جمعه بود که فسقلی رو باید میبردیم استخر انقدر که این مدت اصرار کرده بود و بخاطر دستش نمیبردیم. عصر که همسری رسید گفتم فسقلو ببریم استخر. گفت همگی با هم بریم. اولش پا شدم حاضر شم. بعدش گفتم من که با استخر حال نمیکنم برین شما. بهشون گفتم تا بیایین براتون شام میپزم. وقتی رفتن نور خونه رو کم کردم. شمع زدم. اول نشستم یه کم تو نت.بعد سریع پاشدم از تنهایم لذت ببرم. من عاشق تنهایی هام هستم. پادکست زدم و پاستا درست کردم درست همون طوری که بچه ها دوست دارن. بعد اشپزخونه رو تمیز کردم. اومدم بالا و پادکست پخش بود و صورتمو شستم و روتین شبمو زدم. مسواک زدم. برگشتم پایین یه فیلم انداختم نگاه کردم. بعدش موسیقی بی کلام انداختم و مشغول کتابم شدم که رسیدن. همسری گفت خوش گذشت؟ گفتم خیلی. گفت چیکار کردی؟ گفتم کارای معمولی رو با صداهای مورد علاقم انجام دادم و کیف کردم. بهش گفتم هر از،گاهی به هم دیگه از این تنهایی ها هدیه بدیم. گفت من تنهایی رو دوست ندارم و هر وقت تو بخوای من بچه ها رو میبرم تنها باشی. قرار بود شام نخورم ولی انقدر پرانرژی بودن که منم باهاشون خوردم. صبح پاشدم لباس پوشیدیم تو ماگم قهوه و عسل ریختم هدفون رو زدم و سمفونی مردگان رو گوش دادم و پریدم تو جنگل. چقدر قشنگ میخونه راویش! چه نویسنده ای،که وسط جنگل اشک منو دراورد. وسطا درخت سیب دیدم چیدم خوردم. دو دور جنگل کدبرو رو زدم و برگشتم خونه. قرارد بود با فسقلی،تایم دو نفره داشته باشیم. راهی شدیم و خودش،مسیر داد. دو سری،پارک رفت. برگشتنی هم رفتیم تیم بیت خریدیم برای،اهل بیت که دوست دارن. رسیدم برنجو دم گذاشتم. از،صبح گردن گذاشته بودم بپزه. غذا که حاضر شد همسری،هم رسید. بعدم که گفتم نمیتونم سوییچ ماشینو پیدا کنم ولی،ماشین بیرون بودیم استارت خورد. گفت چون باز،بوده استارت میخورده. داخل ماشینو گشت نبود. هیچی راهی،شدیم همه جاهایی که با فسقلی رفته بودیم دنبال سوییچ. اخر سر تو کتم نرفت که ماشین مگه بدون سوییچ روشن میشه حتما توشه. که دیدم بین صندلی و کنسول افتاده بود.
عصر هم راهی،دان تاون شدیم و من چقدر حس سرما داشتم و کاپشن همسری تو ماشین بود و پوشیدیم. فایده نکرد بعد کلی،پیاده روی راهی خوردن چایی داغ شدیم. شبم که رسیدیم خونه سریع یه سوپ پیاز،درست کردم و اب گردن که از،ظهر مونده بود ریختم توش. دارو خوردم. پریدم حموم دوش اب داغ گرفتم و برگشتم پایین سوپ حاضر شده یود. پسرا خوابیدن و من و همسری نشستیم سینا ببینیم که چشام میرفت بخاطر دارو. برگشتم خوابیدم و نفهمیدم کی،غش کردم. امروزم قرارمون بیرون رفتن بود واسه خریدای چرت و پرتمون. اول رفتیم هوم سنس،ببینم قابلمه مورد نظر رو اورده که نداشت کمی اونجا گشتیم و بعد رفتیم مغازه هالوین و کلی،اونجا بچه ها حال کردن و انتخاب کردن میخوان تو هالوین چی،بشن. بعدم پریدیم یه نوشیدنی خوردیم و همسری،بلوز،پاییزه میخواست اونم خریدیم. منم یه کاپشن کرم میخواستم که رفتیم میفر ببینیم چیزی پیدا میکنیم که فسقل گفت گرسنشه. تو فودکورت همونجا نهار خوردیم و من ساندویچ سبزیجات و پنیر گرفتم و نگم چقدر چسبید. بعدم رفتیم ایندیگو که شبیه شهرکتاب هستش،و کلی،بچه ها اونجا مشغول خوندن کتاب و مجله شدن. کاپشنم پیدا نکردم و رفتیم بی سنتر که قبلا اونجا دیده بودم. پسرا خسته بودم و اونجا همجای پارک نبود گفتم من پیاده میشم میخرم و برمیگردم پیداتون میکنم یه دور همینورا بزنین. رفتم خریدم و یه کلاه بافت همرنگشم گرفتم و قشنگ شد. برگشتیم خونه و یهو به همسری،گفتم بیا با هم اشپزی کنیم و دلم کوبیده خواست. دوتایی مشغول شدیم و بعد شام هم بچه ها میز رو جمع کردن. نشستیم فیلم انتخاب کنیم که فیلم society of snow رو دیدیم که من دوسش داشتم فیلمو. وسطای،فیلم چایی هم زدیم. پسرا هم موسیقی گوش،میدادن با هدست و سرچ و خوندن ویکی پدیا که عاشقشن. بعدم با فسقل شطرنج زدیم که انقدر حرفه ای شده بازم ماتم کرد.
یه هفته و ویکند اروم داشتم و واقعا چسبید. فردا همپراد دی هست و بچه ها تعطیلن ولی ما تعطیل نیستیم. همسری،میره افیس من از خونه کار میکنم ولی این هفته رو میخوام برم افیس.