ثبت لحظاتی از عمرم

بی حسی بعد از موفقیت

حجم کارایی که باید انجام میدادم انقدر زیاد بود که صبحچشامو باز کردم همه رو توی نت گوشیم نوشتم. حتی غذا درست کردن رو. و به ترتسب الویت یکی یکی انجام دادمشون. ظهر رفتم دندونپزشکی چهارتا دندون پر کردم و الان که اثر بی حسی رفته سردرد شدید گرفتم. آش درست کرده بود خوردیم و ادویل زدم.

امروز کلا وقتم تو جلسه ها گذشت. چندتا هم جانبی بابت پروموشن و چقدم همشون بزرگ میدونستن این موفقیت رو. و من واقعا حس هیجی داشتم!

 

بچه ها و همسری فیلم میبینن منم دراز کشیدم بلکه سردردم بهتر شه. کامنتای زیر پست لینکدینم رو میخونم و خوشحالم بابت منتورای خوبی که داشتم و فکر میکنم با یکیشون همچنان در ارتباط،باشم هر چند که کلا از،شرکت و از کانادا رفته.

یه کم ریلکس کنم پاشم برم جلیقه بگیرم برای شازده که اخر هفته کایاک سواری کنن بسکه هوا محشر شده

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مینو

خاطرات

صبح که بیدار شدم فرنی درست کردم. شازده حس مریضی داشت و فک کردم خوبه برا صبحونه بخوره.درست کردنش حس خوبی بهم داد.اخرین بار وقتی بچه بودن و غذا رو شروع کردیم براشون درست میکردم! خودمم یه ظرف خوردم و کیف کردم. یهو تصمیم گرفتم از خونه کار کنم.فسقلی نمیتونست با دوچرخه و اسکوتر بره چون مچش آسیب دیده بود. بعد پنج دقیقه برگشت و گفت میشه با ماشین منو ببری. بردم و برگشتم و دیدم نیم ساعتی وقت دارم کارمو شروع کنم که یهوو یه حسی اومد که نمیخوام کار کنم. تمرکز نداشتم اصلا.ایمیل زدم به تیم که من امروز رو آف میگیرم. صبح برای بچه ها آجیل میزاشتم یه مشت فندق و بادوم ریختم تو اب جوش که خیس بخورن. وقتی خوردم قشنگ پرت شدم به اولین خونه خودمون. حس نویی خونه. حس شادی خونه خودت. تو ورودی شهرک یه وانتی فندق تازه میفروخت و ما مشتری دایمیش بودیم.فندق آبدار یاداور اون روزاست برام.بعدم فک کردم چیکار کنم با روزم. اولش فک کردم برم تو حیاط،مشغول گلکاری،شم. بعد دیدم دلم لش کردن میخواد. شهرزاد رو نمیدونم چرا انداختم! آهنگش وجودمو پر از،عشق کرد. وقتی پسرا چندماهه بودن اینو میدیدم. بعدش میخوام کتابمو ببرم جلو: آنا کارنینا رو شروع کردم و چقدر کیف میده. چقدر شبایی که چراغ خواب رو میزنم و با داستانش میرم جلو منو پرت میکنه به زمانی که باردار بودم برای شازده.چقدر اون روزا کتاب میخوندم. رکورد کتاب خونیم مال دوران بارداریمه! 

احتمالا تا ظهر به همین منوال لش برم جلو و نهار سوپ بزارم برای پسرا و بشینم کمی مطالب امتحان رو بخونم که ددلاینش جولای هست. وقتی،ثبت نامش کردم گفتم تا اینو بدم حتما پی اینجم هم میاد.حالا پی اینج اومده و من هنوز امتحان رو ندادم! از من بعیده واله

 

پروگرم نایت اسکول مدیریت شرکتم ثبت نام کردم. اولین پرزنتیشن با منه. منتورم وایس پرزیدنت کمپانی تو امریکاست. اولین جلسه حس عجیبی داشتم.حس اینکه من کجام و چقدر خوب که از اون کامفورت زونم زدم بیرون و انقدر دارم راجع به تجربه ها و پروژه های هیجان انگیز یاد میگیرم.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مینو

مهندس!

انقدر درگیر بودم این مدت که دیگه اکانت پی اینجم رو چک نمیکردم. صبح دیدم یه ایمیل اومده که آی دی کارتمو آپدیت کنم. گفتم شاید خبریه. چک کردم دیدم اوا پی اینجم اپرو شده!

