ثبت لحظاتی از عمرم

هفته پانزدهم

خیلی روزهای پرکاری رو میگذرونم. راستش در این حد پیش بینی نمیکردم تو پروژه ها انقدر درگیر کار بشم. ویکند قبلی رو کلا کار کردم. این ویکند هم مجبور شدم کار کنم. تقریبا اخراشه و زدم ران بشه گفتم بنویسم تا جواب بیاد.

داشتم شجریان گوش میدادم موقع کار که یهو یاد اذان موذن زاده افتادم. تو یوتیوب پخشش کردم و قشنگ حس کردم مادر و پدرم همین اطرافن. دارن وضو میگیرن و اماده نماز میشن. حس خوبی ریخت تو وجودم. دلم براشون تنگ شد. یه لحظه فکر کردم ببینم حس دستاشون رو میتونم تصور کنم. اون اواخر اومدنم تا جایی که میشد دستاشون رو میگرفتم و با انگشتام لمس میکردم برجستگی های رگ هاشو و میبوسیدم و بوشو میسپردم به خاطرم. حس گرمیش یادمه ولی بوش یادم نمیاد. کاش نزدیک تر بودم که میشد حداقل واسه یه هفته برنامه ریخت رفت و برگشت.

نمیدونم واله از طرفی میگم یه هفته ای برم و بیام دلتنگی بیشتر میشه! 

صبح رفتیم راه بریم بادی به کله ام بخوره و تو راه به مشکل پروژه فک میکردم و راهشو یافتم. برگشتم با دوستامون بچه ها رو بردیم پارک کمی گپ زدیم کافی خوردیم و برگشتیم نشستم جمعش کنم حالا که راهشو یافتم

نمیخوام تا دیر وقت کار کنم. زودتر نتیجه رو بگیرم و اعداد رو گزارش کنم بره پی کارش

 

این پروژه تموم شه باید یه فک اساسی واسه ساعتای کارم بکنم. زیاد کار میکنم و این اصلا خوب نیست 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مینو

هفته چهاردهم ۲

یه سری تجربیات رو باید ثبت کرد تا درسی که ازش یاد گرفتی رو فراموش نکنی.

من آدمی هستم که خودمو درگیر خاله زنک بازیا نمیکنم. خلاصش میشه خاله زنک بازی! اگه یکی در مورد نفر سوم پیش من حرفی بزنه گلایه ای بکنه برای اینکه خودمو درگیر نکنم همیشه فاز درک کردن میگرفتم و دیگه نهایت میگم بالاخره هر کسی یه طوریه! ولی امروز یاد گرفتم اگه واقعا با حرف طرف مخالفم و میدونم اشتباه برداشت کرده مستقیم نظرمو بگم و اگه بحث خواست ادامه پیدا کنه بگم که واقعا دوست ندارم درگیر این ماجرا بشم.

هیچ وقت از این اخلاقم نخورده بودم تا امروز! اونم تو شرکت! وقتی طرف بارها و بارها داره از نفرسوم پیش من گلایه میکنه باید حواسم به نشونه ها میبود که این ادم ادم حساسی هست در حالت خوبش! و یا ادم مشکلات داری هست و همش توهم توطیه داره. و امروز قشنگ مستقیم با خودم کانتکت داشت که من توطیه ای چیدم و اصلا نمیدونستم جریان چیه و از چی ناراحته! از اونجایی که برام مهم بود باهاش صحبت کردم ولی سر حرف خودش بود و منم که نمیتونم خودمو درگیر اینچیزا بکنم ادامه ندادم. واقعا نیازی به توضیح بیشتر نمیدیدم. استتوسم رو افلاین کردم که نتونه تماس بگیره. جریان رو با مدیر پروژه هم در جریان گذاشتم که خودش هندل کنه. ولی از این جریان یاد گرفتم که به بهونه درگیر نکردن خودت بهای سنگین تری نده! که اجازه بدی طرفت خودت رو در مظن اتهام قرار بده! حالا فردا صبح مطمینم ادامه میده و تصمیم دارم بگم که نیازی به توضیح و بحث بیشتر نمیبینم! 

