باورم نمیشه این هفته تموم شد! نوشتن مقاله، سابمیت کردن پی آر، تحویل دادن ده تا پروژه! آخیشششششش
یه چایی ریختم بخورم بعد برم خونه و به به ویکند!
دیروز یکی دو ساعت بیشتر موندم افیس و همسری زنگ زد گفت پدر همسایه بغلی مرحوم شده! رسیدم خونه دیگه نرفتم خونمون یه راست رفتیم دم درشون تسلیت که گفت چهلمه پدرمه امشب و بیایین تو! من خیلی شرمنده شدمممم که اصلا خبر نداشتم! رفتیم تو و همسری زنگ زد به چندنفری که میشناختن همسایمونو اطلاع دادن که بیان. جالبه همشون میدونستن و تازه برای اولین بار میخواستن بیان تسلیت!! عجبا
هیچی دیگه یه ساعتی نشستیم و اومدیم خونه با پسرا کمی حرف زدیم و یه راست تخت!
خوشحالم هفته تموم شد و برم خونه اول باید جانانه خونه رو تمیز کنم که سگ میزنه گربه میرقصه!
خدا رحمت کنه پدرش را، چقدر بد که همه میدونستند پدرش فوت کرده ولی هیچکدوم زودتر نرفته بودند برای تسلیت گویی، میدونی اینطور مواقع خیلی از اطرافیان ناامید میشم. من نمیدونم رابطه ها در چه حدی هست اما بنظرم اگر یکبار هم آدم با همدیگه برنامه تفریحی داشته باشه واقعا خیلی بی معرفتی هست که خبر داشته باشه و نرود برای تسلیت گویی.
خسته نباشی از هفته پرکار، ویکند خوش بگذره و برامون بگو چه میکنی:)