امروز به زیبایی ظهری بود که برای نهار مشغول درست کردن پیچزا شدیم به قول فسقلی و تا آماده شدنش با ذوق آبنبات چوبی های پرتقالیتون رو خوردین و به شادیه عصری که تو بالکن چایی خوردم و گیپور بافتم و از زیر شکوفه های درخت دست تکون میدادید بهم و به آرامشی شبی که سه تایی تو اتاقین و تو قصه تعریف کردن بابایی بهشون کمک میکنید...
امروز همینقدر زیبا و شاد و آروم بود و همه اهدافم اوکی بود فقط میوه نخوردم و تنبلی کردم...