ثبت لحظاتی از عمرم

زندگی رو دور تند

با اینکه شب رو خوب خوابیدم صبح به شدت خوابالوام. پسرک شبا خوب میخوابه. خصوصا اگه دیر بخوابه که وسط شب اصلا برای شیر بیدار نمیشه. داشتم یه مطلبی راجع به جدا کردن خواب بچه ها میخوندم که نوشته بود کم کم باید عادت بدین بچه ها شیر شبشون حذف شه تا جدایی براشون راحت شه. حالا من خودم نصفه شبی پسرک رو برای شیر بیدار می کنم. سوای اینکه می دونم پسری گشنه هستش و بخاطر خواب بیدار نمیشه خودم هم دلم برای بغل کردنش تنگ میشه. کرم درونم می لوله که بیدارش کنم!!!

صبح با هر مشقتی بود پسرک سرحال و سحر خیز رو خوابوندم هر چند خوابش تو روز از نوع خرگوشیه و سریع پا میشه. منم از همون چند دقیقه استفاد کردم و خوابیدم و این روند تا ساعت یازد پیش رفت!!! بعد بازی با پسرک تند تند تشکها رو جمع کردم و تعویض پوشک و شیر پسرک، جارو برقی رو روشن کردم که پسری با صداش مشغول میشه و بعدش یه نیمرو زدم که طبق معمول آخراش صدای فسقلی در اومد که خوابم میاد. تو این سن پسرک حتما باید به گریه هاش پاسخ داد و من هی یه لقمه میگرفتم می اومدم بالا سرش با دهن پر صدای عجیب غریب در میاووردم و آروم میشد و دوباره می رفتم و گریش شروع میشد. میز صبحانه همونطوری رها میشه و پسرک رو میخوابونم. رو پام میخوابه و موقع تکون دادنش مشغول خوندن مطالب تربیتی و آموزشی میشم که هر روز خودمو موظف کردم چند ساعتی بخونمشون.

میخوابه!!! همونطوری با بالشی که زیرشه رو مبل میمونه و میرم سراغ کارام. اول میزو جمع می کنم و بعد میرم سراغ مرغایی که همسری تمیز کرده و تو یخچاله. یکیشو برای شام آماده می کنم و وسط آشپزی میرم رو دور تند که بقیه کارا رو انجام بدم و لذت تمیزی خونه تکونده شده از بین نره. هویجای تو یخچال بهم چشمک میزنه که خردشون کنم برای فریزر. کار وقت گیریه بیخیالش میشم و میرم سراغ کارای مهمتر و احتمالا زحمت هویجا رو بدم به همسری. لباسای پسرک رو میشورم و وسطاش مرغ سرخ می کنم. ظرفا رو میچینم تو ماشین. لباسای خشک شده تا میشن و میرن تو کشوهای مرتب که از نگاه کردن بهشون کیف می کنم. ملحفه ها هم تو کشوی خودشون. چیز میزای ریز تو خونه رو جمع می کنم تا مرتب باشه. هی فکر میکنم که باید یه دوش بگیرم و هی میگم ممکنه پسرک بیدار بشه بزار بمونه برای بعد!! بلههههه پسر گلم بیدار شده و داره چهار چشمی به پنجره نگاه می کنه. جای مورد علاقش!!! شیرشو میدم و وسط شیر میخوابه. آروم میزارمش جاش و با خیال راحت میرم حموم. چون شیر خورده اگه بیدار هم بشه گریه نخواهد داشت. تنها دلیل گریش یا گرسنگیه یا خواب!!!!

در حموم رو باز میزارم و شامپوی کریستال رو میزنم که مو رو خیلی خوشگل می کنه و بوش رو موها می مونه. می دونم به موهام نمی خوره و باعث ریزشش میشه ولی خب هوس کردم!!!!! عاشق بوهای جدید شوینده ها هستم.

پسرک هنوز خوابه. وعده نهارو میزارم کنار و یه چایی سبز مشتی با کلوچه هایی که همسری خریده میخورم و لپ تاب رو میارم تا خاطره این روز زیبا رو بنویسم. پسری بیدار میشه!!! گفتم که خوابش خرگوشیه!!! وسط شیر یه کارایی می کنه زیاد که خیلی خوشحالم می کنه!!! یعنی حالش داره خوب میشه. بعد شستنش یه تشک میندازم جلو بخاری و میزارم باز بمونه تا با هم بازی کنیم که طبق معمول همه جا رو خیس می کنه!!!! لباساشو عوض می کنم و مشغول بازی میشیم. دو سه تا خمیازه که کشید میریم خواب. انرژیش خوب تخلیه شده و زود میخوابه و تا رو پاهامه منم مشغول آپ کردن اینجا میشم.

