امروز خیلی سرحال نبودم. قاط زدن هورمونا میتونست دلیلش باشه. مدرسه پسرا هم یکی از دلایل دیگه که فایلش همچنان بازه تو ذهنم! یکبار باید بشینم اساسی در مورد تجربه هام بنویسم اینجا که هم یادم بمونه هم در آینده ببینم چقدر دیدم تغییر میکنه.
ظهر شازده و فسقلی رو مپ یه مسیری رو چک کردن برن دوچرخه سواری. من کلا فراموش کردم وقت دندونپزشکیشو یاداوری کنم. سرمم بابت کار شلوغ بود و نمیدونم چرا امروز برای اولین بار با این حجم کار نشستم تو سالن بدون مانیتور! هزار تا هم چت داشتم که باید جواب میدادم. یه آف کوتاه گرفتم ببینم میتونم پسرا رو تو مسیر پیدا کنم که پیداشون نکردم. وقتی رسیدن دیگه وقت دوندون گذشته بود و جابجاش کردن برا یه روز دیگه!
من که آف گرفته بودم حوصلم نمیکشید بشینم پای کار. بسکه این کاری که دستم هست شپلیه و هزار جور دردسر از هر جاش میباره! دیدم رفیقم پیام داده عصر بریم یه وری! تو گروه سه نفرمون! وسط هفته همچین پیشنهادی از طرف حتی یکیمون بعیده! همه پایه بودن و عصر دخترونه رفتیم مانت داگلاس. من رفتم دنبالشون که یه ماشین ببریم. چقدر چرت و پرت گفتیم. وقتی برگشتیم حالم بهتر بود واقعا! تو راه برگشت چندتا چیز به ذهنم رسید که با همسری مطرح کردم و هم نظر بودیم. حالا ایشاله که ختم به خیر بشه! سریع یه رپ گوشت درست کردم بخوریم! از،صبح هیچ عذایی نخورده بودیم همینجوری الکی سرپایی میوه و اسنک میزدیم. شبم نقشه ها تکمیل شد و هفتمون به قدری شلوغه که نمیدونم بتونم برسونم شهرداری یا نه!
قبل خواب چندتا چیز چک میکردم که خوابم پرید کلا. دیدم بهتره پاشم کار شرکتو تموم کنم. نمیدونستم با این تمرکز ردیف میشه! تموم شد و حداقل فردا صبح بابت پیگیری یه سری کارام فکرم پیش پروژه نمیمونه! ساعت سه و نیم شبه و فعلا که خواب نمیاد. برم بشینم ارایه این هفته رو اماده کنم که جمعه براش جلسه دارم و خجسته وار تقویمم رو چک کردنی متوجهش شدم!