گاهی فکر میکنم من دوتا بچه ندارم بلکه سه تا هستن. دوتاشون رو سرگرم میکنم یا میخوابونم که کمی برای خودم باشم برای هر چی حتی خواب که سومی پیداش میشه و نقشم رو نقش برآب میکنه. البته همسری هم دقیقا همین فکرو راجع به دوتا پسر و یه دختر بزرگش میکنه...
امروز اوکی بود فقط از درونم از دست فسقلی عصبانی شدم ولی به روش نیاوردم و تو دلم بارش کردم.
هوا خوب شده و عصری کلی پیاده روی کردیم. امروز ورزش نکردم و ظرفای شام هم تو سینکه اصن نمیتونم پاشمممم کل دیشبو تقریبا بیدار بودم بسکه فسقل جان بیدار شد و همسر جان هم با سیر دوش گرفته بودن.
رفتار اداریم فوق العاده خوب پیش میره و کم مونده به روز بیست و یک برسونمش