 

خیلی خوشحال شدم. خیلی. به نظرم برام یه مایل استون مهمی تو کانادا بود. آفرین به خودم!

عصرم همسری پسرا رو برد استخر و بهم گفت خونه ای؟ گفتم اره باید یه ریپورتی اماده کنم. گفت شاید دوستش بیاد از خونه یه چی بگیره. منم از حموم دراومده بودم و حوله پیچ بودم. پرده رو مات کردم و گفتم به دوستت بگو از در حیاط،بیاد برداره و من حال ندارم لباس بپوشم درو باز کنم!

مشغول کارم بود که در زدن و دوستم دم در با شمع و کیک برای تولدم سورپرایز کرد. اصلن انتظارشو نداشتم خصوصا که نی نیش تازه هفته پیش بدنیا اومده بود. خلاصه کلی حال کردم با نی نی قشنگش و کیک خوردیم و رفتن.

 

پسرا و همسری هم برام کارت گرفته بودن و راکت تنیس! همون چیزی که میخواستم. دیگه بریم تو کار تنیس! راکت خودم سنگین بود و بهونه ای بود که نرم تنیس.

 

صبح هم نیم ساعت زودتر پاشدم یه ورزش سبک کردم. میخوام هر جوریه به ورزش به چشم یه چیز واجب مثل مسواک زدن نگاه کنم. سختم نگرفتم که عادتشو ایجاد کنم.

 

 

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مینو

گلکاری

صبح کرفس درست کردم برای نهارمون. به اندازه دو وعده که یک روزم وسط هفته بخوریم. همزمان کوفته هم درست کردم باز برای دو وعده. کوفته ها رفتن تو یخچال تا شب بزارم بپزن. همسری مشغول حیاط شدن و منم با یکی از بچه ها که جدیدا متوجه شدم نزدیک خونمون هستن رفتم پیاده روی. اولین بارم بود با هم حرف میزدیم. نشستیم تو استارباکس و تجدید خاطرات روزای اول مهاجرتمون رو کردیم. اخرین بار روزای اول مهاجرتم دیده بودیم همو و الان دیگه همه چیمون جمع شده و خیال خاطر بودیم. برگشتم همسری همچنان مشغولن تو حیاط. سس کوفته ها رو اماده کردم و دنبال پونه خشک بودم روش بپاشم که چشمم خورد به چای کوهی. دراوردم ازش دم کنم. فسقلی یکی از شمع های شکسته رو برداشته داره رنگ میزنه. شازده داره پیانو میزنه و منم دارم آنا کارنینا میخونم. یه عصر اروم دوشنبه و اماده برای یک هفته شلوغ. خدا رو شکر بابت لانگ ویکند هفته کوتاهی پیش رو دارم. کل شنبه و یکشنبه رو بیرون بودیم و بچه ها اولین کایاکشون رو تجربه کردن. و حس کردم چقدر واقعا به این ارامش خونه نیاز دارم و گمون نکنم ویکند بعدی ظرفیت دیدن کسی رو داشته باشم. 

خاک گلدون ها و گلدونشونم عوض کردم و واقعا عاشق این گل شدم. چه اسم قشنگی هم داره؛ پرنده بهشتی! شروع کرده برام برگ باز میکنه و خوشحالم. دوتا از گلای تو حیاطم قلمه زدیم ببینیم اگه ریشه بدن همونا رو تکثیر کنیم که تو حیاط جمعه بازار راه نندازیم و همین گلها تکرار بشن.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

عجب روزی بود!

دیشب بعد استخر رفتم والمارت شیر بخریم که مثل همه خریدای کوچیک دیکه درگیر شدیم و چرت و پرت. داشتم هندونه برمیداشتم که شب بخوریم بسکه گرمم بود، یکی از دوستامون رو دیدیم و چون ماشین نداشتن رسوندیم. رسیدم خونه انقدر خسته بودم که نشد کار کنم. شازده هم دوتا تکلیفش مونده بود نشست پای اونا. یه مرغی پختم بلانسبت فردا نهار داشته باشیم. تصمیم گرفتم فرداش رو بمونم از خونه کار کنم و زودتر شروع کنم. یک لحظه هم نشد از پای میزم بلند شم. فقط،وقت نهار بعد یکماه که برنج نپخته بودیم هوس کردم و کته کردم و روشم خلال بادام و پرتقال و اینا تو فریز داشتم و حسابی حال داد. بعدم واسه پسرا ته چین درست کردم رسیدن نهار  اماده باشه. ته چینی که وسط،جلسه اونم تکنیکال پزیدم!