حالم خوبه خیلی و می دونم دلیلش تمیزی خونه هستش. به همین سادگی به همین خوشمزگی. کلا نمی دونم چرا حال من ربط مستقیمی به تمیزی خونه داره!!! تو کل چند سال زندگی مشترکمون هم هر وقت بحثمون شده دلیلش مربوط به تمیزی خونه بوده!!!!

اینه که تصمیم گرفتم خونم همیشه مرتب باشه و این بهانه خود گول زن رو که خونه بچه دار نامرتبه رو بزارم کنار. الحق همسری هم وقتی یادش باشه رعایت می کنه و که خب خیلی انگشت شماره ولی وقتی میبینم بدون اینکه بهش یگم کاری برام بکنه مثلا حموم رو تمیز کرده یا وسایلای پخش تو پذیرایی رو جمع کرده یا آشغالا رو برده بیرون بی نهایت مشعوف میشم. کلا ما اینیم دیگههههه همیچین انتظارات کوچیکی از همسری برای خوش بودنمون داریم و طلا و جواهر رو کلا میگیم علاقه بهش نداریمممم که خب به جاییمون بر نخوره.

الان میبینم که حسابی گرسنم شده. شام رو که آماده کردم. همسری برسه زودتر میخوریم که با خواب پسرک تداخل نداشته باشه. تو کل روز یه وعده رو با هم هستیم که اونم پسرک جدامون می کنه. تصمیم دارم وقتی بیداره بخوریم که با همدیگه باشیم. همسری هم که تا میرسه خونه مشغول بازی با شطرنج میشه و انگار نه انگار که یه نفر از صبح منتظره شب بشه تا یه بخش خوشگلی از زندگیش رو زندگی کنه. کلا این تیپیه و هر از گاهی میره تو فاز یه چیزی و باهاش مشغول میشه. فاز جدید این روزاش شطرنجههههه که ببینیم کی قراره ازش خارج بشه!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

هی فکرای منفی نکن که جذب میشن!!

داشتم وسایلای پسرک رو جمع و جور میکردم که چشمم افتاد به شیشه قطره استامینوفن که تو روز واکسن دو ماهگیش خریدیم و استفاده کردیم. روشو خوندم دیدم نوشته از زمان باز شدن دربش یه ماه قابل استفاده هستش. تو دلم گفتم شاید به دردم بخوره و استفاده بشه. ای لال بشی مادر!!!!! نصفه شبی پسرک برای شیر بیدار نشد. اینجور وقتا از اون تیپ مادرایی نیستم که دل ای دل بزنم و بگیرم تخت بخوابم. بغلش کردم و نوازشش کردم تا بیدار شه و کمی شیر بخوره. اصلا خودم دلم براش تنگ میشه!!! همچین مادری هستیم ما!!! که دیدم ای وای من پسرک گرمه!!! تب سنج رو گذاشتم زیر بغلش و در کمال ناباوری دیدم عددش مثل فرفره میره بالا. هی تو دلم دعا میکردم واستااااا دیگه نرو بالا که نشد. در عرض یک دقیقه تبش زیادی رفت بالا از ترسم همسری رو بیدار کردم و فقط دلم میخواست باشه که ته دلم قرص شه.حتی اگه قراره کاری برام نکنه. الحق که بیدار موند و کمکم بود. لباساشو کم کردم و پوشکشو عوض کردم و با آب ولرم شستمش و دستمال خنک گذاشتم رو بدنش. کمی بهتر شد. ساعتو کوک کردم که یه ساعت بخوابیم و مجددا چک کنم. عین یه ساعتو بیدار بودم و کوچکترین حرکتهاش رو مانیتور میکردم. تبش هی بالا پایین میشد. همسری هم که نگران شد دیگه نرفت شرکت و ساعت 9 آماده شدیم رفتیم دکتر و بلهههههههههه

پسرکم سرماخورده. کوچولوی نازنینم.اولش غم عالم ریخت تو دلم. ولی بعدش مثل یک خانوم بالغ و کامل در نقش مادر خوشحال شدم که پسرک قبل بهار سرماخورده. چون بهار که بیاد پسرکو میبریم بیرون که برا خودش بچرخه. از زمان تولدش بخاطر سرمای وحشتناک بیرون نرفته بودیم جز خونه اطرافیان!! اینطوری خیالم تخته که تو هوای شاد بهاری یهووو سورپرایزمون نمی کنه و بدنش در برابر سرماخوردگی مقاوم میشه.

