ثبت لحظاتی از عمرم

بدن درد لذت بخش

خب دیروز بعد پست گذاشتن ساعت حدود سه بود که از شرکت زدم بیر ن آفتابی بود و گرم! رسیدم خونه کمی با شازده ریاضی کار کردم. دوست داشتم برم بدووم نمونه برای عصر. همسری داشتن ماست درست میکردن انقدر لفتش دادن که خودم کتونیمو پوشیدم زدم بیرون. قشنگ دویدم. دو دقیقه دویدم. دو دقیقه راه رفتم و این سیکل رو چندبار تکرار کردم.

برگشتم خونه سریع سبزی پلو ماهی درست کردم تا بپزه حرکات نرمشی انجام دادم. 

بعدش پریدم دوش گرفتم و شام خوردیم و نصف حالت معمول کشیدم تو بشقابم!

 

بعد شام هم نشستیم پوست شیر ببینیم که من زانوهامو زدم زدم با میز جلو مبلی حرکتای نرمشی پا رو انجام دادم! جو گیر کی بودم من

 

بعدم با شازده ریاضی کار کردیم و بعد میوه و حرف زدن رفتیم تو تخت! نشستم همونجا کتابشونو خوندن و خاموش،کردم لالا کردن.

 

خودم برگشتم تختم و حدکد نیم ساعت با زبان تمرین کردم و غش کردم.

 

امروز که از خونه کار میکردم بچه ها رو خودم بردم مدرسه و متاسفانه صبح با شازده یه کانتکت داشتم و خیلی حالم بد شد قبل مدرسه این اتفاق افتاد. تو راه با هم حرف زدیم مشکل حل بشه و تا دم کلاسشم رفتم. همدیگه رو بوسیدیم و بغل کردیم و رفت کلاس ولی من همچنان داغووونم!

 

بدن درد ناشی از ورزش دیروز حال میده!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مینو

با کیفیت تر زندگی کن!

دو روزه حالم خوش نیست یه جوریم. همه چی هم اوکیه ولی من انگار دنبال چیزی هستم و تو زندگیم نیست و ناراحتم بابتش! 

امروز یه فلش بک از تاریخای قبلی تو اینستام دیدم و یه پست از پیجم یادآوری شده بود! چقدر با کیفیت زندگی میکردم! چقدر از هر لحظم استفاده میکردم! چقدر به سلامتیم بها میدادم! 

دلیل ناراحتیم اینه که دچار روزمرگی شدم! هر روز تکرار روز قبل! باید یه فکر اساسی بکنم بشینم یه برنامه بزارم برای روزهام. من آدم اینکه صبح برم سرکار شب بیام خونه تمیز کنم غذا بپزم و فیلم ببینم و با بچه ها بازی کنم و بخوابم و روز بعد و روز بعدترش همیناااااا نیستم! وسط همین روزمرگی ها باید چندتا کار هیجان انگیز رو جا بدم! یه چیزی که منتظر نتیجش باشم! من خیلی نتیجه محور هستم و اگه کاری که میکنم نتیجه ای نداشته باشه و نتونم پیشرفتشو رصد کنم میپوووسممم!

 

چقدر این روزا به ادبیات علاقه پیدا کردم! فیدیبو رو پاک کرده بودم از گوشیم چون سوییچ نشد به شماره جدیدم! باید به خواهرم بگم برام از ایران فعالش کنه و کتاب فارسی بخونمممم ادبیات بخونم و کیف کنم

 

پاشم جمع کنم برم خونه

فردا و پس فردا رو از خونه کار میکنم 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

امتحان!!!

این روزا هوا محشره. هر روز عصر میریم بیرون پیاده روی و تا الان فقط تو جنگل بودیم! پیاده روی داخل جنگل خیلی لذت بخشه. اون سکوت اون رطوبت هوا اون برگای جوون و سبز روشن درختا با صدای پرنده ها و هر از گاهی صدای آب آدمو مست میکنه. طبیعت خیلی منو به وجد میاره و من خوشبختم که افتادم تو معدنششششششش

 

برگشتم آفیس و قراره سه روز در هفته رو افیس باشم بخاطر یه سری کارای تیمی! وارد یه تیم جدید شدم و هر از گاهی بهشون کمک میدم. نمیدونم چرا این تیمو خیلی دوست دارم خیلی بهم میچسبه با اینکه کاراسون سخت تر و زمانبرتره! در حدی که تیم خودم برای سه شنبه یه کاری داشت که باید انجام میدادم و همون روز تیم جدید فیلد ورک داشت و گفتم میام اون یکیو حالا شب تو خونه وقت میزارم!

 

یه آزمونی باید بدم که منبعشششش پر از اصطلاحات حقوقیه!یعنی قشنگ حس یه کند ذهن بهم دست میده وقتی یک ساعت طول میکشه یه صفحه رو بخونم! دیروز و امروز سرم خلوتبود شروع کردم بخونمش و نمیدونم میرسم به آزمون انتهای ماه می یا نه! اگه نرسم آزمون بعدی سپتامبره و تابستون کوفتم میشه😄 حالا دو هفته بخونم ببینم پیشرفت چطوریاست بعد تصمیم بگیرم ثبت نام کنم یا نه که به احتمال زیاد ثبت نامش کنم. یکماه فشرده بخونم بهتر از اینه که پنج ماه واسه خودم بساطش کنم. تمومش کنم برم سراغ کامپتنسی ریپورت که واسه خودش غولیه

امروز رفتم فرودگاه دنبال یه خانومی که از ایران میومد! شگفتی هاش از طبیعت اینجا خیلی تو چشمم بود. دقیقا روزای اول که منم اومدم همش میگفتم آخه چرا اینجا اینقدر خوشگلههههه. کلی فیلم گرفت تو راه بفرسته برای مادر و همسرش

پشت بندش هم با همسری رفتیم بیرون خرید داشتیم که تا ده شب کشید! له بودم له! بیرون از خونه بودن منو له میکنه. رسیدم مایع کوکوسیب زمینی داشتم از دیشب سرخ کردم واسه نهار پسرا و پریدم دوش گرفتم و الان تو تخت و میخوام غششششش کنم تا صبح

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

لانگ ویکند

دیروز ظهر کباب کوبیده درست کردیم. بعدش پیشنهاد دادم بریم جنگل که همسری گفتن ول کن بگیریم بخوابیم. پسرا پایین موندن من و همسری قشنگ خوابمون گرفت! دوستم اومده بوده دم در که بریم پیاده روی حتی با صدای زنگ در هم بیدار نشده بودم! انقدر خواب عمیق اونم در طول روز از من بعید بود! 

تو این چند روز کلیک کردیم رو سریال پوست شیر و لامصب معتادمون کرد کل قسمتهاشو دیدیم!

امروزم که قرار بود مقاله رو نهایی کنم ولی هیج رقمه نتونستم مستقیم بشینیم پاش! رفتیم یه پیاده روی طولانی از جنگل و ساحل و محله های اطراف تا کمی باد بخوره به کله ام! بعدش،نشستم تموم کردم و فرستادم به استاد.

شبم دعوت بودیم خونه دوستم برای بازی مونوپولی. همسری حلیم و بربری هم پختن با خودمون بردیم. یکی از دوستای خارجکیمون روزه بودن. بعد افطار تا ساعت یک شب مشغول بازی شدیم!

حواسم نبود انقدر خوردم که شب برگشتم خونه داشتم میترکیدم! یه کمم با برادرم حرف زدم و کلا خواب از سرم پرید .

فردا هم تعطیله و دوشنبه رو باید چک کنم تعطیلیم یا نه. مدرسه ها که تعطیله.