واله من مسیول مشکلات و برداشتای شخصی تو نیستم که! اونم تو محیط کار!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مینو

هفته چهاردهم

الان ساعت یازده صبحه و من دیشب یه لحظه خواستم ببینم میتونم ایراد مدل رو دربیارم که نشستن همانا و یهوو دیدم ساعت هفت صبحه!! تازه چون هوا روشن شد فهمیدم صبح شده! اصلا گذر زمان رو نفهمیدم. ولی انقدر کشتی گرفتم با مدل که فهمیدم چشه‌. نمیدونم اگه اضافه کار رد کنم با این همه از ساعت چه نگاهی بهم خواهد شد!!!! یعنی من تو ویکند فقط چهارده ساعت اونم شب تا صبح کار کردم.

منگم الان کمی ولی خب ظهر یه ساعتی میگیرم میخوابم. 

خدا رو شکر که کارمو دوست دارم. خدا رو شکر که کسی مجبورم نمیکنه ایراد مدل رو پیدا کنم و خودم خودجوش میشینم پاش.

دیروز یه سر رفتم افیس مانیتور بیارم. همکارم آفر جای جدید داد که وسوسه شم برم افیس. فعلا که نمیرم. گفتم حداقل دو هفته هم خونه ام. این پروژه جمع شه‌ اگه سرم خلوت بود بعدش میرم افیس

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مینو

هفته سیزدهم ۲

روزهای خیلی خوبی رو میگذرونم

حالم از درون خیلی خوبه

خیلی چیزا دلیلشه

ورزش

تفریح

تغذیه سالم

وقت گذرونی با پسرام

کارم

کم کردن اطرافیانم

کم کردن تعارف های کلیشه ای اگه واقعا اذیتم میکنه

روراست بودن با خودم

و از همه مهمتر روتین روزانه

من هر بار به عقب نگاه میکنم روزایی از زندگیم که روتین داشتم جزو بهترین روزایی هست که حس خوبش رو هنوزم میتونم به یاد بیارم. روتین داشتن باعث میشه تسلط به زندگیت داشته باشی و همین تسلط باعث حس رضایت قوی میشه که اوضاع تحت کنترله.

امروز بعد کارم اشپزخونه رو مرتب کردم ظرفا رو شستم برای شامم به شدت دوست داشتم نون پنیر گردو بخورم که اگه هر روزم بخورم ازش سیر نمیشم. بعدش یه چایی و خرما زدم و همزمان فسقلی تو خونه مهستی پلی کرده بود. کل فرشای سرویس رو انداختم لاندری تمیز شه و خودم رفتم یه پیاده روی تند. برگشتنی دلم برای پسرام تنگ شد. نمیدونم چرا انقدر دلتنگشون میشم. حس میکنم همش چندساله دیگه دارمشون و بعدش وارد دنیای خودشون میشن و لحظه های با هم بودنمون داره از دستم سر میخوره و هدر میره. برگشتم سریع خونه شمعا رو روشن کردم و نشستیم با همدیگه حرف زدن‌. یه کمم با هم فیلم دیدیم و وقتی ورزش میکردم فسقلی هم همراه من انجام میداد.

الانم تو تختشونن بخوابن و من کنارسون نشستم و میخوام ادامه کتاب جاناتان مرغ دریایی رو براسون بخونم که هر شب یه بخشیشو میریم جلو.

دویدن انقدر عادتم شده که شبا هیجان دارم صبح بشه برم بدوم

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مینو

هفته سیزدهم

هفته قشنگ و افتابی ای بود. بخاطر جمعه که تعطیل بود هفته کوتاه کاری داشتیم. کار مثل همیشه عالی و هر روز کیف کردم. خصوصا که انقدر لاکی هستم که تو بخش جذاب پروژه کار میکنم و فک میکردم من هر چقدم سلف ترینینگ میکردم مثل الان تو کار نمیتونستم یاد بگیرم. 