عصر همسری رسیدن و کار منم بالاخره تموم شد و خیلی خیلی خسته بودم از کار و فک کردم حتما صورتجلسه رو باید امروز بنویسم و تمام نت هام مونده بود تو افیس. اول کمی جمع و جور کردم چایی ریختم و یه فیلم انداختم ببینیم. پسرا هم بیرون بودن. شازده رسید و گفت دیرش شده واسه تمرین و گفتم من میبرمت. بردمش و از اونجا رفتم افیس نت هامو برداشتم و برگشتم خونه. به همسری،گفتم بپر بریم چوب های دور باغچه رو بخریم و رفتیم و خوشحالم به اون حسی که خسته ام و کلی کار جانبی هم دارم و پس بهتره بشینم فیلم ببینم غلبه کردم. بعد خرید چوب ها نشستم صورتجلسه رو نوشتم و ارسال کردم. بعدم با فسقلی نشستیم ریاضی تمرین میکنیم و شازده هم تو اتاق مشغول پروژشه. نیم ساعت بعدم کلاس شطرنج فسقل خان شروع میشه و میخوام تو اون تایم کمی با شازده وقت بگذرونیم.‌پسرکم انقدر بزرگ شده که امروز عصر با دوچرخه تنهایی رفته تا محله قبلی و برگشتنی چون دیرش شده سوار اتوبوس شده. خوشحال شدم تونسته بود خودش دوچرخه رو بزاره جلوی اتوبوس.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مینو

ماه می قشنگ

این روزا درگیر حیاطیم یه سری چمن کاشتیم به دل همسری ننشست. مجدد کل حیاطو بیل زد و این سری صاف صاف کرد و منتظره کمی هم خاکش خشک شه بعد چمن بکاره. یه گوشه حیاط فایر پلیس درست کردیم یه گوشه هم کف پوش خریدیم زدیم و همچنان این کارا ادامه دارن. ویکند قبل با مادرای پسردار رفتیم پیک نیک. این هفته هم شازده مسابقه داشت و همگی اومدن باشگاهی که ما بودیم و عصرونه زدیم و والیبال و وسطی هم بازی کردیم. روزای آرومی دارم. روزای قشنگی دارم. هوا هم عالی. نه سرده نه گرمه همونجوری که باید بهار باشه. سری قبل پسرا رو اوردم استخر رفتم واسه خودم گشتم. این سری،کتاب اوردم و نشستم تو ماشین. صندلی رو خوابوندم و درازکش شدم و آسمون دیده میشه. یادم افتاد میخواستم این جا بنویسم. کتابو میزارم کنار که بنویسم. امروز وارد یه جلسه ای شدم که بابت یه چی دیگه والنتیر شده بودم و وارد اینم شدم و از این بابت خوشحالم. واسه اینکه یادم بمونه جلسه تکنیکال لیدرشیپ بود. و خوبیش اینه صورتجلسات رو خودم مینویسم پس مجبورم حسابی تو جلسه باشم و همه چیو گوش بدم. کار هم هست همچنان. یه روزایی شلوع یه روزایی اروم ولی یاد گرفتم بلنس رو رعایت کنم. سرعت روزامو کم کردم. دیروز عصر شازده بیسبال داشت و فسقل میخواست بره کتابخونه. شازده رو پیاده کردم و فسقلو گذاشتم کتابخونه رفتم تو فروشگاه بغلی دو سه تا تیشرت برا پسرا بخرم. که دیدم هر دوشون اومدن پیشم. بیسبال شازده یکساعت دیگه بود و من اشتباه کرده بودم. خریدو کردیم شازده رفت بیسبال و ما برگشتیم خونه. از دیروز خمیر درست کرده بودم. اکنون رو انداختم و مشغول نون درست کردن شدم. دیدم شازده برگشت و گفت نمیدونه چرا حوصله بیسبال نداره. منم گفتم بهتر بیا نون درست کنیم. رومال ها و کنجدها رو شازده زد و فرستادیم تو فر و نتیجه عالی شد. همزمان خونه رو مرتب کردیم و لباسا رو انداختیم لاندری و یه گوجه خیار پنیر با نون تازه خوردیم. پسرا نشستن پای لاست و من و همسری هم نشستیم گپ زدیم و چایی خوردیم. 