باید امتحان رو ثبت نام کنم و نمیدونم اصلا چقدر تایم نیاز هست برای خوندنش. شاید یهو سپتامبرو ثبت نام کنم.‌همت کنم این هفته کتابو شروع کنم میفهمم چطوریاست مطالبش و براش برنامه ریزی میکنم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

رو دور برنامه ریزی

روز سیزده به در اصلا حال و حوصله نداشتم بریم بیرون. با اینکه شب قبل با بچه ها هماهنگ کرده بودیم و غذا هم آماده کرده بودم ولی صبح بهشون پیام دادم که نمیاییم و حوصله جای دور و طولانی رو ندارم! ظهر بود که همسر گفت بریم. گفتم اگه خودت همه چیو پک میکنی بریم من حال ندارم چیزی جمع کنم. صدامم که کلا قطع شده بود و عجیب بود! راهی شدیم و خوب شد رفتیم هم به خودم خوش گذشت همه به بچه ها. عصرم برگشتیم وسایلای بچه ها رو ردیف کردیم که فرداش اولین روز مدرسشون بود.

شب قبل خواب نشستم به مناسبت اینکه سیزده هم تموم شد یه لیست از کارایی که این ماه باید انجام بشن رو نوشتم و کارای روز بعد رو لیست کردم. لامصب نمی دونم چی تو لیست کردنه که خودتو مجبور میکنی انجامشون بدی.

بابت PEng باید با یکی تو شرکت حرف میزدم که هی پشت گوش مینداختمش. تو لیست کارام بود و ظهر باهاش صحیت کردم و دیگه اون ول کن نبود و همش پیگیری میکرد. امروز ایمیل زدم EGBC جزییاتو پرسیدم و باید رجیستر کنم و امتحاناتشو بدم و ریپورت اونم بنویسم. این مهمترین هدف امسالمه که نباید بزارم ازش زمان بگدره. حالا که به همکارم گفتم تو رودروایسی اونم گیر کردم و مجبورم ببرمش جلو.

دورکاری همچنان بهترین تصمیم زندگیم بود و چه خوبه که به همه کارام میرسم. به خودم قانون گداشتم که ساعت پنج دیگه سیسنمو ببند و کار نکن. دیروز بعد کار سریال پوست شیر رو انداختم که دوستام نعریف کرده بود نگاش کنم. همزمان شور آشپزی داشتم و رفتم با خمیری که داشتیم برای بچه ها پیراشکی گوشت درست کردم و برای نهارشونم نگه داشتم. خیلی حس خوبی داشتم موقع آشپزی! باقی خمیر رو شکر زدم و نونای شیرین به شکل گل درست کردم و نشستیم با چایی خوردیم و دیگه شام نخوردم. صدامم همچنان نیست و دلم برای صدام تنگ شده!

صبح دلم میخواست بچه ها رو خودم ببرم مدرسه باهاشون راهی شدم و دلم تنگولیده بود برای مسیر مدرسه. 

گوشیمم لطف کردم سه روز پیش رمزشو عوض کردم و یادم نیافتاد که نیافتاد. هر بارم اشتباه میزدم تصاعدی زمان انتظار رو بیشتر میکرد و دیشب رسید به 24 ساعت انتظار! کلی طول کشید اکانتمو پیدا کنم و لامصب به شماره های ایرانم وصل بود و پیرم دراومد همه اونا رو چنچ کنم. نهایت خواستم ریموت گوشی رو از اکانتم باز کنم که فرمود فعلا باید 24 ساعت انتظارت تکمیل شه. یعنی من سه روزه به گوشیم دست نزدم!!! و امروز میشه روز چهارم و زندگی هم پیش رفته! چه تجربه جالبی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

پیشرفت پروفایل 28 مارچ

خب ما حدود یکماه هست که ee رو سابمیت کردیم و به طور غیر قابل باوری سه مرحله از چهارمرحله pr رفت جلو! 

خودم خیلی تعجب کردم این سرعتووو رسیدیم به مرحله آخر که بک گراند چک هست و احتمالا طولانیه. ببینیم چندماه طول میکشه

 

تا اینجاش خیلی خوب بوده ایشاله که عوض ویزامون رو در بیان که چقدر اذیتمون کردن تا بیاد

 

صبح زنگ زدم خواهرم خبر داد که به عنوان سخنران یه کنفرانس تو ونکوور دعوتنامه گرفته

منم ذوق که شک نکن حتما برای ویزا اقدام کن! حالا ببینم چه تصمیمی میگیره خواهرک عزیزمممم اگه بخواد بیاد آگست اینجاست🤩

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

عصرای قشنگ

کارم که تموم شد رفتم کیک درست کردم. هر روز عصر با یه میوه کیک درست میکنم و اسلایس همون میوه رو میزارم ته قالب! خیلی خوشگل و موشگل میشه. رفتم دوش گرفتم تا کیک حاضر شه. یکی از دوستام زنگ زد بیان عید دیدنی. پیرهن سرخابی پوشیدم، میزو چیدم و شمعارو روش کردم. یه پادکستی در مورد مولانا داشت پخش میشد تو خونه. نشستم همزمان که به پاهام لوسیون میزدم با همسری یه کم در مورد بینش مولانا حرف زدیم. چایی که حاضر شد دوستامونم رسیدن.

برام یه شمع تو ظرف چینی خریده بود. بامزه بود. منم برا دخترش خرگوش گرفته بودم که خوشش اومد. بچه ها رفتن بالا و ما نشستیم پای گپ زدن تا پاسی از شب.

 

اینم کیک پرتقالی 

 

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مینو

شروع دورکاری

بخاطر سال نو موندم خونه دورکاری کنم! نزدیک ساعت دو بود که دوستم زنگ زد بریم محوطه دانشگاه سالو تحویل کنیم! من تصمیم داشتم تو خونه دور هم باشیم مثل همیشه. بهش گفتم بعد سال تحویل میام. میزو چیدم. لباس پوشیدیم. سال نو شد. همدیگه رو بوسیدیم و راهی جشن شدیم. بچه های ایرانی دور هم میرقصیدن و شاد بودن. یه ساعتی بودیم و برگشتیم. چون من کار داشتم!!

راس پنج که کارم تموم شد اون یکی دوستم زنگ زد گفت همین الان بیایین خونمون عید دیدنی! پاشدیم رفتیم اونجا یه ساعتی نشستیم و برگشتنی رفتیم برا کوچولوهای دوستامون هدیه گرفتیم که اومدن خونمون بدیم بهشون.

برگشتیم پسرا شام داشتن ما املت خوردیم و رفتیم عیددیدنی! اووو آخرین باری که از دست کسی ناراحت شده باشم یادم نمیاد! اونجا ولی یه حس بدی گرفتم. امان از بچه که نقطه ضعفه پدر و مادرشه! 

تا پاسی از شب اونجا بودیم و بحثای چیپ بی سر و ته که ثابت این جمع خاصه! نمیفهمم یه موضوع ساده رو که تو یکی دوجمله میشه گفت چرا باید قشنگ یه ربع در موردش حرف زد و هی تکرار تکرار تکرار کرد! پیر شدم کششم کمه!

امروز صبح که پاشدم همسری پنجره رو باز کرد قشنگ صدای بهشت میومد.  جیک جیک پرنده ها! مرغابی ها و وسطا صدای دارکوب. روزمو ساخت!

پریدم پایین کارمو شروع کردم زودتر و وسطا صبونه کروسان و چایی خوردم.دوستم پرزنت داشت و قرار بود پسرشو بیاره خونه ما! به هیچ وجه حتی یک دقیقه هم نمیتونم تنهاش بزارم. به شدت خشنه. همسری لطف کرد کل تایمی که خونه ما بود کنارشون موند که اتفاقی نیافته. ظهر مادرش اومد دنبالش و رفتن.

واسه نهار عدس پلو زدم. کاری که برای امروز برنامه ریخته بودم انجام بدم ظهر تموم شد! فک کردم دورکاری چه خوبه.

نشستم از لیستم کارایی که لیست کردم تو  این یکی دوماه انجام بشن دوتاشو بردم جلو. دیگه کرکره رو کشیدم پایین. اومدم کباب تابه ای درست کردم. تا حاضر شه یه کیک باقلوایی درست کردم و یه دستمالی هم به اشپزخونه کشیدم. پسرا کتاب میخوندن. بعد شام شازده گفت خستست دراز کشید فسقلی مشغول کامپیوتر شد.منم نشستم پای کلاه قرمزی که حوصلم نکشید! با شازده اومدیم اتاقش بخوابه منم موندم پیشش که خودم کیف کنم.

