امروز صبح تصمیم گرفتم هدفی که برای دو گذاشته بودم رو پشت سر هم بدون وقفه بدوم. انجامش دادم و وقتی،ساعتم الارم هدف رو داد خیلی،خیلی، خوشحال بودم. برگشتنی خونه هی خواستم بدوم بدنم نمیکشید و قطع میکردم. این شد که تقریبا کل مسیر برگشت رو راه اومدم.

در صورتیکه روزای،قبل تیکه تیکه میدویدم و تا برگشت به خونه قشنگ ۵ کیلومتر دویده بودم. 

تو زندگی هم همینه

اگه پر قدرت و یک تنه بدون بریک به خودت فشار بیاری یه جا کم میاری و رها میکنی

درصورتیکه اگه اهسته و پیوسته بری برآیندت خیلی رضایت بخش تر خواهد بود.

دارم به خودم امیدوار میشم. عصر زودتر زدم از،شرکت بیرون! درحالیکه کار بود و میشد انجام داد. به خودم نهیب زدم کار همیشه هست تایمت الان مال خودته. رفتم اچ اند ام چرخیدم میخواستم جین و لباس تو خونه ای بردارم. به سان یه ادم فرهیخته از خودم سوال کردم آیا لازمش دارم؟ بعد گذاشتمشون سرجاشون

به جاش پریدم انار و نون سنگگ و شیرینی زولبیا بامیه و کلی،چیزای،ایرانی دیگه خریدم. زنگ زدم همسری چایی دم کن زولبیا بزنیم! رسیدم همسری خریدا رو جابجا کرد و شروع کرد نونا رو خرد کردن که گفتم بزار یه نون پنیر گوجه خیار بزنیم. پشت بندشم چایی با زولبیا! رفتم خود خود بهشت. بعدم جمع کردیم رفتیم جنگل نزدیک خونه که نگم بهتون تو این فصل سال چی میشه! کلی،هم سیب خوردیم.

برگشتیم یه سر رفتیم به اپارتمان سر زدیم باید صندوق پستی رو چک میکردم. نشستم پشت بین پسرا و گل پوچ بازی کردیم تو راه. و چقدم غروب امروز دلبر بود. رسیدم دوش گرفتم لباسا رو انداختم لاندری و با پسری نشستیم زندگینامه یکی از خلبان های،معروف ایرانی رو دیدیم که تازه باهاش آشنا شده بود!اسمشو تو بازیش شنیده بود و براش جالب بود از،ایرانه

بعدم که مسواک و دراز،کشیدم کتاب بخونم و لالا کنم