ثبت لحظاتی از عمرم

۴ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۴ ثبت شده است

گلکاری

صبح کرفس درست کردم برای نهارمون. به اندازه دو وعده که یک روزم وسط هفته بخوریم. همزمان کوفته هم درست کردم باز برای دو وعده. کوفته ها رفتن تو یخچال تا شب بزارم بپزن. همسری مشغول حیاط شدن و منم با یکی از بچه ها که جدیدا متوجه شدم نزدیک خونمون هستن رفتم پیاده روی. اولین بارم بود با هم حرف میزدیم. نشستیم تو استارباکس و تجدید خاطرات روزای اول مهاجرتمون رو کردیم. اخرین بار روزای اول مهاجرتم دیده بودیم همو و الان دیگه همه چیمون جمع شده و خیال خاطر بودیم. برگشتم همسری همچنان مشغولن تو حیاط. سس کوفته ها رو اماده کردم و دنبال پونه خشک بودم روش بپاشم که چشمم خورد به چای کوهی. دراوردم ازش دم کنم. فسقلی یکی از شمع های شکسته رو برداشته داره رنگ میزنه. شازده داره پیانو میزنه و منم دارم آنا کارنینا میخونم. یه عصر اروم دوشنبه و اماده برای یک هفته شلوغ. خدا رو شکر بابت لانگ ویکند هفته کوتاهی پیش رو دارم. کل شنبه و یکشنبه رو بیرون بودیم و بچه ها اولین کایاکشون رو تجربه کردن. و حس کردم چقدر واقعا به این ارامش خونه نیاز دارم و گمون نکنم ویکند بعدی ظرفیت دیدن کسی رو داشته باشم. 

خاک گلدون ها و گلدونشونم عوض کردم و واقعا عاشق این گل شدم. چه اسم قشنگی هم داره؛ پرنده بهشتی! شروع کرده برام برگ باز میکنه و خوشحالم. دوتا از گلای تو حیاطم قلمه زدیم ببینیم اگه ریشه بدن همونا رو تکثیر کنیم که تو حیاط جمعه بازار راه نندازیم و همین گلها تکرار بشن.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

عجب روزی بود!

دیشب بعد استخر رفتم والمارت شیر بخریم که مثل همه خریدای کوچیک دیکه درگیر شدیم و چرت و پرت. داشتم هندونه برمیداشتم که شب بخوریم بسکه گرمم بود، یکی از دوستامون رو دیدیم و چون ماشین نداشتن رسوندیم. رسیدم خونه انقدر خسته بودم که نشد کار کنم. شازده هم دوتا تکلیفش مونده بود نشست پای اونا. یه مرغی پختم بلانسبت فردا نهار داشته باشیم. تصمیم گرفتم فرداش رو بمونم از خونه کار کنم و زودتر شروع کنم. یک لحظه هم نشد از پای میزم بلند شم. فقط،وقت نهار بعد یکماه که برنج نپخته بودیم هوس کردم و کته کردم و روشم خلال بادام و پرتقال و اینا تو فریز داشتم و حسابی حال داد. بعدم واسه پسرا ته چین درست کردم رسیدن نهار  اماده باشه. ته چینی که وسط،جلسه اونم تکنیکال پزیدم!

عصر همسری رسیدن و کار منم بالاخره تموم شد و خیلی خیلی خسته بودم از کار و فک کردم حتما صورتجلسه رو باید امروز بنویسم و تمام نت هام مونده بود تو افیس. اول کمی جمع و جور کردم چایی ریختم و یه فیلم انداختم ببینیم. پسرا هم بیرون بودن. شازده رسید و گفت دیرش شده واسه تمرین و گفتم من میبرمت. بردمش و از اونجا رفتم افیس نت هامو برداشتم و برگشتم خونه. به همسری،گفتم بپر بریم چوب های دور باغچه رو بخریم و رفتیم و خوشحالم به اون حسی که خسته ام و کلی کار جانبی هم دارم و پس بهتره بشینم فیلم ببینم غلبه کردم. بعد خرید چوب ها نشستم صورتجلسه رو نوشتم و ارسال کردم. بعدم با فسقلی نشستیم ریاضی تمرین میکنیم و شازده هم تو اتاق مشغول پروژشه. نیم ساعت بعدم کلاس شطرنج فسقل خان شروع میشه و میخوام تو اون تایم کمی با شازده وقت بگذرونیم.‌پسرکم انقدر بزرگ شده که امروز عصر با دوچرخه تنهایی رفته تا محله قبلی و برگشتنی چون دیرش شده سوار اتوبوس شده. خوشحال شدم تونسته بود خودش دوچرخه رو بزاره جلوی اتوبوس.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مینو

ماه می قشنگ

این روزا درگیر حیاطیم یه سری چمن کاشتیم به دل همسری ننشست. مجدد کل حیاطو بیل زد و این سری صاف صاف کرد و منتظره کمی هم خاکش خشک شه بعد چمن بکاره. یه گوشه حیاط فایر پلیس درست کردیم یه گوشه هم کف پوش خریدیم زدیم و همچنان این کارا ادامه دارن. ویکند قبل با مادرای پسردار رفتیم پیک نیک. این هفته هم شازده مسابقه داشت و همگی اومدن باشگاهی که ما بودیم و عصرونه زدیم و والیبال و وسطی هم بازی کردیم. روزای آرومی دارم. روزای قشنگی دارم. هوا هم عالی. نه سرده نه گرمه همونجوری که باید بهار باشه. سری قبل پسرا رو اوردم استخر رفتم واسه خودم گشتم. این سری،کتاب اوردم و نشستم تو ماشین. صندلی رو خوابوندم و درازکش شدم و آسمون دیده میشه. یادم افتاد میخواستم این جا بنویسم. کتابو میزارم کنار که بنویسم. امروز وارد یه جلسه ای شدم که بابت یه چی دیگه والنتیر شده بودم و وارد اینم شدم و از این بابت خوشحالم. واسه اینکه یادم بمونه جلسه تکنیکال لیدرشیپ بود. و خوبیش اینه صورتجلسات رو خودم مینویسم پس مجبورم حسابی تو جلسه باشم و همه چیو گوش بدم. کار هم هست همچنان. یه روزایی شلوع یه روزایی اروم ولی یاد گرفتم بلنس رو رعایت کنم. سرعت روزامو کم کردم. دیروز عصر شازده بیسبال داشت و فسقل میخواست بره کتابخونه. شازده رو پیاده کردم و فسقلو گذاشتم کتابخونه رفتم تو فروشگاه بغلی دو سه تا تیشرت برا پسرا بخرم. که دیدم هر دوشون اومدن پیشم. بیسبال شازده یکساعت دیگه بود و من اشتباه کرده بودم. خریدو کردیم شازده رفت بیسبال و ما برگشتیم خونه. از دیروز خمیر درست کرده بودم. اکنون رو انداختم و مشغول نون درست کردن شدم. دیدم شازده برگشت و گفت نمیدونه چرا حوصله بیسبال نداره. منم گفتم بهتر بیا نون درست کنیم. رومال ها و کنجدها رو شازده زد و فرستادیم تو فر و نتیجه عالی شد. همزمان خونه رو مرتب کردیم و لباسا رو انداختیم لاندری و یه گوجه خیار پنیر با نون تازه خوردیم. پسرا نشستن پای لاست و من و همسری هم نشستیم گپ زدیم و چایی خوردیم. 

امروز هم ظهر با همسری رفتیم مدرسه فسقل که یه فیر مارکت داشتن و بچه ها بیزینس پلنشو اجرا کردن و محصولاتشون رو میفروختن. جالب بود که ازیه مدرسه دیگه هم یه سری بچه اورده بودن برا بازدید و خرید. بعدم برگشتم افیس و انقدر گرمم بود آیس کافی درستیدم و کمی کار کردم و بعد جلسه اومدم خونه. بعد شام سبک راهی استخر شدیم‌ دارم فک میکنم شب یه کم کار کنم و ریل ها رو ببرم جلو که مطمین شم اوضاع تحت کنترله.

