تابستون تقریبا داره تموم میشه و ما حسابی ازش استفاده کردیم. یکی از بهترین کارها شروع تنیس بود که چقد دوسش داشتم و هی دست دست میکردم. دیگه تقریبا عصرا راهی کورت کنار اقیانوس میشیم و حسابی عرق میریزیم و کیف میکنیم!
کلاسای پاییز بچه ها رو هم ثبت نام کردم و خوشبختانه اینسری به موقع اقدام کردم و جا نموندم از چیزی:) دیگه اینکه مشغول خوندن کتابی هستم که باید امتحانشو بدم و همسری میگفتن این تموم شه بعدیو شروع میکنی تمومی نداره که😄
کلی مهمونی عقب افتاده داشتم که تند تند ردیفی پشت سرهم دعوت کردم و بازم چندتایی موندن که فعلا ویکندامون پر هستند و مدل وسط هفته ای نیستن! پس باید صبر کنم سر فرصت دعوتشون کنم.
با پسرا رفتیم خرید که کیف و کفشای مدرسه رو بگیرن و شازده خیلی شیک گفت کوله نمیخره چون کولش سالمه و نمیخواد با خرید چیزی که لازم نداره به محیط زیست اسیب بزنه🤪 تو کی بزرگ شدی اخه بزنم لهت کنم و من به حرفش گوش دادم!
امروز هم خونه مدیر افیس بیچ پارتی بود و جل الخالق تو حیاطشون ساحل داشتن😁 خیلی خوش گذشت و به خودم اومدم دیدم چقدر عوض شدم چقد دیگه اصلا مساله نیس برام تو محیط هایی که فقط و فقط انگلیسی زبان هستن باشم و محاوره ای حرف بزنم. نه تنها مساله نیست بلکه اصلا بهش فک نمیکنم! چقدر زود ادم اخت میگیره به محیط! چقدر زود رسیدم به وقتی که دارم رانندگی میکنم و به مسیر فک نمیکنم و یهوو میبینم رسیدم به مقصد! دیگه میشه شهرت و کشورت و بدیش اینه خیلی کم یاد ایران میافتی و ارتباط با ایران کم میشه و حس میکنی دیگه کاملا رها شدی! رها شدی به معنی اینکه تعلقی نداری بهش و جای دیگه ای شده خونت!
مساله اصلی این روزام بچه هام هستن! به طرز عجیبی دارن بزرگ میشن فکراشون رفتاراشون حرف زدن هاشون و حتی فیزیکشون! به شدت دلتنگ میشم بابتش! نمیدونم همه مادرا همچین حسی رو تجربه میکنن؟ چرا از الان که کنار من هستن دلتنگشونم!
خیلی خیلی له رسیدیم خونه و تو راه برنامه هایک فردا رو چیدیم و میریم مانت داگلاس. شاید حسش بود صبونه رو بزنیم تو کوله و اون بالا بزنیم بر بدن!
سلام،
اون قسمتی که گفتی که دیگه برای زندگی روتین و در جمع بودن نیاز به فکر کردن نداری و اونجا شده خونه و کشورت و .... و دیگه کمتر به ایران فکر میکنی. نمیدونم چرا گفتی بدی ماجراست؟ اتفاقا بنظر من این از خوبی ماجراست چون ما ادمها نمیتونیم اینقدر لنگ در هوا و معلق بمونیم فرقی هم نمیکنه وقتی ایرانی و دلت میخواد خارج باشی، چقدر اذیت کننده هست حالا دیگه اونجا هستی و اینکع تونستی بدلیل کار و شخصیت خودت زود تو محیط شکل بگیری جز بخشهای خوب زندگی ات هست و ازش لذت ببر، میدونی مینو جان فکر میکنم بخش زیادی اش بخاطر حضور بچه هاست، زندگی روزانه شون و کارهاشون و آینده شون وقتی با برنامه های خودت جمع میشه تو را سه برابر به اونجا متعلق میکنه.
+ اونجایی که گفتی دیگه برای زندگی روزانه و تو جمع بودنشون به زبان انگلیسی نیازی به فکر کردن نداری، بخشی از آرزوهای منه :))
خوشحالم برات!