خونه رو با هم‌ مرتب کردیم. برا بچه ها چایی با عسل ریختم برای خودمون چایی،تلخ دور هم خوردیم. فسقلی مشغول تمرینای شطرنجش،شد. شازده هم مشغول تمرینات ریاضی. منم ادامه کتاب " جرات داشته باش" که فعلا خوشم اومده ازش.

روز خوبی داشتم. صبح بچه ها رو تشویق کردم خودشون صبحانشون رو اماده کنن بخورن. خودم موهامو کرلی کردم و رفتم آفیس. طبق تصمیمم با هر کی که میتونستم گپ زدم. با لیدر صحبت کردم مسئول جلسات هفتگیمون شدم که ادارش کنم! چقدم یدبک خوبی بهم داد که خودم این درخواستو کردم.

با مدیرم جلسه گذاشتم یه کم در مورد کارایی،که کردم صحبت کردم. یه کمم در مورد هدفایی که گذاشتم. خیلی،استقبال کرد و قرار شد فردا مجدد یه جلسه مفصل تر داشته باشیم‌.

با لیدر گروه بغلی هم صحبت کردم که میخواست براش پروژه فعلیمون رو پرزنت کنم.این بزرگترین پروژه شرکت بوده و خیلی دوست داشت بدونه چیکار میکنیم.

سرمون خلوته. سابمیت اصلی رو انجام دادیم و افتادیم تو سراشیبی. نشستم چندتا کورس رو انتخاب کردم تو لینکدین که ببینمشون در راستای،اهدافم. عصر هم یه جلسه داشتم که بدونیم استپ بعدی کار چیه و برای اولین بار بعد از جلسه با هم تیمیم تماس گرفتم و فیدبک دادم که فلان چیز رو چندباری هست که تکرار کردی و میدونم قصدی نداری و عمدی نبوده ولی لطفا بیشتر دقت کن! هیچ وقت از این گلایه ها به کسی نکردم تا حالا! ولی الان دارم سعیمو میکنم عوض بشم.

روز اول خوب پیش رفت! فقط مدیر یه دسته بالاترم جواب ایمیلمو نداد با اونم یه جلسه میخواستم بزارم واسه پروژه های،کوچیک دولتی.

 

شازده ریاضیشو تموم کرد. فسقلم پرید کتابشو بخونه. منم برم ادامه کتاب عزیزم.‌همسری هم انگار سرشون شلوغه تو اتاق دارن کار میکنن.