کل ویکند افتابی بود و ما هم که کلا انگار یه گنج پیدا کردیم کلشو رفتیم بیرون. صبحا که بعد دویدن و مست شدن با قهوه چهارتایی راهی دوچرخه سواری میشدیم و مسیرای داخل طبیعت تو بهار واقعا خود خود بهشت بودن ولی مسیرای کنار خیابون رو اصلا دوست نداشتم! 

سیزده به در رو هم اصلا فکرشو نمیکردم برم برنامه ایرانیا رو. شبش همسری گفت بریم و منم گعتم اوکی ولی واقعا دوست نداشتم. نه محلشو نه جمعی که مجبوری ببینی. همون شب اش درست کردیم و کیک پزیدیم و جوجه مزه دار کردیم و نشستیم پای تی وی که سرگیجه گرفتم و رفته رفته بدتر شد و اورژانس خبر کردیم و این یعنی چی؟! تا صبح الافی. دوستم اومد پیش پسرا ما راهی بیمارستان شدیم و حدود پنج شش صبح برگشتیم و من غش کردم و با نور افتاب رو صورتم بیدار شدم.

بعدم که برنامه سیزده رو به پسرا گفتم فسقل گفت اصلا جاشو دوست نداره ک بهتره بریم جایی که فضا داشته باشه و افتاب بخوره بهمون. چون هر سال برنامه رو داخل جنگل میندازن. منم واقعا نظرم این بود که خودمون بریم یه جایی گه بچه ها هم دوست داشته باشن.

ویدم دفیقیمون پیام داده که اونم دوست داره بریم یه جای باز به بهونه سیزده بچه ها بازی کنن. این شد که سه خانواده جمع کردیم رفتیم الک لیک که عالی بود عالی. تا عصر اونجا بودیم و برگشتیم من مستقیم رو مبل یه ساعتی خوابیدم. دیگه همون تایم پسرا دوش گرفتن و منم شارژ شدم پاشدم جمع و جور کردم و لباسا رو ریختم ماشین و کفشا رو شستم و اتاق خوابامون رو مرتب کردم که چند سری لباس خشک شده جمع شده بودن رو هم و هزار ساعت طول کشید تا کردنشون.

شامم که لازم نبود بخوریم خودمم دوشیدم و نشستم پیش پسرا که باز چشام سنگین شد و یه ساعتی خوابم برد😅 خواب شبم گند نخوره صلوات. 

این روزا با پسرا فارسی نوشتن و خوندن رو تمرین میکنیم و فکر نمیکرد فسقل انقدر استقبال کنه و چقدر براش عجیب بود که از راست مینویسه!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

هفته دوازدهم

اعتراف میکنم انتهای هفته خیلی از چیزایی که در طول هفته تجربه کردم و برام مهم بودن ثبتشون کنم رو فراموش میکنم!

 

این هفته نوروز داشتیم! این روزها بخاطر حجم کار شرکت از خونه کار میکنم بیشتر. اینطوری بازدهیم بیشتره و بیشتر کار میکنم و وقتم برای رفت و امد و چتهای وسط روز با همکارا تلف نمیشه. پروژه به شدت هیجان انگیز و چالشی و پیچیده است و من خیلی خوش شانس بودم که کارم تو این سرکت با همچین پروژه هیجان انگیزی شروع شد و هر روز کلی چیز جدید یاد میگیرم. به ویژه تیمی که باهاشون کار میکنم عجیب ولیو برام ایجاد میکنه.

با این حال روز عید من افیس بودم و عصر ساعت ۵ بود که زدم بیرون. رسیدم سریع ماهی ها رو فرستادم تو فر و سبزی پلو رو هم ردیف کردم.

میز پذیرایی رو چیدم و دیدم یه سری از دوستام دنبال جایی برای جشن بودن و من بهشون پیشنهاد دادم بیان خونه ما جشن بگیریم. 

برا شام یکی از رفیقام و پسرش پیشمون بودن. شامو خوردیم. سالو تحویل کردیم. دو سه تا تماس داشتیم و بعدش دوستامون رسیدن. بعد پذیرایی یه کم تو نوشیدنی اغراق کردیم!! اهنگ گذاشتیم چراغا رو خاموش کردیم و تا پاسی از شب فقط رقصیدیم و حس میکنم چقدر نیاز داشتم! خستگی کل روز رفت از تنم. 

