صبح در کمال ارامش و بدون عجله بیدار شدیم 

یه آفتاب قشنگی بود که نگو

دیدم تو گروه هایک برنامه گذاشتن واسه ساعت ۱۲

صبحانه املت خوردیم و سریع یه جمع و جور کردیم همسری هم‌جارو زد بطریمونو پر کردیم که بریم هایک. دیدیم زدن کنسل شده.

خودمون رفتیم دور تتیز لک رو هایک کردیم. عالی بود. دلم تنگ شده بود. هر لحظه راه میرفتم میگفتم آخیشش خوب شد اومدیم. طبیعت اصلا منو به وجد میاره. هوا با اینکه آفتابی،بود ولی چون داخل جنگل بودیم و نزدیک آب سوز،سرما داشت که با راه رفتن حل شد. 

بعدش رفتیم کاسکو خرید و همونجا نهار خوردیم. هیچی،سبزیجات نگرفتیم که بریم مارکتی که یکی از بچه ها معرفی کرده.

چقدر کیف کردیم اونجا. چقدم حس بازارهای ایرانو داشت برا خرید میوه و سبزیجات. در حدی که چند دسته سبزی هم گرفتیم که بتونیم سبزی خوردن دلشته باشیم. قیمتا عالی. کیفیت هم بالا. جو مغازه هم مخشر. دیگه شد پاتوقمون. برگشتنی رفتیم هیلساید مال هم قدم زدیم و دیگه نا نداشتیم برگشتیم خونه غروب بود. آسمون یه صورتی قشنگی بود که نگو. سریع با همسری بادمجون سرخ کردیم. سیب زمینی هم همینطور. سبزیا رو شستیم و واسه شام بادمجون گوجه سیب زمینی سرخ شده با ماست موسیر و سبزی خوردن زدیم. این غذا رو ما خیلی دوست داریم. یاد روزای اول ازدواجمون میافتیم. اینو درست میکردیم و بعد پیاده میرفتیم سر خیابون نون تافتون میگرفتیم و در حد مرگ میخوردیمش! هنوزم همون مزه رو بهم میده.

بعدم نشستیم قهوه پدری دیدیم. با بچه ها کارت بازی کردیم. میوه خوردیم. بازم بازی. بعدشم کتاب و دوش و لالا.

من از پسرا همیشه میپرسم که چیزی هست تو ذهنتون که نگرانتون میکنه؟ 

امشب که قبل خواب با شازده حرف میزدم از خودم همین سوالو میپرسید. چند وقت پیشا هم مدم پایین بود و شازده متوجه شد. تو اتاقم بودم که اومد گفت میخوای بغلت کنم؟ گفتم آره. بعدش گفت وقتایی که ناراحتم سعی میکنم به چیزایی که دارم و خوشحالم میکنه فک کنم شما هم همینکارو بکن حس خوب بگیری. تو دلم گفتم قربونش بشمه خودمه.

اون روزی که مدم پایین بود نشستم تنهایی فیلم درخت گردو رو دیدم و چقدررر هم گریه کردم باهاش.‌همین گریه چقدر حال دلمو خوب کرد. یه وقتایی واقعا باید آدم خوودشو بغل کنه و ناز خودشو بکشه.

دیگه اینکه انقد فشار و استرس پروژه فعلی بالاست که یکی از هم تیمی هام سر یه موضوع مسخره ناراحت شد. 

دو روز بعد که ارومتر بودیم باهاش حرف زدم.‌خوشحالم انقدر شجاعت دارم و انقدر روابط برام مهمه که همیشه اینکارو میکنم. نمیتونم تحمل کنم یکی از من ناراحت باشه. خودشم بعدش عذرخواهی کرد که نباید مسایل کار رو شخصی قلمداد کنه و ناراحت شه. خلاصه که اوضاع اروم شد و این به نفعه تیمه تو این بل بشوی فعلی پروژه. خدا هفته بعد رو به خیر بگذرونه که در قراره در لحظه حساس کنونی معروف باشیم!!!! ویکندو فقط،استراحت و لش دارم که برا هفته پیش رو انرژی داشته باشم. با خودم عهد کردم بعد ۵ کار نکنم.