امروز هم ظهر با همسری رفتیم مدرسه فسقل که یه فیر مارکت داشتن و بچه ها بیزینس پلنشو اجرا کردن و محصولاتشون رو میفروختن. جالب بود که ازیه مدرسه دیگه هم یه سری بچه اورده بودن برا بازدید و خرید. بعدم برگشتم افیس و انقدر گرمم بود آیس کافی درستیدم و کمی کار کردم و بعد جلسه اومدم خونه. بعد شام سبک راهی استخر شدیم‌ دارم فک میکنم شب یه کم کار کنم و ریل ها رو ببرم جلو که مطمین شم اوضاع تحت کنترله.

برم کتابو ادامه بدم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

این روزا چه حسی داری؟

هفته پیش لانگ ویکتد داشتیم. همسری خودشون برنامه ریزی کردن بلیط گرفتن رفتیم ونکور. من انقدر روزای پرکاری رو گذروندم که اصلا دلم نمیخواست هیچ برنامه ریزی یا تصمیمی بگیرم. بلیط واسه صبح زود بود و همون شب سه تا ساندویج گوجه خیار پنیر واسه پسرا و همسری برداشتم. واسه خودمم کیک که با قهوه بخورم. 

خیلی سفر خوبی بود. تو سفر چندتا از دوستامون تماس گرفتن که بریم بیرون یا دعوتمون کردن که برام جالب بود چه یهوو همه با هم و از شانس که ما هم آیلند نبودیم. یکی از دوستامون ولی گفت فرداش میاد ونکور و بهمون ملحق میشه. خوشم اومد از این اخلاقش. روز دوم رفتیم تله کابین و شهر ویسلر که به شدت خارج بود به نظرم و برای اولین بار جو زنده و سرزندگی تو کانادا دیدیم! مسیرشم که کلا بهشت بود. اسم اتوبانش sea to sky بود و واقعا برازنده اسمش بود. چون کم کم از سطح اقیانوس ارتفاع میگرفت تا برسه به ویسلر. 

یه روز هم زودتر تصمیم گرفتیم برگردیم و بلیط،فری رو جابجا کردیم و خوب شد این کارو کردیم. شب که رسیدیم لپتاپو چک کردم ببینم چیکاره ام میتونم روز بعدو آف بگیرم که دیدم نوچ بی نهایت شلوغم.

کل سفر هم طبق روال سفر قبلی هیچ اشپزی ای نداشتیم و با دوستمون کلا بیرون بودیم و چقدر به نظرم غذاهای ایرانی کیفیت بالا و خوش قیمت بودن!

امروز که پنج شنبه بود موندم خونه و سرم خلوت تر بود. افتاب قشنگی تو سالن افتاده بود. بچه ها رو راهی کردم و لپ تاپو اوردم تو سالن کار کنم. وسطا گوشت پختم و غذای من دراوردی این روزها که همه چی توشون قاطی پاتی میکنم و بی نهایت لذید میشن. یه کم با دوستام حرف زدم. یه کم سریال دیدم. یه کم کار کردم تا عصر که جلسم رو هم راه انداختم و راهی مسابقه بیسبال شدیم. دیدم تو گروه مامانای پسردار یکی میخواست پسرشو ببره بیرون و من گفتن فلان جاییم و دو نفری با پسراشون جوین شدن و تا غروب اونجا بودیم. پسرکم ضربه اخر مسابقه رو زد و نتیجه بازیشون رو مساوی کرد و حس خوبی داشت بقیه براش جیغ و هورا زدن. منم که مادر ذوق مرگ! پیاده برگشتیم خونه و چه غروب قشنگی بود‌. چه هوای محشری بود. شازده نشست پای مناظره انتخاباتی و فسقل هم پای ساختن کتابش که قراره دو هفته بعد یه مارکت فروش داشته باشن. چقدم ایده مدرسشون خوب بوده. به بچه ها وام میدن ۲۰ دلار که یه بیزینس بزن و تو روز مشحص همه محصولاتشون رو میفروشن. با پولی که در میارن اول باید وام رو تسویه کنن بعد ده درصد بدن به خیریه و مابقی میشه سودشون. پسرکمون هیجان داره براش.

ظهر داشتم یه سری کارای سایتی عقب مونده رو انجام میدم که همسری،پیام دادن حس این روزهات چیه، به ریز برای بخش های مختلف زندگیم حس هام رو گفتم و یه ریووی خوبی بود سوالش رو احساساتم و جایگاهم تو زندگیم از،دید خودم. 

