رسیدیم به دسامبر
من یه عادت دارم برمیگردم چک میکنم ببینم مثلا سال پیش تو این تاریخ چی نوشتم و تو چه فضایی بودم.
صبح حس سرماخوردگی داشتم و خوشحالم فقط در حد حس بود و تموم شد. صبح قبل رفتن بچه ها مدرسه ایمیل زد که لوله کشیشون کار داره و مدرسه بازه ولی چون لوله اب بستس سرویس بهداشتی کار نمیکنه و ترجیح ما اینه بچه ها بمونن خونه ول بچه ها هم که حاضر بودن و هوا هم افتابی بود رفتن اسکوتر سواری. جلسم خوب پیش رفت و یه خبر جالب هم واسه انجام یه کاری برای یه کمپانی گرفتم که جزییاتش بعدا مشخص میشه. بعدش دوستم زنگ زد مایکروفرشو بیاره بزاره خونه ما. چون سنگین بود و نمیتونست ببره خونش. یه ماه بعد میاد همسایه من بشه. اومد و نشست و بعدش کوکوسیب زمینی درست کردم خوردیم. بعدش رفتیم فود بنک دانشگاه سبزیجات بگیریم و بعدش بازم دوستم اومد خونمون. معلوم بود حالش خوب نیست وقط میخواست امروز با کسی باشه. همسرش ایرانه و خودش اینجا تنهاست و منم خوشحال بودم باهام راحته و میاد پیشم. تشکر میکرد میگم کاری نکردم که یه کوکو سیب زمینی بود میگه نه امید و دلگرمی بهم دادی. بعدشم کار داشت و عصر رفت. منم وسایلو جابجا کردم به بچه ها کیک گرم کردم دادم با شیر بخورن خودمم دمنوش! نشستیم یه فیلم با تم کریسمس دیدیم و هنوزم کار نکردم. اخر هفته مهمونی دعوتیم و یه پیاده روی با بچه ها دارم و باید فردا رو بکوب کار کنم که برسم بهش. تصمیم دارم نهار فردا رو الان بپزم که فردا تا دو و نیم که بچه ها میان بمونم افیس کار کنم.
در مورد برگشت به گذشته، من حتی فکر کردن به گذشته یه جورای خاصی حالم را خراب میکنه اصلا دوست ندارم اونچه را که گذشته برگردم دوباره دقیق نگاه کنم. این عادت به تو حس خوبی میده؟