خیلی دلم میخواست این هفته رو ثبت کنم. اصلا فرصت نمیشد. ترکیبی از همه چی که همشونو دوست دارم. تنکس گیوینگ مهمون داشتیم و من تقریبا هیچ وقت روز مهمونی کار خاصی ندارم جز چیدن میز! بوقلمون عالی تر از پارسال شده بود. با همسری هر چی فک میکردیم دوست داریم درست کردیم. نشون به اون نشون که تا امروز داشتم دلمه میخوردم! خیلی اون شب خوش گذشت. گفتیم و خندیدیم و رقصیدیم!
از فرداش وارد پروژه جدید شدم که خفنه! مثل همیشه یه کم اولش استرس داشتم ولی خب اوکی شدم! وقتی پروژه دلچسبه متوجه گذر زمان نمیشی و حال میده جلو رفتنش! بالاخره رفتم نزدیک خوابگاه دانشگاه واسه درختای قرمز! عالیه! کمی هم اونورا پیاده روی کردیم و نم بارون زد و از ورودی جنگل محبوبم سیب چیدیم خوردیم!
صبحا پسرا رو میبرم و همیشه رادیو روشنه. عاشق رادیو هستن و همین باعث شده همه اتفاقات و ایونتای شهر رو بدونیم! این ویکند انگار زامبی واک هست و تو رادیو میگفت ویکند اگه دان تاون بودین نترسین اگه زامبی دیدین!
ساعتای روزم اصلا انگار برکت ندارن. زودی شب میشه خیلی به زور میتونیم به کارای دیگه و کارای بچه ها برسیم! ولی بازم از هیچی بهتره و تلاش میکنیم! امروزم که پنج شنبه بود و شلوع ترین روز هفته ما! شازده که رفت کلاس من و فسقلی نشستیم شطرنج بزنیم و واقعاااا دلم میخواست مغزمو خاموش کنم! بدی کار من اینه که مغزم خیلی درگیر میشه جسمم نه! بعد کلاس برگشتیم خونه و خدا رو شکر که قرار نبود شام بخوریم! دنبال بچه ها رفتنی واسشون ساندویچ برداشتم و تو ماشین خوردن! همسری پسرا رو برداشت برد بیرون و یکی دو ساعتی تنهایی نور خونه رو کم کردم و شمع روشن کردم و رفتم تو پتوی برقی نازنیم و فیلم دیدیم و چایی خوردم! تو اشپزخونه سگ میزد گربه میرقصید! پسرا که برگشتن همت کردم پریدم اشپزخونه رو مرتب کردم و پشت بندشم اناقا و جارو هم کشیدم و برای جمعه اماده اماده! من پنج شنبه شبا خونه رو تمیز میکنم که روز اخر هفته قشنگ حس خوب بگیرم و کار اضافی ای نباشه که ویکندمو خراب کنه!
سلام مینو جان
امیدوارم همیشه حالت خوب و خوش باشه.
مثل همیشه از خوندن پستت لذت بردم.