ثبت لحظاتی از عمرم

۲ مطلب در آبان ۱۴۰۳ ثبت شده است

شور زندگی با بوی وایتکس

امروز مچ خودمو گرفتم که چطور روزهامو این چند وقته هدر دادم. درگیر انتخاب چندتا چیز برای خونه جدید بودم و نمیدونم چرا اینقدر حساسیت به خرج دادم. کلا سالهاست که راحت خرید میکنم. مشکل اینه یا صندلی اوکیه میزش نیست. یا صندلیش کمتره! یا رنگی که میخوام نیست یا کلا موجود نیست یا اینکه به کانادا دلیوری نیست! عصر دیدم چند ساعته مداوم دارم تو سایت فروشگاهها مبچرخمو مچ خودمو گرفتم و نهایت یکی که به نظر میرسید بد نباشه رو تو دلم نهایی کردم و بستم گذاشتم کنار.

ویکند قبلی یه بخشی از جمع و جور ها رو کردیم. از اتاق پسرا شروع کردیم و خودشون کمک کردن حجم اسباب بازیا بازم کمتر شه. کلی هم لباس اضافه از کمدها دراومد. همه رو بردیم انداختیم تو باکس دونیت‌. بعدشم کمدای خودمون و لباسایی که تو روزای پیش رو نمیپوشیم رو بسته بندی کردیم و جمع کردم.

مبلارو کلا شستم. فرش اتاق کار و فرش اتاق بچه ها رو هم شستیم. همه ملحفه ها رو انداختم ماشین. همسری هم پتوها رو برد بیرون لاندری. و خونه قشنگ بوی گل میداد. این ویکند هم شروع کردم اتاق کارمو جمع کنم که نصفه نیمه موند. فک کردم کارهامونو اروم اروم بکنیم که روزای اخر درگیر نشیم و همه چی بهم نریزه. من کلا ادم وسایل جمع کنی نیستم برعکس همسری و فسقلی خونه که از کوچک ترین چیزشون نمیتونن بگذرن. سعی میکنم بازم سبک تر شیم و این همه وسیله دور خودمون جمع نکنیم. از شلوغی بیزارم. این مدت بخاطر کارای خونه و کارای شرکت، حس میکنم پسرا خیلی از برنامه های منظمشون رها شدن. کلاساشون رو میرن بدون تمرین. کارای مدرسه که با هم انجام میدادیم هم کنسل. و تازه دست به اسکرین شدنشون هم روزانه شده! بازم مچ خودمو گرفتم که انقدر حاشیه ها رو نزار تو الویت کارات. 

خلاصه که امشب از این تصمیمای این مدلی گرفتم که از فردا کنترل زندگی رو بگیرم دستم باز. 

روتین منظم پوست و موهام خیلی تاثیر مثبت داشته و موهامو میتونم بگم که دبگه بلند محسوب میشه بعد قرن ها! و وزنمم که مدتها بود رو ترازو نرفته بودم و امروز صبح دیدم طبق رواله و حتی یه کوچولو کمتر از انتظارم و خدا رو شکر این یکی استیبل شده دیگه! شاید بعدا بخونم بخوام بدونم وزنمو و تو محدود ۵۲ تا ۵۳ هستم! 

این روزها که دارم وسایلو مرتب و تمیز میکنم حس و شور زندگی رو حس میکنم. دلم برای همه این کارا تنگ شده بود. دلم حتی برای بوی وایتکس تنگ شده بود! خیلی وقت بود از این کارای این مدلی نکرده بودم. 

فردا بچه ها رو بردارم بریم این اطراف حسابی راه بریم و از روزای آخر محله های این اطراف لذت ببریم.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

خبرای خوب حتی اگه دلیلش دردناک باشه!

خبر خوب اینه که دیگه عمرا بلیط جشنایی که گروه ایرانی میزاره رو بگیرم! دلیل دردناکشم اینه که بعد سه سال و اندی که اینجاییم امشب تو جشن ایرانیا قشنگ یاد همه اون رفتارهای خاص افتادم که فقط تو ایران تجربش کرده بودم. اصلا یادم رفته بود همچین منش و رفتاری هم ممکنه وجود داشته باشه! و طبق معمول خوشم میاد با همسری هر دو به هم نگاه کردیم و هر دو با هم تصمیم گرفتیم آخرین مراسم این مدلی باشه که میاییم و زودتر هم پیچوندیم زدیم بیرون! این از خبر خوب اول!

 

خبر خوب دوم اینه که ما یه خونه خریدیم! و تصمیم داریم جابجا شیم به خونه خودمون! و این روزا درگیر کارای اون هستیم و اگه همه چیو به موقع انجام بدیم قبل سال نوی میلادی جابجا میشیم. کلی براش هیجان داریم! 

خریدشم که کاملا انتحاری بود! یه مدتی بود دنبال خونه بودیم تا این که این خونه رو بعد از انتخاب نهایی خونه آخری که پسندیده بودیم دیدیم! ظرف یکساعت خونه رو دیدیم، پسندیدیم، آفرو دادیم و فرداش آفر اکسپت شد! بماند شبی که میخواستیم آفر بدیم تصمیم گرفتیم رقم بالاتر از قیمتی که رو خونه بود رو بدیم چون واقعا خونه به دلمون نشست. هر چی که از یه خونه میخواستیم رو داشت و مطمین بودم که روز بعدش آفر رو میگیریم! 

دلم میخواد وسایل برقی اشپزخونه رو کلا عوض کنم و نو باشه حالا که خونه خودمونه و حس تازگی داشته باشه. یه کوچولو هم تغییر کابینت خواهیم داشت که دلخواهمون بشه. 

و برسه بهار و بیافتیم به جون حیاط خوشگلش! 

خونه جدید به محل کار من خیلی نزدیکه و تو خیابونیه که وقت نهار اونجا قدم میزدم. ولی از مدرسه ها بچه ها دور میشه و باید عوض کنم مدرسشون رو. ولی از اونجایی که اصلا و ابدا نمیخوام تاثیری رو بچه ها بزاره احتمالا تا اخر سال خودم ببرم و بیارمشون که وسط سال جابجا نشن. فعلا تصمیمم اینه تا ببینم چطور پیش میره.

اینم خبر خوب دوم!

 

خبر خوب سوم، شازده کلاس فارسیش رو شروع کرده و به شدت علاقه داره و این روزا قشنگ میخونه و میتونه فارسی هم چت کنه! یک مادر خر کیفم من! 

فسقلی هم یه معلم شطرنج از ایران داره و وقتی صداشو تو کلاس میشنوم که همه تلاششو میکنه فارسی حرف بزنه ذوق مرگ میشم! تصور کنید این بچه تنها حرف زدن فارسیش با ما فقط کلمه " سلام" هست. امیدوارم دلیلی باشه حداقل فارسی حرف زدنش پیشرفت کنه.

 

 

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مینو