شنبه ها صبح فسقلی کلاس شطرنج داره، دیشب دیر خوابید. رفته بودن هالوین پارتی و دوتا پامکین هم برای جلوی در درست کرده بودن! من و همسری هم تنها بودیم. تا برسن شام رو درست کردم. سالاد هم ردیف کردم. میز چیدم و شمع روشن کردم و دوتایی یه شامی زدیم و صحبت کردیم. صبح که پاشدیم بارون بود، پرده ها رو دادم بالا که بارونو ببینیم. همسری قهوه درست کردن، منم کیک. توشم پر از دارچین کردیم و روشم بادوم ریختم. تا کلاس پسری تموم شه منم کنارش نشستم یه بخشی از،مدل پروزه رو بردم جلو. چون دیروز،یه ساعتی زود رفتم که پسرا رو ببرم پارتی. قهوه و چایی چسبید. قرار بود بریم یه فارم که دعوت شده بودیم ولی به شدت بارونه. تو راهیم که خریدامونو بکنیم و از اونجا بریم واکسن هامونو بزنیم. ماشین گرمه. چشمای منم گرمه. چشام به فسقلیه که داره کتاب میخونه کنارم. شازده هم جلو نشسته داره با پدرش بحث اقتصادی میکنه. چرا انقدر زود بزرگ شدن!!!
سریع باید کاسکو رو جمع کنیم که به واکسن برسیم. بعدش قرار بود برین دان تاون قدم بزنیم ولی بارون شدیده. شاید بریم پسرا کاستوم هالوینشون رو بگیرن.
روز بارونیه قشنگیه! شازده یه امتحان داده اخر نوامبر و قراره من باهاش کار کنم.اولین امتحان زندگیشه و ببینم اصلا میتونم بهش یاد بدم مدیریت زمان تو امتحان چیه یا نه.