امروز ظهر دلو زدم به دریا و زنگ زدم به مدیرم گفتم میخوام دورکار بشم! اونم قبول کرد و مشکلی نداشت فقط ازم خواست هر  از گاهی برم آفیس که از بچه های تیم خیلی دور نباشم.

خوشحالم این تصمیم رو گرفتم. هم حس خوبی دارم. هم خسته نمیشم هم میتونم به کارای دیگم برسم.

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مینو

شب سال نو!

صبح پاشیدم حلیم و بربری خوردیم! دو ظرف هم واسه دوتا از دوستامون بردیم و کیف کرده بودن!

بعدش جمع کردیم چهارتایی رفتیم استخر! برای پسرا جالب بود که منم میتونستم باهاشون وارد استخر شم. تا وقتی نا داشتن موندیم تو استخر. دو سال پیش پسرا رفتن کلاس شنا و بعدش کرونا شد و کلا رها شد. همسری میگفت نمیتونن شنا کنن خصوصا فسقلی. ولی امروز چیا دیدیم؟ آقا میرفت کلا تو صف بازی هایی که تو چهارمتری بود و قشنگ میپرید تو آب! قشنگ بلد بود! 

برگشتنی پسرا گرسنه بودن رفتیم نهار گرفتن و ما نخوردیم تو فکر ادامه حلیم بودیم! رسیدیم خونه حلیم زدیم. له بودممممم جالبه بچه ها هم حتی نا نداشتن با هم بحث کنن. خونه ساکت بود رو مبل دراز کشیدم و قشنگ خوابم برد. حس میکنم یه قرن بود که بعد از ظهر نخوابیده بودم. به ساعتی خوابیدم پاشدم رفتم شیرینی درست کردم. سابله رو اولین بار بود درست میکردم. ولی قطاب رو قبلا درست کرده بودم. وسطا سبزی پلو ماهی رو هم با همسری ردیف کردیم. سابله ها حاضر شد.شامو زدیم. خسته بودم اومدم بالا درازیدم و آشپزخونه رو همونجوری رها کردم. یه یه ربع بعد تودمو جمع کردم رفتم پایین یه پادکست انداختم و همزمان مشغول قطابها شدم. شیرینی ها که رفتن فر ماشینو خالی کردم و ظرفای ‌کثیفو چیدم و جمع و جور کردم تمیز و مرتب شد! 

شیرینی هم حاضر شد و همه رو چیدم تو ظرف و تمام!

امشب میخواستم بشینم واسه سال جدیدم برنامه بریزم فرصت نشد. 

فردا ظهر دانشگاه برا سال تحویل لحظه سال نو جشن داره! ما نمیریم چون من سرکارم. درسته از خونه کار میکنم ولی نمیتونم رها کنم پاشمبرم بیرون. یکی دو سافتی اطراف سال تحویل رو بد خانواده وقت می گذرونم.

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

نزدیک سال نو

چندتا چیزو میخواستم بنویسم که اینجا داشته باشمشون!

اول اینکه مقاله ای که با اون سختی به ددلاین رسوندمش رو ایمیل زده بودم به استادم کامنتشو بگیرم که جواب نداد. رسیدیم به ددلاین بعدیش که شبش بهش زنگ زدم که گفت ایمیلمو اصلا نگرفته. مقاله رو ارسال کردم و باورش نشد که یه مقاله تپل اماده جلو دستشه! حتی گفت کامنتا رو هم خودش اعمال میکنه و یه شام مهمونم کرد برای تشکر! منم در جا گفتم بریم شام ولی مهمون من! خلاصه دیشب رفتیم یه رستورانی که چندتا غذای ایرانی داشت و استادم وقتی رسید گفت سلام و من اصلا هنگ بودم!!!! نزدیک سه ساله باهاش کار میکنم حتی یک کلمه فارسی با من حرف نزده بود! کلا انگار با یه ادم دیگه حرف میزدم. حتی شخصیت متفاوتی داشت وقتی فارسی حرف میزد. خیلی خیلی شب خوبی بود و چقدمممم از من و کارم هی تعریف کرد و خب کیه از تعریف بدش بیاد! از پروژه هاش پرسیدم که گفت پروزه شرکت استاپ شده به دلایلی که برای هردومون خوشایند نبود! حالا داشت از یه طریق دیگه میبرد جلو که ازش خواستم منم اپدیت کنه و با کمال میل قبول کرد. بعد شام هم پیشنهاد داد بریم یه جایی چایی بخوریم. معلوم بود نه فقط به ما خوش میگذره بلکه خودشم دوست داره با ما وقت بگذرونه.