برم کتابو ادامه بدم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

این روزا چه حسی داری؟

هفته پیش لانگ ویکتد داشتیم. همسری خودشون برنامه ریزی کردن بلیط گرفتن رفتیم ونکور. من انقدر روزای پرکاری رو گذروندم که اصلا دلم نمیخواست هیچ برنامه ریزی یا تصمیمی بگیرم. بلیط واسه صبح زود بود و همون شب سه تا ساندویج گوجه خیار پنیر واسه پسرا و همسری برداشتم. واسه خودمم کیک که با قهوه بخورم. 

خیلی سفر خوبی بود. تو سفر چندتا از دوستامون تماس گرفتن که بریم بیرون یا دعوتمون کردن که برام جالب بود چه یهوو همه با هم و از شانس که ما هم آیلند نبودیم. یکی از دوستامون ولی گفت فرداش میاد ونکور و بهمون ملحق میشه. خوشم اومد از این اخلاقش. روز دوم رفتیم تله کابین و شهر ویسلر که به شدت خارج بود به نظرم و برای اولین بار جو زنده و سرزندگی تو کانادا دیدیم! مسیرشم که کلا بهشت بود. اسم اتوبانش sea to sky بود و واقعا برازنده اسمش بود. چون کم کم از سطح اقیانوس ارتفاع میگرفت تا برسه به ویسلر. 

یه روز هم زودتر تصمیم گرفتیم برگردیم و بلیط،فری رو جابجا کردیم و خوب شد این کارو کردیم. شب که رسیدیم لپتاپو چک کردم ببینم چیکاره ام میتونم روز بعدو آف بگیرم که دیدم نوچ بی نهایت شلوغم.

کل سفر هم طبق روال سفر قبلی هیچ اشپزی ای نداشتیم و با دوستمون کلا بیرون بودیم و چقدر به نظرم غذاهای ایرانی کیفیت بالا و خوش قیمت بودن!

امروز که پنج شنبه بود موندم خونه و سرم خلوت تر بود. افتاب قشنگی تو سالن افتاده بود. بچه ها رو راهی کردم و لپ تاپو اوردم تو سالن کار کنم. وسطا گوشت پختم و غذای من دراوردی این روزها که همه چی توشون قاطی پاتی میکنم و بی نهایت لذید میشن. یه کم با دوستام حرف زدم. یه کم سریال دیدم. یه کم کار کردم تا عصر که جلسم رو هم راه انداختم و راهی مسابقه بیسبال شدیم. دیدم تو گروه مامانای پسردار یکی میخواست پسرشو ببره بیرون و من گفتن فلان جاییم و دو نفری با پسراشون جوین شدن و تا غروب اونجا بودیم. پسرکم ضربه اخر مسابقه رو زد و نتیجه بازیشون رو مساوی کرد و حس خوبی داشت بقیه براش جیغ و هورا زدن. منم که مادر ذوق مرگ! پیاده برگشتیم خونه و چه غروب قشنگی بود‌. چه هوای محشری بود. شازده نشست پای مناظره انتخاباتی و فسقل هم پای ساختن کتابش که قراره دو هفته بعد یه مارکت فروش داشته باشن. چقدم ایده مدرسشون خوب بوده. به بچه ها وام میدن ۲۰ دلار که یه بیزینس بزن و تو روز مشحص همه محصولاتشون رو میفروشن. با پولی که در میارن اول باید وام رو تسویه کنن بعد ده درصد بدن به خیریه و مابقی میشه سودشون. پسرکمون هیجان داره براش.

ظهر داشتم یه سری کارای سایتی عقب مونده رو انجام میدم که همسری،پیام دادن حس این روزهات چیه، به ریز برای بخش های مختلف زندگیم حس هام رو گفتم و یه ریووی خوبی بود سوالش رو احساساتم و جایگاهم تو زندگیم از،دید خودم. 

سر کار هم یهو به ذهنم رسید واسه یه کمیته ای والنتیر بشم کمکشون کنم. وقتی نظرمو دادم پشت بندش یه پیشنهاد بهتر هم گرفتم که دقیقا در راستای هدف شغلیم بود. با خودم گفتم اگه شجاعت وانتیر شدن رو نداشتم قطعا این فرصت با ارزش برام مهیا نمیشد. درس امروز: هر جا میتونی برو جلو و یه بخشی از کارو دستت بگیر.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مینو