ثبت لحظاتی از عمرم

۳ مطلب در شهریور ۱۴۰۴ ثبت شده است

شروع رسمی پاییز

رسما پاییز شده. یه هفته ای میشه مدارس باز شدن. صبحا خودم پسرا رو میبرم مدرسه. از این هفته کلاس موسیقی هم شروع میشه و دو روز باید زودتر بریم که شازده برسه به کلاسش. اون تایم رو احتمالا با فسقلی،بریم حیاط،مدرسشون بازی کنه. منم کتاب بخونم. یا دوتایی پیاده روی کنیم.

بعد مدرسه میرن افتر اسکول و دوتا لانچ باکس براشون پک میکنم. خدا رو شکر میکنم بچه های مستقلی هستن و راحت از پس همه چی برمیان. 

این روزا یه حس عمیق پشیمونی تو سرمه. روزی که پسرا رو بردم مدرسه قلبم فشرده شد اصلا. دلم برای محلمون تنگ شده بود! تا اونجا بودم انگار قدرشو اونجوری که باید ندونستم! و موقع خرید خونه توجهی نکردم که بهتره تو همون محل دنبال خونه باشم! قبل اینکه قصد جدی خرید خونه داشته باشیم همسری همیشه همونور دنبال خونه بودن. من درکی از محله ها نداشتم. این خونه انقدر قشنگ و دنج بود که خریدیم. دیگه کاریه که شده! ولی من خودم درستش میکنم! میخواستم حس این روزام ثبت بشه. 

شازده مدرسه ها باز نشده یه سرماخوردگی ملویی گرفته! کلا آش و سوپ خوردیم این چند روز. صبح پاشدم دلم پیاده روی میخواست. هدست زدم ک یه تریل طولانی رفتم و کتاب مغازه خودکشی رو گوش دادم و تموم شد.رسیدم یه ربع استراحت کردم و راهی پارتی ریل تورمون شدیم. خیلیم گرسنم بود و خدا رو شکر که غذاهاشون عالی و دسر عالی تر! 

یه کم تو باغ اطراف راه رفتیم و نشستیم استراحت! پاهام کشش پیاده روی بیشتر نداره! نشستم اینجا رو هم اپدیت کردم.برگردیم برای هفته الویه و مرغ درست کنم که خیالم از نهارهای هفته بچه ها راحت باشه. 

دنبال ویلون برای شازده باید باشم سایز ویولنش کوچیک شده براش و باید فول سایز بگیره. کی تو این همه بزرگ شدی!

 

قشنگ ترین حس این روزهام خوشحال بودن بچه هام بخاطر مدرسشونه. و خوشحال ترینم که پیگیری کردم و بالاخره جواب داده. شاد بودن بچه تو مدرسه گلیست از گل های بچه!

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مینو

و حرکت نهایی مدرسه

از اونجاییکه اهل وا دادن نیستم!!! یه هل دیگه دادم و نتیجه گرفتیم. مدرسه پسرا بالاخره عوض شد و میرن همون جایی که دوست داشتیم. افتر اسکول هم نزدیک همونجا ثبت نامشون کردم. 

باورم نمیشه یک هفته بدو بدو داشتم و دقیقا روز اخر هر دو رجیستر شدن!

 

تنها چیزی که دلم میخواد تموم شدن ابن هفته هست. چند ساعت دیگه مونده. امروز،صبح زود شازده وقت دندون داشت.‌پشت بندش یه میتینگ داشتم باید ارایه میدم. همزمان جلسه ریو دیزاین داشتم. ظهر هم پروگرس.

شب که بهش فکر میکردم سرم داغ میکرد. دیزاین رو به جایی رسوندم. سریع اسلاید پرزنتیشن رو اماده کردم. ایمیل کردم به خودم تو گوشیم قبل خواب مرور کنم. 

صبح دندون پزشکی خوب پیش رفت! جلسه پرزنت کنسل شد. جلسه ریو سریع پیش رفت و قرار شد بفرستم خودشون نگاه کنن من ادامه کار رو برم جلو. موند جلسه پروگرس. 

این قسمت دیزاین رو هم تموم کنم یه نفسی میکشم. چقدر پروژه درهمی بود! چقدر هم تیمی مهمه!!!! 

همزمان مدیرم زنگ زد در مورد وقتم برای یه پروژه باحال پرسید. وقت که ندارم ولی،عاشق پروژه شدم. حالا بعد جلسه پروگرس میتونم بهش بگم تایمم چطوریاست!

 

خوشحالم مدرسه بچه ها ردیف شد. خوشحالم افتر اسکول نزدیک مدرسه اوکی شد. همین قدر قانع برای دلایل خوشحالی!

 

هفته های شلوغی گذروندیم و هنوز نتونستم بشینم پای،نقشه های پارکینگ خونه! این ویکند تموم کنم که هفته بعد برم سراغ شهرداری.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مینو

رفیق تراپی

امروز خیلی سرحال نبودم. قاط زدن هورمونا میتونست دلیلش باشه. مدرسه پسرا هم یکی از دلایل دیگه که فایلش همچنان بازه تو ذهنم! یکبار باید بشینم اساسی در مورد تجربه هام بنویسم اینجا که هم یادم بمونه هم در آینده ببینم چقدر دیدم تغییر میکنه. 

ظهر شازده و فسقلی رو مپ یه مسیری رو چک کردن برن دوچرخه سواری. من کلا فراموش کردم وقت دندونپزشکیشو یاداوری کنم. سرمم بابت کار شلوغ بود و نمیدونم چرا امروز برای اولین بار با این حجم کار نشستم تو سالن بدون مانیتور! هزار تا هم چت داشتم که باید جواب میدادم. یه آف کوتاه گرفتم ببینم میتونم پسرا رو تو مسیر پیدا کنم که پیداشون نکردم. وقتی رسیدن دیگه وقت دوندون گذشته بود و جابجاش کردن برا یه روز دیگه! 

من که آف گرفته بودم حوصلم نمیکشید بشینم پای کار. بسکه این کاری که دستم هست شپلیه و هزار جور دردسر از هر جاش میباره! دیدم رفیقم پیام داده عصر بریم یه وری! تو گروه سه نفرمون! وسط هفته همچین پیشنهادی از طرف حتی یکیمون بعیده! همه پایه بودن و عصر دخترونه رفتیم مانت داگلاس. من رفتم دنبالشون که یه ماشین ببریم. چقدر چرت و پرت گفتیم. وقتی برگشتیم حالم بهتر بود واقعا! تو راه برگشت چندتا چیز به ذهنم رسید که با همسری مطرح کردم و هم نظر بودیم. حالا ایشاله که ختم به خیر بشه! سریع یه رپ گوشت درست کردم بخوریم! از،صبح هیچ عذایی نخورده بودیم همینجوری الکی سرپایی میوه و اسنک میزدیم. شبم نقشه ها تکمیل شد و هفتمون به قدری شلوغه که نمیدونم بتونم برسونم شهرداری یا نه! 

قبل خواب چندتا چیز چک میکردم که خوابم پرید کلا. دیدم بهتره پاشم کار شرکتو تموم کنم. نمیدونستم با این تمرکز ردیف میشه! تموم شد و حداقل فردا صبح بابت پیگیری یه سری کارام فکرم پیش پروژه نمیمونه! ساعت سه و نیم شبه و فعلا که خواب نمیاد. برم بشینم ارایه این هفته رو اماده کنم که جمعه براش جلسه دارم و خجسته وار تقویمم رو چک کردنی متوجهش شدم!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مینو