ثبت لحظاتی از عمرم

۲ مطلب در مرداد ۱۴۰۳ ثبت شده است

از تجربه ها

یه تجربه هایی رو دوست دارم برا خودم ثبت کنم به عنوان نکاتی که یاد میگیرم.

این هفته و هفته پیش جزو شلوغترین و پر چالش ترین روزهای کاری بود. سه روز بعد باید طرح سابمیت شه و مدل ما هنوز جواب بیس رو نداده! همه استرس دارن و مدیرای پروژه بیشتر! پروژه خیلی بزرگه و ریسک خیلی بالایی داره که بخواهیم با یه سری فرضیات جواب بگیریم!

امروز تو جلسه قشنگ معلوم بود از سطح استرس بالا حرفا داشت تیکه دار میشد، با کنایه میشد و جو رو بیشتر متشنج میکرد. 

 

با اینکه صبح قبل شروع به خودم یاداوری کردم که فقط،کاره و الان چیزی که مهمه فقط و فقط پروژست که جواب بگیریم، با این حال حوالی ساعت ۸ شب بود که دیگه تو تله افتادم و به خودم اومدم دیدم دیدم درگیر بازی روانی مدیرپروژه شدم! و باید بگم از ۸ صبح بدون لحظه ای بریک تو جلسه بودم. خستگی هم میتونست دلیلش باشه

ولی یادت باشه تو روزای پر استرس، همه استانه تحملشون پایینه! فقط رو هدف و کاری که باید انجام بشه تمرکز کن. با خالی کردن استرس تو گروه فقط،و فقط انرژی به هدر میدی!  تو این وقتا چیزی که میشنوی مربوط به تو نیست، مربوط به کار هم نیست. فقط و فقط خالی کردن استرس اعضای گروهه

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مینو

لانگ ویکند خود را چطور گذراندید؟

هفته پیش به شدت شلوغ بودم. پروژه فعلی که به اندازه کافی سنگین و پیچیده هست. دوتا از پروژه های قبلی هم از کلاینت کامنت داشتیم و اطلاعات بیشتر میخواست. یکیشو که کلا وقت نکردم بازش کنم حتی همونجوری فرستادم هم تیمیم زحمتشو بکشه. اون یکی رو هم قرار بود با مدیرپروژه عصر یه روز کاری بمونیم و همون روز دقیقا شش ساعت و نیم تو یه جلسه ای بودم و بهشون گفتم اصلا با این حجم خستگی صلاح نمیدونم بشینم پای این کار! قرار گذاشتم جمعه زودتر ساعت ۷ شروع کنیم تا قبل اینکه بقیه انلاین شن. تا ۹ پای اون بودم دیتیل دربیاریم. بعدم بکوب رفتم رو پروژه فعلی و ساعت هشت شب بود که کرکره رو دادم پایین در حالیکه کار صبحی هنوز تموم نشده بود! 

قرار بود از شنبه بریم ونکور یه مسافرت کوچولو رفرش کنیم. پریدم با همسری بیرون یه هدیه واسه دختر دوستم بگیرم که ونکور بودن. یه دوش گرفتم و دوتا تیشرت انداختم تو کوله و پریدم بقیه کار صبح رو تموم کردم. دیدم مدلا موفقیت امیز ران شدن خیالم راحت شد که حالا دوشنبه شب میشینم گزارشو در میارم.

همسری کارای جمع و جوری مسافرتو کردن و با فری ساعت ۷ راه افتادیم. تو فری هم دو سری از دوستامونو دیدیم و تا خود ونکور حرف زدیم و اصلا نفهمیدیم زمان چطور گذشت. کل مسافرتم فقط به تفریح و غذا گذشت و واقعااااا رفرش شدیم به معنای واقعی. الانم تو راه برگشت تو فری هستیم و تو دک رو به غروب نشستم و از سرمای هوا لذت میبرم. بسکه این دو روز  ونکور به شدت خرماپزون بود!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو