روزا به سرعت برق و باد میگذرن. انقدر سریع که حس می کنم هر روز پنج شنبه هست. چشم رو هم میزارم پنج شنبه بعدی رسیده. جمعه رو کلا درگیر لیستنینگ بودم وسطاش هم دایما شازده و فسقلی رو بغل میکردم با اینکه دایما کنارم هستن ولی به شذت دلتنگشون میشم. با این هوای خنک و بارونی برای شام عدسی درست می کنم و ساعت که نزدیک هشت میشه به صوت اتومات میرم موهامو شونه می کنم کمی رژ لب قرمز و یه لباس که بهش بیاد. بعدشم کمی از ادکلن روزای دوستیمون میزنم به موهام و یادم میافته که چه خوبه هنوز بعد این همه این سال برای هم بی تفاوت نشدیم و الان چندین و چند ساله که همین کارا رو نزدیک رسیدن همسری به خونه انجام میدم. بعد از شام هم همسری خودشون آشپزخونه رو مرتب می کنن و من همچنان پای لپ تابم رو میزغذاخوریم!!!

الانم که مراسم اداره هست و مثل هرسال نمیرم مراسم و این تنهایی و خلوت اداره رو دوست دارم. حسابی مشغول تمرینای لیستیتنگ بودم و یه چایی دم کردم و حس امروز قشنگمو ثبت کردم.