فرداش دوباره انگار نه انگار عید بوده سر ساعت کار پروژه رو با تیم شروع کردیم. هر روز هم بعد کار پیاده رویمو رفتم ولی وزنه رو اصلا وقت نداشتم. بعد پیاده روی هم عید دیدنی هامون که تو یکی از این شبا قشنگ متوجه شدم یکی دیگه رو هم باید بزارم کنار! حاد نبود ولی یه جورایی یه رد فلگ دیدم! حسی که فقط تو ایران تجربش کرده بودم و وقتی دوباره بعد این همه مدت حسش کردم واقعا انرژی منفی بدی داشتم و سریع خودمو جمع و جور کردم و فک کردم چی برام خوبه.

فردا تولد فسقل خونست ولی امروز دوستاشو دعوت کرده خونه. دیروز رفتن کادوهاشو خریدن و طبق معمول لگو!!! دیروز ظهر با همسری پیاده رفتیم خرت و پرتای تزیینی رو هم خریدیم و شب بعد اومدن از مهمونی نشستیم خونه رو تزیین کردیم. همزمان سریال پایتخت رو پخش کردم صداش تو خونه باشه. کیک پختیم چون قرار بود با فسقلی کبک تولدشو بپزیم و تزیین کنیم. همسری هم دستگاه اسپرسو جدید رو تست میکردن که خیلی خیلی خوب دراورد قهوه رو! 

صبح پاشدم کیک رو برش زدم و وسطشو موز و گردو خامه زدم. روشم خامه کشی و تزیین کردیم و پریدم بیرون تو افتاب ماه بهاری راه برم. وسطای راه چندتا گل ریز چیدیم رو کیک بزاریم که بهاری شه. 

خواهرم و همسرش زنگ زدن با پسرا حرف زدن بابت تولدش.قرار بود صبونه نخورم چون اصلا گرسنم نبود ولی فسقل انقدر با هیجان نون پنیر خورد که وسوسم کرد. الانم نشستیم منتظر دوستای فسقل برا تولد.نهار هم که قرار نیست درست کنیم پیتزای تولد داریم.

هر شروعی به ادم انگیزه میده چندتا چیز رو جدی پلن بریزه و ببره جلو. و من فک میکردم کتاب صوتی رو بیارم تو زندگیم برا ساعتایی که راه میرم! الان پادکست گوش میدم و فیلم میندازم موقع پیاده دوی. باید کتابو امتحان کنم ببینم چطور پیش میره. سالم خوری هم کلا عادتمون شده و دیگه دغدغه وزن رو هم ندارم. استیبل شده و نیاز نیست دم به دقیقه حواسم بهش باشه‌. 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مینو

هفته یازدهم

این هفته حسابی رو کار شرکت تمرکز داشتم و میتونم بگم جمعه عصر که ساعت ۵ شد لپتاپو شات داون کردم و پریدم تو ویکند. همون شب مهمونی نوروز دعوت بودیم که واقعااااا بهم چسبید. مهمونی پات لاگ بود و من وسطای کارم لازانیا و شیرینی گردویی درست کردم بردیم. دیجی هم که مثل همیشه عالی بود و بهمون خوش گذشت.

شنبه که هوا عجیب عالی بود. صبح همسری رفتن دویدن و من تمیزکاری رو شروع کردم و وقتی برگشتن بکوب افتادیم تموم کردیم تا ظهر. همزمان دلمه درست کردیم و کوکوسبزی. 

بچه ها و همسری رفتن دوچرخه منم رفتم پیاده روی که افتابش کیف میداد و انقدر گرم بود که تاپ پوشیدم.

رسیدم خونه یه کم استراحت کردم چایی زدم و با دوستم و پسرش و شازده رفتیم پارک تا غروب.

