قبل شروع اکتبر دلم خواست یه چالش بزارم برای خودم. چالش ۷۵ روز رو انتخاب کردم و چندتا هم روتین برای بچه ها گذاشتم توش. چون این روزا بیشتر خونه ام و خواستم از وقتم و چالشم استفاده کنم یه کارایی هم برای اونا بکنم. برنامه چالش هنوز روی دیواره. دو روز رو کامل انجام دادم. ولی بعد دیگه بهش توجه نکردم. قبلا ها خیلی چالش و تیک زدن و دستاوروهای این مدلی خوشحالم میکرد. این سری ولی حس اینو داشتم که زندگیمو گذاشتم تو یه چهارچوب و خیلی خشک شده! چرا صبحی که بارونیه و دوست دارم با صدای بارون تو تخت بمونم باید خودمو مجبور کنم که برم بدوم؟! 

یه حس اینکه واسه چی داری میدویی افتاده به جونم. یه حس اینکه آروم زندگی کن لحظه هاتو. برای من بی سابقست که تایم ظهر واسه خودم نهار بکشم با حاشیه ها و تایم نهارمو همراه غذا بشینم یه سریال ببینم و بعد برگردم سرکار! ولی امروز و دیروز همینطوری بود. خیلی وقته کسی از اطرافیانم رو هم ندیدم. بیشتر خونه بودم. یه بار وسوسه شدم یکیشونو ببینم بعد به خودم گفتم نه. این تنهایی رو فعلا دوسش دارم. باهاش حال میکنم. این یه هفته کتاب فارسی نخوندم. میخوام برگردم باز کتاب فارسی بخونم. کلمات فارسی برام حس دارن! چندشبم هست تپش قلب شدید دارم. قهوه رو حذف کردم کلا. نشستم کلی فکر کردم ببینم چی آخه باعث استرس و تپش قلبمه. هیچی پیدا نکردم. همسری گفت احتمالا از این سریال جدید ایرانیه که کلی صحنه خشن داره. فک کنم درست میگه. من ظرفیت دیدن این همه چیز سیاه و تلخ رو ندارم. اصلا چی شد که من شروع کردم سریال ایرانی ببینم؟! دیگه اونم رها کردم ببینم چه تغییری حاصل میشه. عصر فک کردم نکنه دچار افسردگی شدم... بعد روزای اول زندگیمون یادم افتاد. خیلی هم اوایل نبود. یادمه دومین خونمون بود. هنوزم یادمه که ساعتها بدون حرف زدن با کسی کنار رادیور هال مینشستم و از پنجره به اسمون خیره میشدم و شب میشد میرفتم میخوابیدم. اون موقع هیچ ایده ای نداشتم که افسردگیه یا چیه. ولی الان که به اون روزا فکر میکنم خودمو تو یه هاله خاکستری میبینم که خیلی شانس اوردم بلا ملا سر خودم نیاوردم!،

شب با همسری جوکر میدیدیم و من وسطاش میخوابیدم. برام پرتقال پوست کند و بوش مثل همیشه مستم کرد. بعدم با جوجه هامون نشستیم که هر روز برام شیرین ترن. جوجه هامونو کلاس فارسی ثبت نام کردم و خودشون هیجان دارن. میاییم بخوابیم. به همسری میگم صبح بزنیم بریم. یک هفتست حتی برای پیاده روی هم بیرون نرفتم.