ثبت لحظاتی از عمرم

۲ مطلب در خرداد ۱۴۰۳ ثبت شده است

هفته بیست و یکم

طول هفته که طبق معمول کار و صد البته فشرده! یه بخشی از مدل یه آفیس دیگه گند خورد توش اونم کی؟! دقیقا شبی که قرار بود فرداش به کلاینت نتیجه اولیه ریپورت کنیم! سه تایی تا دو شب نشسته بودیم پای کار! اخر سر مدیر پروژه کلافه شد و گفت فردا میگه که نتونستیم کارو جمع کنیم! بهش گفتم امشب من میشینم با مدل اولیه میرم جلو ببینم نتیجه تقریبی چطور میشه! گفت نه خسته ای و خطا میکنی! گفتم خوابم پریده و یه ساعتی میشینم پاش! هیچی حدود ساعت پنج صبح بود که تموم شد و زدم ران شه! دیگه کشش نداشتم چون شب قبلشم کلا بیدار بودم! یعنی دو شب پشت سرهم! ساعت پنج که رفتم بخوابم با صدای بچه ها بیدار شدم دیدم نزدیک هشته! پریدم پایین جواب مدل رو دیدم و گل از گلم شکفت! سریع ریپورت کردم و مدیر پروژه واقعا خوشحال شد و مونده بود چطور جواب گرفتم! تا ظهر که بخواد ریپورت کنه چندتا اپتیمایز هم انجام دادم و بالاخره فرستادیم رفت! دیگه ظهر کرکره کار رو دادم پایین استراحت کنم. تخت شازده رو مجدد اوردم پایین چون بهش قول داده بودم فقط دوماه اتاقش دستم باشه! وقتی از مدرسه رسید واقعا خوشحال بود. اون روز هر چهارتاییمون تخت گرفتیم خوابیدیم و عصر وقتی بیدار شدم باز خواب بود تو چشمام! یه چیزی خوردیم و کمی دور هم نشستیم و بازم غش کردیم!!! خستگی من به خانواده هم سرایت کرده بود! 

ویکند هم همسری قرار صبونه داشت با چندتا از دوستاشون که بریم پیک نیک! هوا چنان ابری بود که همه اومدم خونه ما! حلیم خوردیم و دور هم گپ زدیم تا ظهر. خوشحالم به چنان درجه ای از عرفان رسیدم که خودمو نکشتم قبل مهمونا خونه بسابم! خود همسری صبح یه جارو زدن و تامام! 

دوباره بعد رفتنشون من گرفتم خوابیدم! بچه ها و همسری هم بالا بی صدا مشغول بودن.

عصر که بیدار شدم یه ظرف حلیم بردم خونه دوستم و گفت تنهاست باهم چایی بخوریم. منم که تازه بیدار شده بودم و در عطش چایی بودم سریع قبول کردم! گپ زدیم کمی و برگشتنی بهم کادو تولد داد! لباس خواب و ادکلن! هر دوشو دوست داشتم.

روز بعدشم که با پسرا از ظهر زدیم تو مال چون هوا ابری بود. همونجا بازی کردن و نهار خوردیم و چندتا خرید از سفورا داشتم و یه گیفت هم دادن بابت تولد که دقیقا همون محصولی که یه مدت فکر میکردم بخرمش توش بود و خوش خوشانم شد! 

امروز صبح خیلی طولانی پشت خط با خانواده همسری بودیم و چقدر بچه های همه بزرگ شده بودن! و یه جوری شدم که یعنی ما هم انقدر عوض شدیم! پدر و مادر همسری عازم مکه هستن و تماس طولانی بابت این بود!

شبم که رسیدیم خونه خریدا رو مرتب کردیم و واسه نهار فردا مرغ مزه دار کردم و به میز چیدم نشستیم کتاب خوندیم و بعدش مستند هیومن رو دیدیم و یهو گفتم بزار یه دیس شیرینی نارگیلی درست کنم فردا ببرم افیس که انقدر خوب شد نشستیم با چایی خوردیمش!

یه فمیلی چتینگ داشتیم به قول فسقلی که موضوعش مطرح کردن مواردی بود که ما رو ناراحت میکنه! شازده به فسقلی گفت کدوم رفتارش ناراحتش میکنه. فسقلی هم به شازده! برای من خنده دار بود هر دو مورد ولی برای خودشون خیلی مهم بود! من و همسری هم به همدیگه گفتیم و برای بچه ها جالب بود که به چیا فکر میکنیم! 

اخر شبم مبخواستم بپرم بخوابم ولی کوزت درونم گفت اشپزخونه پوکیده رو جمع کن! دیگه همین شد که یهو نهار بچه ها رو هم ردیف کردم و ظرفا رو شستم و سینک رو هم ضدعفونی کردم و کل وسایل افیسم جمع کردم که صبح کاری نباشه!

دستگاه قهوه رو گذاشتم رو هفت و ربع روشن شه و ساعتم زدم شش و پنحاه و هشت که بیدار شدم دو دقیقه ای مسواک بزنم و بپرم برم ده دقیقه بودم! یه مدته دور شدم از دو و ورزش و میخوام صبحا سر جاش باشه!

امروز سرچ میکردم چندتا کشور که اگه بتونیم یه سفری بریم تابستون و دیدم ما همچنان با پاسپورت وزین ایرانی هر جا بریم ویزا میخواهیم! ولی اگه پاس کانادا باشه خیلی از کشورا بی ویزا میشه و قدر راحت تره! مثلا که ما میخواهیم بریم و فقط وقت نداریم واسه ویزا اقدام کنیم:))))))))))) 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مینو

هفته بیستم ۲

امروز تولدمه و دیشب چهارتایی تولد وار بودیم. شمع زدیم و علیرضا قربانی پخش بود و اصلا یه حال و هوای قشنگی! مدتها بود تولدم یادم میرفت ولی امسال یادم بود و حس خوبی هم بهش داشتم.

عددش به فکر فرو برد که بگم چهل ساله شدم! ولی ولی ولی پر از حس آرامش و رضایت از خودم هستم. فهمیدم خانوادم الویت اول منه و هیچ چیزی تو دنیا با ارزش تر و دوست داشتنی تر از خانوادم نیستن! متوحه شدم چقدر رابطه ها مهمن و برای ادمای مهم اطرافم انرژی و وقت بزارم. تغذیه سالم و ورزش هم که مدتیه شده روتین روزام.

خوشحالم که برگشتم به روزایی که لحظه هامو پر از کتاب و موسیقی و فیلم میکنم! خوشحالم که شعر میخونم و از خوندنش لذت میبرم.

 

 

۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مینو