امروز صبحم با همسری رفتیم دوتا مغازه که شبیه سمساری های ایران بود ولی لوکس و شیک که یه کم چیز میزای قدیمی ببینیم و هیچی هم نخریدیم. بعدم برگشتیم سه سوت حاضر شدیم و رفتیم مهمونی که برا نهار دعوت بودیم و از خجالت مردم که دیر رسیدیم. ساعت یک و بیست دقیقه بود رسیدیم اونجا. من خیلی گرسنم بود چون صبح فقط یه قهوه خورده بودم. نهار رو سه و ربع اوردن چون یه مهمون دیگه هم داشتن و منتظر اونا بودن. تا عصر اونجا بودیم و پسرا حسابی با پسر اونا بازی کردن و برگشتیم خونه. انقدر هوا محشر شده که سریع لباس عوض کردیم و با همسری رفتیم یه پیاده روی تند.

 

فکر میکردم فردا یکشنبه است ولی انگار دو شنبست😊

هفت سین نچیدیم شیرینی هم نپزیدم اگه برسم فردا انجامشون نیدم. به یکی از دوستام که با پسرش اینجا تنهاست گفتم شب عید بیاد خونمون باهم باشیم. دختر خیلی خوبیه و تنها کسیه که انقدر باهاش راحتم که دوست داشتم شب سال نو رو با هم باشیم. 

سه شنبه که باید برم افیس ماهی رو میزارم مزه دار میشه و به محض برگشتن میفرستمش فر که سبزی پلو ماهی شب عید رو بزنیم بر بدن.

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱
مینو

هفته دهم

محض اینکه هفته نگاریمو تکمیل کنم پست میزارم

چیز خاصی به ذهنم نمیاد بگم جز اینکه تصمیم گرفتم دوشنبه ها و جمعه ها رو از خونه کار کنم. حالا هر روزی هم که نشد میرم افیس. مثلا جمعه قبلی روز زن بود و مدیر جانمان خانوما رو دعوت کرده بود کافی بار نزدیک شرکت که دیگه رفتم منم افیس. چقدم اون روز دیر برگشتم خونه. بابت یه ددلاینی موندم افیس و کار کردیم چون هم تیمی هام هم همه کار میکردن. دیگه پنج بود جمع کردم اومدم خونه و بچه ها گیمز نایت داشتن و یادم نبود. قرار با دوستم رو کنسل کردم که پسرا رو ببرم. شام هم که از قبل اردر داده بودم و همونجا خوردیم. پسرا که مشغول بودن و منم نشستم پای میز یکی از دوستام و معاشرت کردیم و برگشتم خونه یه چهارساعتی هم دوباره با هم تیمی نشستم پای مدل که دیگه ویکند رو کار نکنم و ساعت ۱۲ شب بود که گفتم هپی فرایدی! واقعا احتیاج به این ویکند داشتم. 

صبحشم رفتیم خونه رو یه بارم دیدیم و بعدش رفتیم یه کم کابینت و یخجال و اینا دیدیم و چقدر حس خوبی بهم داد. نهارم بچه ها بیرون زدن و من و همسری خونه نهار خوردیم.

بعدشم که همسایه پیام داد پسرا بیان بریم فوتبال که راهیشون کردم و خودم دراز کشیدم کتاب بخونم قشنگ خوابم برد! واقعا کیف کردم از اون خواب! بچه ها که برگشتن بیدار شدم. شامشون رو دادم و راهی یه پیاده روی طولانی و تند شدم! تو گوشیم فیلم میندازم و صداشو با هدست گوش میدم و باهاش راه میرم. خیلی خوشم اومده از این روش! 

برگشتم واسشون یه شیر داغ درست کردم خوردن و نشستیم پای بازی.

بعد بازی هم هر کدوم جدا جدا معلم شدن و یه چیزی که دوست دارن رو برامون درس دادن! شازده که همچنان رو تاریخ قفله 

ولی فسقل جان عوض شده انگار علایقش و از جدول مندلیف شروع کرد و رسید به سیستم ایمنی بدن😅

با اینکه عصر خوابیده بودم در حد چی خوابم میومد جمع و جور کردم خونه رو و رفتیم لالا و اصلا نفهمیدم کی غش کردم.

