امروز دوستم قرار بود بیاد ویکتوریا و فک کردم ظهر که برسه بیاد اینجا با هم نهار بخوریم و خستگی در کنه بعد بره دنبال کاراش. شب قبلش نهار فردا رو درست کردم و یه ظرف هم برا خودم و دوستم کنار گذاشتم. صبح پیام داد که فری رو از دست داده و چون دیر میرسه دیگه نمیاد خونمون و بعد از کارش ببینمش. ساعت چهار و نیم کرکره کار رو دادم پایین و دوستمم اومد دم در و دلش میخواست بیرون باشیم. نشستیم حرف زدیم بعد قرنی تو محیط بیرون و بلیط فری رو چک کردیم که دیدیم برا ساعت هفت بلیط نبود و میموند ساعت ۹ که خیلی دیر میرسید ونکور. بهش گفتم من میبرمت تا فری که بتونی با فری ساعت ۷ بری. بردمش و به موقع رسید. برام یه جعبه بامیه اورده بود. سری پیش که با هم بودیم از قنادی ایرانی خواستم بگیرم که گفتن تازه نیست و یادش مونده بود برام خریده بود اورده بود. یه کمم تو راه حرف زدیم از نگرانیاش استراساش حجم فشاری که روشه و سعی کردم بشنومش و درکش کنم. برگشتیم با همسری نشستیم ویکتوریا رو با کلگری مقایسه کردیم. چرا؟ چون این روزا که دنبال اپارتمان بودم یه لحظه خواستم قیمت شهرای دیگه رو ببینم و متوجه شدم قیمت یه اپارتمان معمولی تو ویکتوریا معادل یه هاوس بزرگ و شیک و پیک تو کلگریه! مقایسه هم همه به نفع کلگری بود جز زمستون سردش!
شبم رفتیم شفق قطبی ببینیم. اولین بارم بود و بینهایت برام لذت بخش بود. اولین بارمم بود که ستاره های خوشه پروین رو دیدم و با تعجب به همسری گفتم اونا چین؟ انگار که یه چی کشف کرده باشم.
یه حالیم دلم میخواد فردا رو آف بگیرم فقط برا خودم باشم. فردا فیلد تریپ داشتیم و باید میرفتم ونکور که اصلا تو مدش نبودم و گفتم نمیام. همون اف بگیرم بهتره. برا تنکس گیوینگ هم مهمون دارم. که کاملا تصادف شد با تنکس گیوینگ. شازده گیر داد بوقلمون بگیریم. حالا من موندم و یه بوقلمون درسته که نمیدونم چیکارش کنم و چطوری طعمدارش کنم و اصلا چطوری بپزم! فردا بشینم اونم سرچ کنم.
شازده کلاس فارسیش شروع شده و ته دلم خوشحال شدم که با یه زور کوچیک یه سری چیزا رو تونست بخونه و بنویسه. ایشاله که همینطور علاقمند بمونه و ادامه بده. حرف زدنشم خیلی خیلی پیشرفت کرده. یکبار تصمیم گرفت فارسی صحبت کنه با ما و همون رمز موفقیتش شد. ولی فسقلی دم به تله نمیده و روز به روز فارسیش افتضاح تر و اصلا یه جمله درست نمیتونه بگه. کلاسای اونم به زودی شروع میشه و امیدوارم افاقه کنه تو حرف زدنش.
و اینکه هیچ موضوعی برای استرس و تپش قلبم نیست و همچنان ادامه داره و نگرانم کرده. امروز یکی گفت شاید یه بار پنیک اتک کردی و این جزو عواقب اون میتونه باشه. چون من هیچ وقت تو زندگیم استرس نداشتم برا چیزی. یه کم فک کردم و دیدم ممکنه درست باشه. حالا هفته بعد یه دکتر برم معرفی کنه برا متخصص و پیگیریش کنم خیلی اذیتم میکنه و بیشتر از اینکه استرس و تپش قلب زیادی برای سلامتی مضره استرس مضاعف میگیرم.
دیشب شفق قطبی شدید بوده انگار
اینجا اینقدر هر شب هر شب هست که دیگه بیشتر وقتا اصلا ایگنور میگنم نوتیفیکیشن گوشی رو :))
در مورد تپش قلب آیا به حرف قهوه و کافئین فکر کردی؟ برای من قهوه مخصوصا از نوع استارباکسش خیلی تپش قلب میاورد
یه مدت حذف کردم و بعد هم به شدت رقیق و کم استفاده میکنم
در ضمن زیبایی ویکتوریا رو با کلگری مقایسه نکنین. هرچند کلگری هم کوه داره اما خب برای من دریا ارجحیت داره!