رسما پاییز شده. یه هفته ای میشه مدارس باز شدن. صبحا خودم پسرا رو میبرم مدرسه. از این هفته کلاس موسیقی هم شروع میشه و دو روز باید زودتر بریم که شازده برسه به کلاسش. اون تایم رو احتمالا با فسقلی،بریم حیاط،مدرسشون بازی کنه. منم کتاب بخونم. یا دوتایی پیاده روی کنیم.
بعد مدرسه میرن افتر اسکول و دوتا لانچ باکس براشون پک میکنم. خدا رو شکر میکنم بچه های مستقلی هستن و راحت از پس همه چی برمیان.
این روزا یه حس عمیق پشیمونی تو سرمه. روزی که پسرا رو بردم مدرسه قلبم فشرده شد اصلا. دلم برای محلمون تنگ شده بود! تا اونجا بودم انگار قدرشو اونجوری که باید ندونستم! و موقع خرید خونه توجهی نکردم که بهتره تو همون محل دنبال خونه باشم! قبل اینکه قصد جدی خرید خونه داشته باشیم همسری همیشه همونور دنبال خونه بودن. من درکی از محله ها نداشتم. این خونه انقدر قشنگ و دنج بود که خریدیم. دیگه کاریه که شده! ولی من خودم درستش میکنم! میخواستم حس این روزام ثبت بشه.
شازده مدرسه ها باز نشده یه سرماخوردگی ملویی گرفته! کلا آش و سوپ خوردیم این چند روز. صبح پاشدم دلم پیاده روی میخواست. هدست زدم ک یه تریل طولانی رفتم و کتاب مغازه خودکشی رو گوش دادم و تموم شد.رسیدم یه ربع استراحت کردم و راهی پارتی ریل تورمون شدیم. خیلیم گرسنم بود و خدا رو شکر که غذاهاشون عالی و دسر عالی تر!
یه کم تو باغ اطراف راه رفتیم و نشستیم استراحت! پاهام کشش پیاده روی بیشتر نداره! نشستم اینجا رو هم اپدیت کردم.برگردیم برای هفته الویه و مرغ درست کنم که خیالم از نهارهای هفته بچه ها راحت باشه.
دنبال ویلون برای شازده باید باشم سایز ویولنش کوچیک شده براش و باید فول سایز بگیره. کی تو این همه بزرگ شدی!
قشنگ ترین حس این روزهام خوشحال بودن بچه هام بخاطر مدرسشونه. و خوشحال ترینم که پیگیری کردم و بالاخره جواب داده. شاد بودن بچه تو مدرسه گلیست از گل های بچه!