ثبت لحظاتی از عمرم

۳ مطلب در خرداد ۱۴۰۴ ثبت شده است

بی حسی بعد از موفقیت

حجم کارایی که باید انجام میدادم انقدر زیاد بود که صبحچشامو باز کردم همه رو توی نت گوشیم نوشتم. حتی غذا درست کردن رو. و به ترتسب الویت یکی یکی انجام دادمشون. ظهر رفتم دندونپزشکی چهارتا دندون پر کردم و الان که اثر بی حسی رفته سردرد شدید گرفتم. آش درست کرده بود خوردیم و ادویل زدم.

امروز کلا وقتم تو جلسه ها گذشت. چندتا هم جانبی بابت پروموشن و چقدم همشون بزرگ میدونستن این موفقیت رو. و من واقعا حس هیجی داشتم!

 

بچه ها و همسری فیلم میبینن منم دراز کشیدم بلکه سردردم بهتر شه. کامنتای زیر پست لینکدینم رو میخونم و خوشحالم بابت منتورای خوبی که داشتم و فکر میکنم با یکیشون همچنان در ارتباط،باشم هر چند که کلا از،شرکت و از کانادا رفته.

یه کم ریلکس کنم پاشم برم جلیقه بگیرم برای شازده که اخر هفته کایاک سواری کنن بسکه هوا محشر شده

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مینو

خاطرات

صبح که بیدار شدم فرنی درست کردم. شازده حس مریضی داشت و فک کردم خوبه برا صبحونه بخوره.درست کردنش حس خوبی بهم داد.اخرین بار وقتی بچه بودن و غذا رو شروع کردیم براشون درست میکردم! خودمم یه ظرف خوردم و کیف کردم. یهو تصمیم گرفتم از خونه کار کنم.فسقلی نمیتونست با دوچرخه و اسکوتر بره چون مچش آسیب دیده بود. بعد پنج دقیقه برگشت و گفت میشه با ماشین منو ببری. بردم و برگشتم و دیدم نیم ساعتی وقت دارم کارمو شروع کنم که یهوو یه حسی اومد که نمیخوام کار کنم. تمرکز نداشتم اصلا.ایمیل زدم به تیم که من امروز رو آف میگیرم. صبح برای بچه ها آجیل میزاشتم یه مشت فندق و بادوم ریختم تو اب جوش که خیس بخورن. وقتی خوردم قشنگ پرت شدم به اولین خونه خودمون. حس نویی خونه. حس شادی خونه خودت. تو ورودی شهرک یه وانتی فندق تازه میفروخت و ما مشتری دایمیش بودیم.فندق آبدار یاداور اون روزاست برام.بعدم فک کردم چیکار کنم با روزم. اولش فک کردم برم تو حیاط،مشغول گلکاری،شم. بعد دیدم دلم لش کردن میخواد. شهرزاد رو نمیدونم چرا انداختم! آهنگش وجودمو پر از،عشق کرد. وقتی پسرا چندماهه بودن اینو میدیدم. بعدش میخوام کتابمو ببرم جلو: آنا کارنینا رو شروع کردم و چقدر کیف میده. چقدر شبایی که چراغ خواب رو میزنم و با داستانش میرم جلو منو پرت میکنه به زمانی که باردار بودم برای شازده.چقدر اون روزا کتاب میخوندم. رکورد کتاب خونیم مال دوران بارداریمه! 

احتمالا تا ظهر به همین منوال لش برم جلو و نهار سوپ بزارم برای پسرا و بشینم کمی مطالب امتحان رو بخونم که ددلاینش جولای هست. وقتی،ثبت نامش کردم گفتم تا اینو بدم حتما پی اینجم هم میاد.حالا پی اینج اومده و من هنوز امتحان رو ندادم! از من بعیده واله

 

پروگرم نایت اسکول مدیریت شرکتم ثبت نام کردم. اولین پرزنتیشن با منه. منتورم وایس پرزیدنت کمپانی تو امریکاست. اولین جلسه حس عجیبی داشتم.حس اینکه من کجام و چقدر خوب که از اون کامفورت زونم زدم بیرون و انقدر دارم راجع به تجربه ها و پروژه های هیجان انگیز یاد میگیرم.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مینو

مهندس!

انقدر درگیر بودم این مدت که دیگه اکانت پی اینجم رو چک نمیکردم. صبح دیدم یه ایمیل اومده که آی دی کارتمو آپدیت کنم. گفتم شاید خبریه. چک کردم دیدم اوا پی اینجم اپرو شده!

 

خیلی خوشحال شدم. خیلی. به نظرم برام یه مایل استون مهمی تو کانادا بود. آفرین به خودم!

عصرم همسری پسرا رو برد استخر و بهم گفت خونه ای؟ گفتم اره باید یه ریپورتی اماده کنم. گفت شاید دوستش بیاد از خونه یه چی بگیره. منم از حموم دراومده بودم و حوله پیچ بودم. پرده رو مات کردم و گفتم به دوستت بگو از در حیاط،بیاد برداره و من حال ندارم لباس بپوشم درو باز کنم!

مشغول کارم بود که در زدن و دوستم دم در با شمع و کیک برای تولدم سورپرایز کرد. اصلن انتظارشو نداشتم خصوصا که نی نیش تازه هفته پیش بدنیا اومده بود. خلاصه کلی حال کردم با نی نی قشنگش و کیک خوردیم و رفتن.

 

پسرا و همسری هم برام کارت گرفته بودن و راکت تنیس! همون چیزی که میخواستم. دیگه بریم تو کار تنیس! راکت خودم سنگین بود و بهونه ای بود که نرم تنیس.

 

صبح هم نیم ساعت زودتر پاشدم یه ورزش سبک کردم. میخوام هر جوریه به ورزش به چشم یه چیز واجب مثل مسواک زدن نگاه کنم. سختم نگرفتم که عادتشو ایجاد کنم.

 

 

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مینو