سر کار هم یهو به ذهنم رسید واسه یه کمیته ای والنتیر بشم کمکشون کنم. وقتی نظرمو دادم پشت بندش یه پیشنهاد بهتر هم گرفتم که دقیقا در راستای هدف شغلیم بود. با خودم گفتم اگه شجاعت وانتیر شدن رو نداشتم قطعا این فرصت با ارزش برام مهیا نمیشد. درس امروز: هر جا میتونی برو جلو و یه بخشی از کارو دستت بگیر.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مینو

روزای بهاری

پسرا رو گذاشتیم استخر و کلاسشون یه ساعت طول میکشه. اومدیم بیرون راه بریم که من سردم شد. با ماشین همین اطراف دور زدیم. محله مورد علاقم! رفتیم دوتا از خونه هایی که همینجا قبلا دیده بودیم واسه خرید رو نگاه کردیم. همچینم بد نبودن! ولی خب گرون بودن و بالاتر از قیمت هم فروخته شدن. برگشتیم استخر بچه ها رو برداریم. دلشون خواست بیشتر بمونن. نشستم منتظر تا ساعت ۸ شه صداشون کنم بریم. نیم ساعت بعد باید خونه باشیم واسه میتینگ حسابدار که تکس رو فایل کنیم. خوشحالم از روز اول من پیگیر تکس ها نشدم! هر سال همسری هماهنگ کردن و من فقط مدارک دادم.

میزمو سرکار عوض کردم. یه جای بزرگتر و دنج تر با یه پنجره بزرگ رو به بیرون. خوبه دوسش دارم. کلا عاشق تنوعم.

عصرا سعی میکنم با بچه ها کار مدرسه بکنم ولی اگه روزی شلوغ باشن مثل امروز که کلاس دارن سخت نمیگیرم. شبا پایتخت میبینیم و چندین قسمت لاست! 

چمنای حیاطو همسری کلا شخم زدن و مجدد کاشتن‌. این روزا چمنا زدن بیرون و وقتی آب میدم و اونور قطره های آب رنگین کمون میبینم پر از حس خوب میشم. یه حوضچه کوچیک هم تو حیاط،هست که پرنده ها ازش اب میخورن و جیک جیکشون مستم میکنه. 

سرکار خلوت ترم. فشار کار کمتر شده و میرسم امتحانای هدف امسالمو بدم. آرومترم و مهربونی رو با همه بیشتر تمرین میکنم.

برم جوجه ها رو صدا کنم راهی خونه شیم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱
مینو

نوروز ۱۴۰۴

دیروز وسط کارام اشپزخونه و خونه رو مرتب کردم. همزمان ماهی مزه دار کردم و شروع کردم شیرینی پختن. افتضاح دراومد! خوبی لحظه هام این بود که خواهر و برادرم پیش مامان بودن و زنگ زدیم کلی حرف زدیم. داشتن از هفت سین نون برنجی میخوردن. 

عصر که همسری رسیدن راهی شدیم فسقلی کفش لازم داشت. بعدم میوه و سوپر ایرانی واسه شیرینی عید. نان برنجی یافتم هر چند که وقتی اوردم خونه باز کردم بیشترش له بود. فدای سرمون. بعدم پریدیم کاسکو خرید و برگشتیم هفت سین چیدیم و شام سبزی پلو ماهی خوردیم که خیلی خوب بود. یه دوش گرفتم و چندتا عکس گرفتیم. میخواستم بیدار بودیم ولی نا نداشتیم. بازم خوبی ماجرا اینجا بود که زنگ زدیم کلی با مامان صحبت کردیم. خوابیدیم تا خود صبح و الان مشغول کارم! شوک فرهنگی مهاجرت!کار کردن تو نوروز.

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مینو

بوی بهار

این روزا آفتاب زیاد داریم! عصرایی که آفتابه به محض رسیدن همسری رفتیم تو سیدار هیل راه رفتیم. چهار ساله اینجاییم و نمیدونم چرا تازه سیدار هیلو کشف کردم. جالبه همیشه هم از جلوش با ماشین رد شدیم ولی نرفتیم توش. عالیه عالیه. چندتا هم عکس چهارتایی تو چمنای خوشگلاش با بک گراند شکوفه های گیلاس روی درخت گرفتیم.

