صبح کرفس درست کردم برای نهارمون. به اندازه دو وعده که یک روزم وسط هفته بخوریم. همزمان کوفته هم درست کردم باز برای دو وعده. کوفته ها رفتن تو یخچال تا شب بزارم بپزن. همسری مشغول حیاط شدن و منم با یکی از بچه ها که جدیدا متوجه شدم نزدیک خونمون هستن رفتم پیاده روی. اولین بارم بود با هم حرف میزدیم. نشستیم تو استارباکس و تجدید خاطرات روزای اول مهاجرتمون رو کردیم. اخرین بار روزای اول مهاجرتم دیده بودیم همو و الان دیگه همه چیمون جمع شده و خیال خاطر بودیم. برگشتم همسری همچنان مشغولن تو حیاط. سس کوفته ها رو اماده کردم و دنبال پونه خشک بودم روش بپاشم که چشمم خورد به چای کوهی. دراوردم ازش دم کنم. فسقلی یکی از شمع های شکسته رو برداشته داره رنگ میزنه. شازده داره پیانو میزنه و منم دارم آنا کارنینا میخونم. یه عصر اروم دوشنبه و اماده برای یک هفته شلوغ. خدا رو شکر بابت لانگ ویکند هفته کوتاهی پیش رو دارم. کل شنبه و یکشنبه رو بیرون بودیم و بچه ها اولین کایاکشون رو تجربه کردن. و حس کردم چقدر واقعا به این ارامش خونه نیاز دارم و گمون نکنم ویکند بعدی ظرفیت دیدن کسی رو داشته باشم.
خاک گلدون ها و گلدونشونم عوض کردم و واقعا عاشق این گل شدم. چه اسم قشنگی هم داره؛ پرنده بهشتی! شروع کرده برام برگ باز میکنه و خوشحالم. دوتا از گلای تو حیاطم قلمه زدیم ببینیم اگه ریشه بدن همونا رو تکثیر کنیم که تو حیاط جمعه بازار راه نندازیم و همین گلها تکرار بشن.