امروزم که صبح با خواهری چت کردم و ترجیح میدادم زنگ بزنیم بحرفیم جای اینکه این همه وقت بشینیم پای چت! ولی ترجیح خواهری چت بود. بعدشم یه سوپ بار گذاشتم خوردیم و هدست زدم پریدم بیرون راه رفتم.

برگشتم دیدم وقت دارم به دوستم پیام دادم که بالاخره امروز میتونیم بریم بیرون. اونم اوند و بعد قرنی دوتایی تنها بودیم و همون مسیر صبح رو یه بارم با دوستم راه رفتیم و حرف زدیم و مگه حرفای ما تموم میشه! رسیدم خونه دیدم ۲۲ هزار قدم زدم امروز! 

شام هم که از ظهر سوپ مونده بود و از دیروزم شوید پلو داشتیم خوردیم و نشستم کتاب خوندم و یه کوچولو تغییر دکوراسیون ریز داشتم واسه تنوع. 

باید پاشم وزنه بزنم اندکی بعدش چایی بزنم دلم چایی میخواد شدید!!!!!

 

چه زود عید شد. حسشو که اصلا نگرفته بودم. ظهر دیدم دوست همسری دعوت کرده واسه پارتی عید یهوو دیدم اوا هفته بعد عیده. چهارشنبه سوری هم نمیدونم برسیم بریم یا نه. میدونم که سه شنبه زیادی شلوغ هستم و ممکنه نرسم. حالا رسیدیم که میرم.

 

و وزن نازنیم رو حدود ۵۴ هست و واقعا آینه رو نگاه میکنم حال میونم با خودم😅

 

فردا هم وقت نهار با استادم قرار گذاشتم که همین اطراف با هم نهار بزنیم و از طرفی جلسه این پروژه ساعت ۱ هستش. باید همون اول کاری به استاد جان بگم نیم ساعت پیشتم بزنیم نهارو و بای بای

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مینو

هعته هشتم و هفته نهم

منی که آخر هفته میخواستم بنویسم و یادم نمیومد چی باید بنویسم و فک کردم بهتره روزانش کنم یهوو شد دو هفته! 

نمیدونم این دو هفته چطور گذشت 

خیلی سر شلوغ، خیلی در خدمت بقیه بودن، خیلی بازم از کار خودم زدن!

بخش زیادی از سر شلوغی بخاطر ورود همکارام بود که همچنان وقت قابل توجهی ازم گرفته میشه. خصوصا روزی که رسیدن ویکتوریا رو خدا اصلا جزو زندگیم حساب نکنه!

این دو هفته کارای شرکت رو خیلی نتونستم عمیق شم توشون و در حد رفع و رجوع بود و میتونم بگم خیلی خیلی بهتر میتونستم باشم که عدم تمرکز و وقت گذاشتن برای بقیه و همینطور بقیه چیزها برای خودم باعثش شد. یه تیکه از ددلاینی که برا خودم گذاشتم مونده که حالا بعد شام بچه ها میشینم پاش تموم میکنم.

دیکه اینکه یه مدت بود صبحا دویدن رو شروع کردم قبل اینکه برم افیس و بخاطر سر شلوغیا مرتب نرفت جلو ولی دیگه پیک رو گذروندیم و از هفته بعد میرم رو روال. ورزش مقاومتیم هم همینطور مرتب پیش نرفت تو این دو هفته ولی هوازی رو دایم انجام دادم. خصوصا که باشگاه افیس رو تایم ظهر و عصر قبل اومدن به خونه رفتم و فقط و فقط تردمیل زدم. و یه بارم که یه جلسه طولانی داشتم پریدم باشگاه رو تردمیل و سرعتو زدم بالا و تجربه خوبی بود برای استفاده مفید از تایم جلسه!