برای کار فکرشم نمیکردم پیشنهادای خودم تا این حد منو درگیر کنه! مشغول نوشتن پروپوزال های دی بی شدم. خیلی سریع وارد بازی شدم که! بعدم که دیدم واسه مدیر پروژه های،شرکت یه لایسنسی اجباریه. اونو رجیستر کردم و حالا یه کار دیگه هم به کارام اضافه شد که کورساشو بخونم و امتحانشو بدم و یه مصاحبه هم داره. همچنانم منتظر لایسنس مهندسی هستم که بعد ۶ ماه تازه رفته دست ریوور. ببینیم تا کی میاد جوابش. 

مدیرم عوض شده و واقعا حس خوبی باهاش دارم. قبلی رو اصلا پیداش نمیکردم! کارای جانبی زیاد میاد دستم و همشونم انجام میدم. ولی امروز دیگه واسه اولین بار به یکی از کارا گفتم اول جلسه بزار حجم و دیتیل کارو ببینم بعد بگم وقتشو دارم یا نه! سخت بود ولی کم کم باید یادش بگیرم. با دوتا دست نمیتونم چندتا هندونه بردارم.

جلسات هفتگی رو که لید میکنم هم عالی پیش میرن و خیلی رو اعتماد به نفس انگلیسی صحبت کردنم تاثیر گذاشته. 

و دیگه همینا 

بوی بهاره 

همه جا قشنگ شده

گیاهای توی حیاطمون همه جوونه زدن. امروز همسری میخواد کل چمنای حیاطو شخم بزنه که سبزه جدید بکاریم. شنبه هم بریم یه گلخونه میخوام درخت انجیر سیاه بگیرم بکارم تو حیاط. 

یه سری هم تخم گل میخوام واسه گوشه چمنای جلوی در خونه. چندتا صخره هست اونجا و گیاهای دکوری بدون گل. ولی دوست دارم جلوی خونمون گل باشه. یه گلدون بلند و سیاه هم با یه گیاه برای جلوی در خونه میخوام. 

چندشب پیش داشتم کشک بادمجون درست میکردم و با حوصله همه مراحلو رفتم جلو و شیک تزیینش کردم. چقدم هر چهارتامون عشق کردیم از خوردنش. یاد اون حرف افتادم که چقدر حوصله داشتن واسه زندگی قشنگه. چقدر حس ادمو قشنگ میکنه. من این روزا خیلی حوصله زندگی دارم. با جزییات از انجام هر چیزی لذت میبرم. حتی اگه اون کار تمیز کردن خونه باشه.

 

یه آفرین به خودم بگم نمیدونم چند ماه شده که لباس نخریدم. افرین واقعا به خودم. ولی امروز دلم میخواست بپرم تو الد نیوی و یه تاپ بافت مثلا قهوه ای یا زرشکی،بگیرم با یه جین گشاد! 

دیگه اینکه خیلی شانسکی یه شوینده کره ای خیلی ارزون از امازون گرفتم و چقدر خوب از آب دراومد. یادمه ایران یه بار از اصفهان همچین چیزی خریده بودم و دیگه بعدش هبچ وقت چنین چیزی گیرم نیومد. این حتی از اونم بهتر رو پوستم جوابه. شبا هم روتین پوستمو انجام میدم واقعا معنی کامل استمرار تو یه کار رو میبینم. یه پوستی ساختم که نگو! خیلی راضیم ازش!

 

کاش این استمرار رو بتونم تو وزنه زدن هم داشته باشم. دم گوشتون بگم هدف امسالم این بود که دو سه تا عضله بزنم بیرون😁

و

اینکه این اسپیکر فسقلی چقدر به خونمون شادی اورده. دم به دقیقه باهاش موزیک پلی میکنیم و حال این روزام فقط میکس اهنگای شاده که قر میریزه تو کمرمون.

 

و میخوام اینجا بنویسم که به عمرم این حس،حسادت به این شدت رو تجربه نکرده بودم! اعتراف میکنم حسادت کردم به یه موضوعی! بعدشم خودمو کنترل کنم هیچ واکنشی نداشتم. سه روز طول کشید که با خودم مساله رو حل کنم و بشکافم و حسمو کنترل کنم و نهایت حسادته از،بین رفت و جاش رو قدردانی گرفت که این مساله رو بهم یاداوری کرد که چطور میتونم بهش برسم! میخوام یه کردیت به خودم بدم همینجا و بگم دم خودم گرم

 

 

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مینو