صبح هشت بیدار شدم بارونی بود. عاشق اینم تو تخت باشم و صدای بارون بیاد. نیم ساعتی حال کردم و پاشدم رفتم سالن. شجریان انداختم، شمع روشن کردم، اباژورو زدم. یه برگ کاغذ برداشتم و هر کاری که باید میکردم رو لیست کردم. بعد ساعتا رو نوشتم و به روش تایم بلاکینگ هر کاری رو تو یه ساعتی گذاشتم. قطعا همه کارا یکساعت طول نمیکشید! همین باعث شد زودتر کارامون تموم شه! همسری صبح با یکی از دوستاش قرار ماهیگیری داشتن. من دوست نداشتم برم. قرار شد با پسرا برن، ولی صبح ترجیح داد نبردتشون چون کمی خنک بود و واکسن زده بودن گفتیم اذیت نشن! تا ظهر با شازده واسه امتحانش کار کردیم. فسقلی هم شطرنج تمرین کرد و یه مقداری هم از کتابشو نوشت! نهار هم به شیوه جدیدمون پاستا بود که من کم خوردم! یه کمم ورزش کردم و بعدش تصمیم گرفتم یه پیاده روی طولانی برم. همسری گفتن نیم ساعته میرسن! منم رفتم تو پادکستا لیستمو انتخاب کردم! پادکستای کتاب باز،فصل پنجمش رو زدم و راهی شدم. اینا رو تو کتاب باز دیده بودم چندین سال پیش! ولی الان من آدم دیگه ای بودم و شنیدن مجددش برام دریچه دیگه ای رو باز میکرد. تصمیم گرفتم از مسیر تریل برم تا یکی از لیکا و یه دور هم لیک رو بزنم و برگردم. ساعت یک و نیم راهی شدم و فک کنم پنج عصر بود رسیدم. روحم اصلا جلا پیدا کرد. پاییز عشق منه! خصوصا اگه بارون تموم شده باشه و یه نور کم رمق آفتاب هم خودشو به زور از لای ابرا بکشه بیرون! حال کردم به معنای واقعی. تو راه چندتا تمشک خوردم، یه سیب خیلی خیلی کوچولو که به نظرم اصلا عناب بود سیب نبود. برگشتنی هم درخت گلابی دیدم و یه گلابی کوچولو چیدم خوردم. تو فکرم بود رسیدم رولت درست کنم! چرا؟ چون صبح خواستم پنکیک بچه ها رو به مدل المانی تو فر درست کنم و خیلی نون خوش بافتی تحویلم داد و فکر کردم اگه بریزم کف سینی فر و وسطش خامه بزنم و رول کنم میشه رولت. با فکر رولت با درد پا رسیدم خونه. تا چایی درست شه رولت هم اماده شد!خیلی سریع! چون پودر پنکیک اماده بود. نتیجه عالی بود و خیلی بهمون چسبید. وسایل الویه برای نهار هفته بچه ها حاضر بود و همسری و فسقلی با هم درستش کردن. نشستیم یه سریال شروع کردیم به اسم آماندا و مثل همه سریالها چند قسمت دیدیم و دیگه وقت خوابه و لالا.

حالا چرا امروز کله سحر پروداکتیو شده بودم. چرا یادم نمیاد به جای پرداکتیو چی باید بگم؟! چون دیروز دوستم زنگ زده بود حالمو بپرسه و گفتیم چرا انقدر روزا تند میگذرن و مشغول کاریم و همه نمیبینیم! از،طرفی رفتم تو چتای قبلیم با همسری تاریخی که قبلا ایلتس داده بودن رو چک کنم برای فایل کردن پرونده سیتیزن شیپی که دیدم چقدررر اون وقتا اکتیو بودیم و خیلی کارا رو با برنامه ریزی انجام میدادیم. گرفتن کتاب های فایو هبیت هم بی تاثیر نبود. دیروز تو کتابخونه دیدم برش داشتم و چند صفحه ای خوندم. خلاصه که تونست روزم رو پر بازده کنه! یادم اومد کلمه فارسی پربازده بود! تو پادکستی که گوش میدادم هم یه جمله داشت که میگفت هر جایی که هستی یه قدم بیا جلوتر. اینم محرک خوبی بود.

روز خیلی قشنگی داشتم. فک کنم بزارمش واسه عادت یکشنبه عصرا. اگه پسرا هم کل مسیر رو میتونستن راه بیان خوب میشد! ولی ترجیحشون دوچرخست. مسیر رو امروز ارزیابی کردم خوب بود برا دوچرخه چون کلش تریل بود و لاین دوچرخه هم داشت و فقط یه خیابون باید رد میشدن که اونم چراغ داشت. یکشنبه بعدی با هم میریم اگه رضایت بدن.