و اینکه در یک اقدام انتحاری خونه خریدیم:) برای من دستاورد خیلی خیلی بزرگی بود و یکی از اونا بود که واقعا فک  نمیکردم انقدر حس خوب بهم بده. یکی از سرشلوغی های این دو هفته همین بود. بازم خوب و کوتاه پیش رفت چون تو دو هفته جمعش کردیم از یافتن و پسندیدن و افر دادن و اکسپت نهایی. بقیه ماجرا دیگه کاغذ بازی هاست که ایشاله اگه همه چی خوب بره جلو تمامه و صابخونه شدیم!

صبح برا دوستم ترشی لیته بردم که دیشب با همسری درستیدیم و فکر کر یم چه خوب شده. اونم در پاسخ یه ظرف شور بهم داد که یه جور ترشیه و مامانش درست کرده و طعمش دوست داشتم. این شد که یه استامبولی ردیف کردم ترتیب ترشی رو بدم. 

خدا رو شکر که فردا یکشنبه هست و کل تایم رو میخوام فقط برا خودم و بچه ها باشم. افتاب جان پلیز همراهی کن

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مینو

هفته هفتم

هفته هفتم کمی درگیر بودم برای پیدا کردن خونه واسه همکارم و چت کردن باهاشون که خب خیلی وقت گیر بود خصوصا بخاطر فاصله زمانی ایران و کانادا که میافتاد تو تایم کاریم و متاسفانه بازدهی کاریم این هفته خیلی پایین بود. 

از طرفی برای خودمونم دنبال خونه بودیم و اونم این هفته زیادی وقت گیر شد ولی خب مجبور بودیم روش وقت و انرژی بزاریم بفهمیم چی به جیه.

برای جبران کم شدن بازدهیم خب ظهرا نرفتم پیاده روی و مشغول کارم شدم. عصرا هم همسری شلوغ بودن و یا نرفتم یا نیم ساعت رفتم. ولی وزنه رو زدم هر روزش و تغذیه هم سر جاشه همچنان سالم خوری و امروز روی وزنه عدد ۵۴ رو دیدم. البته که تازه امروز دیدمش و زمان میبره رو این وزن استیبل شم. ظاهرم خیلی خیلی فرق کرده و از ذوقم چندتا لباسمو که تنم نمیشدن امتحان کردم و عالی بودن! از اون طرف خب شلوارای روزمرم گشاد شدن. دوتاش که کلا قابل پوشیدن نبودن مابقیش با کمربند اوکی هستن. به شدت راضیم از اینکه بالاخره فهمیدم باید حواسم به بدنم و خورد و خوراکم باشه.

جبران کم بازدهی هفته رو ویکند انجام دادیم. پیاده روی های قبل طلوع صبحگاهی و ورزش. امروزم رفتیم دان تاون پیاده روی و کلا نگاهم بهش عوض شده و الان دوسش دارم و بدم نمیاد اونورا خونه پیدا کنیم‌. متاسفانه نتونستیم به اصرار بچه ها غلبه کنیم و بعد مدتها کشوندنمون بیرون غذا بخوریم و من تقریبا میتونم بگم نخوردم! کلا نگاهم به غذا عوض شده. برا بچه ها هم فقط یه آپشن فیله مرغ رو گذاشتم رو میز که چرت و پرت نخورن.

همکارم و خواهرشون فردا میرسن و پاشدم یه کم خونه رو مرتب کردم که اگه شرایطی پیش اومد که بیان اینجا خونه مرتب باشه.

و

مزه این روزها سس پستو که مستم میکنه لامصب. امروزم قرمزشو پیدا کردم و دیگه رسما دیوونش شدم.

لانگ ویکند خیلی زود تموم شد و میتونم بگم دیروز یه کم استرس یه پروژه ای رو گرفتم که من نفر اصلی انجامشم و تا حالا اینکارو انجام ندادم. ولب پروژه هیجان انگیزیه و استرسم بخاطر ندونستنه. فردا میشینم سرش ببینم میتونم مثالی پیدا کنم که راحت بتونم استانداردها رو فالو کنم یا نه.

بریم برای یه شروع پر انرژی که هفته کوتاهی داریم و از همین الان ویکند بعدی جلو چشمه😊

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مینو