قادر نیستم هیچ کدوم از حس هام رو تو کلمه ها بیان کنم.

 

از اینکه کشورم، وطنم تو این شرایطه به شدت ناراحتم و خشم دارم. برای اینکه بچه ها خونه نباشن فرستادمشون استخر. دم غروب رفتم دنبالشون. همه جا آروم بود. صدای پرنده ها تو اون غروب خوشرنگ به من حس گناه میداد که توی جای امن دارم راه میرم!

 

از اینکه یه سری آدم از این اتفاق به هر دلیلی خوشحالن خشمگین ترم.

 

من آدم به شدت ترسویی هستم در برابر صدای بمب و موشک! و دیدن اون تصاویر از تهران تمام جسم و روانم رو درگیر کرده.

 

امیدوارم این روزها زودتر تموم شن و سلامتی آرزوی من برای تمام مردم هست.