یه چیزایی عشق میخواد! مثل اینکه هوا خنک شه و لباس پشمی بپوشی و آستینشو بندازی رو دستت! عشق میکنم باهاش

راس ساعت گفتم دیگه حواسم جمع نیست کار کنم! کرکره رو دادم پایین. دمنوش ریختم تو ماگم. بلوز پشمی انداختم پشتم راهی کویین اکساندرا شدم. نشستم رو نیمکت بالای صخره ها رو به اقیانوس. کتاب برمه رو دارم میخونم! بخار دمنوشم رو نور کم رمق پاییزی تو هوا پخش میشه! میخونم، میخورم، اقیانوس رو نگاه میکنم و وسطا برگاری درخت کناریم میریزن پایین. سردم میشه بلوزمو میپوشم و استینشو میندازم رو دستام و حال میکنم! کتابو میزارم کنار. زل میزنم به حرکت آب! زل میزنم به رقص برگای زرد که میریزن! زل میزنم به سنجابی که جلومه و تکون نمیخوره!

این حجم از سکون و ارامش،مستم میکنه! دیگه نور روی آب نارنجی شده نزدیک غروبه! حالم جا اومد، حال کردم، عشق کردم!

جمع کنم برم خونه