این هفته رو کلا رفتم افیس و ساعت ۲ اومدم خونه که بچه ها میرسن خونه خالی نباشه. و بقیه کار رو تو خونه بودم. کلا هم هفته خلوتی داشتم. عصرشم با ریل تورمون قرار داشتیم که ده مین دیر رسید و هنون اطراف با همسری قدم زدیم و حرف زدیم. بعدم پریدم لیکوئر استور شراب قرمز بگیریم. و برای اولین بار رفتیم واین اسپانیایی بگیریم که تو یکی از ایونتای شرکت همه تعریفشو میکردن. سرچ زدم برند معروفش کدومه و همونو برداشتیم. برگشتیم ساندویچ گوشت و سبزیجات درست کردم و روشم‌پر پنیر موزرلا کردم که جدیدا معتادش شدیم. همسری هم یه میز مزه چید و با واین برای خودمون و اب میوه برا بچه ها. واینش تفاوت فاحشی داشت با بقیه چیزایی که قبلا خورده بودم و واقعا خوب بود. جوکر رو انداختیم که قسمت اخر خانوما بود و من چقدرررر خندیدم. خیلی شب خوبی بود. قبل شروع ویکند تصمیم گرفته بودیم بریم جایی که بتونیم اتیش درست کنیم و روش چایی اتیشی درست کنیم. صبح شنبه تا بیدار شیم کارمونو بکنیم و بریم کتابا رو تحویل بدیم کتابخونه زمان برد. بعدشم رفتیم سفورا من دوتا سرم پوست میخواستم خریدم. بعدم پریدیم والمارت گوشت خریدیم و انار که مدتی بود رو مخم بود وبرگشتیم خونه لباس راحت پوشیدیم رفتیم اتیش بازی. سر راه سیخ هم خریدیم و یه بسته سوهان که بعد مدتها استور ایرانی اورده بود. گلداستریم اون ساعت خیلی خلوت تر از انتظارم بود. یه اقای ۸۴ ساله نزدیکمون بود که بهمون از هیزم هاش داد. منم براشون سوهان تعارف کردم. بعدم نشستیم کمی با هم گپ زدیم. سال ۱۹۷۱ مهاجرت کرده بود کانادا. کشورای زیادی زندگی کرده بود و وقتی ازش سوال کردم کدومش برا زندگی برات بهتر بود گفت کانادا. گفتم چرا؟ گفت درامد بالا و هزینه پایین. انتظار شنیدن یه جواب فلسفیانه طورتری داشتم😅

تا خود شب موندیم اونجا و حسابی اون چایی های اتیشی بهم مزه داد. دیگه تنها بودیم که برگشتیم محض احتیاط! نشستیم یه فیلم هم با هم دیدیم و وسطاش شازده خوابش میمومد رفت خوابید.

فرداشم که امروز باشه جشن مهرگان بود که ایرانیا گرفته بودن و یادم نیست دلیلش چی بود که من کلا شوتم تو این چیزا و اهمیتی به حفظ کردن این چیزا هم نمیدم. مردد بودم بریم یا نه. پات لاگ هم بود. همسری گفت بریم. یه کن بزرگ بادمجان کبابی از کاسکو داشتیم. کن گوجه خرد شده هم داشتیم. باز کردیم و یه ظرف بزرگ میرزاقاسمی درست کردیم. برای بچه ها هم مرغ داشتیم که گذاشتم ایرفرایر. خیلی جمع خوبی بود و برای اولین بار باید بگم تو جمع ایرانیا راحت بودیم و همه با هم مچ و جور بودن و اینو چند نفر از دوستامم گفتن. کلی هم مسابقه و فان داشتن و من تو مچ اندازی برنده شدم الکی الکی. یکی از دوستامم از ونکور اومده بود و نمیدونستم و وقتی دیدمش خیلی خوشحال شدم.

الانم منتظریم پسرا سریالشون تموم بشه کنترلو بگیریم یه فیلم بزنیم با هم.