از اون جمعه قشنگا که یه مهمون واسه عید دیدنی داریم و تکلیف لقمه رو مشخص می کنیم و رشته پلو با ته دیگ سیب زمینی بار میزاریم و همینکه آماده میشه پسرا میان بالا که گشنمونه و غذا میخواهیم و همسری که بابت یه موضوعی قهرن و نازشونو میکشیم و آشتی میشین و بعدشم بازی با پسرا و بار گذاشتن قورمه سبزب که بوش حالم عیشم رو نوشتر کرد.

موفق شدم گوشت نخورم هههههههههه از امروز به اهداف امسالم اضافه کردم که مصرف گوشتمو کم کنم.

امروز همه چی اوکی بود

ورزش و لحن کلام و حجم غذا و ...

فقط نماز صبحم قضا شد با اینکه ساعتم کوک کرده بودم بیدار شم اصلن زنگ نخورده بود