من اگه جای زنداداشم بودم دق مرگ میشدم که بچه نازنینش از روز تولدش درگیر چند نوع درمان بود و چندین بار رفت اتاق عمل. باید قوی باشم و از همه مهمتر جلوی پسرک وا ندم حتی تو دلم که می دونم پسرم کامل متوجه افکارم میشه.

خدایا همه کوچولوها رو در پناه خودت سلامت نگه دار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

حال و هوای آخر سال خانه ما

همیشه اسفند رو دوست داشتم. ماهی که همه مردم در تکاپو و تلاش برای خریدهای شب عید هستند و کوچکترین چیزی رو کم نمیزارن. همچین میافتن تو خیابونا که انگاری وقتی سال تحویل شه دنیا تموم شده و بعدش دیگه نمی تونن مایحتاجشون رو بخرن. ولی این روزا با کوچولوی نازنینی که داریم نتوستیم بریم تو شلوغی این خیابونا زندگی کنیم. حتی اگه شده خریدی نداشته باشیم بودن تو شوق جمعیت رو دوست دارم. هفته پیش همسری برای یه کاری مجبور شد تو یه روز بره رشت و تهران و برگرده خونه. فقط بخاطر سهل انگاری یه مامور پست!!!! می دونستم چه ساعتی میرسه. پسرک رو ترو تازه آماده کردم و لباس نوهای قهوه ای کرم رو پوشوندم. رنگی که خیلی به پدرش میاد و حالا پسرک توش مثل ماه شده. همسری که دیر کرد دلم آشوب شد. قبلا خیلی تلقین مثبت مبکردم ولی از زمانی که پسرک تو دلم لونه کرد همه افکار منفی میاد تو ذهنم. همینقدر بگم که گریه کردم. بالاخره رسید و گوشی رو سایلنت بود. خیلی خسته بود و تب داشت. خودش گفت از خستگیه ولی سرماخوردگی بدی گرفته بود. همه تلاشش رو کرد که به پسرک نزدیک نشه و همین قضیه نزدیک نشدن دردناکه. آدم دلش میترکه فسقلی رو بغل نکنه. تواثنای رسیدن به همسری کارهای خونه تکونی رو تموم کردم. من عاشق تمیزی هستم و وقتی اعصابم بهم بریزه دوست دارم خونه رو تمیز کنم تا آرامش پیدا کنم. موقع تمیز کردن خونه پسرک هی بیدار میشد و نمیذاشت به کارام برسم. کمی کلافم کرد ولی بعدش با خودم فکر کردم رسیدن به پسرک مهمتره و کار بمونه برای بعد . هر چند تصویری که از آشپزخونه بهم ریخته و پذیرایی نا مرتب جلو چشمم رژه میرفت واقعا رو مخ بود. بالاخره امواج مثبت به پسرک ساتع شد و به محض خوابیدنش مشغول کار میشدم و بالاخره تموم شد. آخرین مرحله خونه تکونی رو دوست دارم. موقعی که رومیزی های شسته شده رو پهن می کنم و گلا و وسایل تزیینی شسته شده رو خشک می کنم. نزدیک غروب یه خونه تمیز و یه شوهر رو به بهبود و یه پسر سیر از خواب و مشغول بازی واقعا به شعفم میاره. من عاشق زندگیم هستم و این عشق رو مدیون همسری و بعدش فرشته کوچولو هستم. این روزا که هوا بهتر شده صدای بازیه بچه ها از کوچه میاد تو خونه که من عاشقشم!!!! صدای ترقه های اسفند ماه هم که روز به روز بیشتر میشه و انگاری شمارش معکوسی برای رسیدن سال نو هستش. خدایا هزاران هزار بار ممنونم که امسال فرشته کوچولوم تو بغلمه.

امسال از حال و هوای اداره هم دور هستم. از بدو بدوهای آخر سال. از پاداش ها و پولای آخر سال که هی به گوش میرسید. از کادوهای عید شرکتا. از انواع و اقسام سر رسیدها که کل فک و فامیل و آشناها رو ساپورت میکردم. ولی این دوری رو دوست دارم. دوری ای که دلیلش نزدیکی به پسرم باشه.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مینو