بچه ها هم که از عصر رفته بودن تولد و خیالمون راحت بود ازشون. خیلی خیلی شب خوبی بود و موقع خداحافظی همسری به استادم گفت یکی از بهترین شبایی بود که از وقتی اومدیم اینجا داشته.

 

امروز اسپرینگ بریک بچه ها شروع شد. دو هفته تعطیلن. دوشنبه هم که عیده و ستم بود سرکار باشم. با مدیرم صحبت کردم چندتا مانیتور اوردم خونه که دوشنبه و سه شنبه بمونم خونه. بعد با خودم فک کردم حالا که اتاقم مجهز شده بیشتر بمونم خونه. از طرفی مرددم که میتونم از خونه با صدای بچه ها کار کنم یا نه! حالا این هفته رو بمونم بعد تصمیم بگیرم. خودم تو ذهنم بود دو روز از خونه کار کنم سه روز برم آفیس. ور منطقیم میگه کلشو بمون از خونه کار کن. امسال کمی سرم شلوغ میشه. چندتا برنامه رو باید خیز بردارم ببرم جلووو و اگه از خونه کار کنم بهشون میرسم ولی تو شرکت نمیشه واقعا! دو ساعت قشنگ وقتم برای رفت و امد به شرکت تلف میشه و برمیگردم دیگه نمیتونم برم پشت سیستم سراغ کار خودم.

دیگه اینکه یه دندون پزشک ایرانی پیدا کردم عکس دندون شازده رو دید و گفت دوشنبه تماس بگیر کلینیک وقت بگیر و همزمان بگو عکسای قبلیشو دکتر قبلی بفرسته بهم. همون دوشنبه بهم وقت داد. ظهر رفتیم و قبلش به شازده توضیح دادم قراره چطوری باشه و چشمم آب نمیخورد همکاری کنه. دکتر واقعاااااا عالی بود کارش و رفتارش و شازده ابدا تکون نخورد از جاش و هیچی هم نفهمید و جالبه دوتا دندونشو کشید!!!

یکسال بود درگیر دندون شازده بودم و فاکتورای وحشتناک بهم داده بودن و پیشنهاد بیهوشی کامل تو اتاق جراحی!!! خیلی ارزون و راحت دو یک جلسه حل شد.واقعا ممنونشممممم. چه ادمای با مهارتی داریممممم کلا ایمان اوردم به تخصص پزشکی ایرانی ها تو کانادا. سطحشون خیلی بالاتره!

چهارشنبه سوری هم انجمن ایرانیا همون جای پارسال گرفته بودن که رفتیم و هم به خودمون هم پسرا خیلی خوش گذشت و دکتر شازده رو هم اونجا دیدیم و خود شازده رفت جلو باهاشون صحبت کرد و فهمیدیم به به چه تجربه خوبی داشته که با دکترش هم کلام شده!

شازده به شدت عوض شده. خیلی بزرگ شده! خیلی حرفای منطقی میزنه وخیلی رفتاراش مثل ادم بزرگای با شخصیتی شده:)))))

دیگه اینکه مبلامون رسیدن و خیلی خیلی خوبن و خودم متعجب بودن تو کانادا همچین کیفیتی! که دیدم تولید مالزی هستند:)

امروز میخواستم برم یه کم وسایل هفت سین بخرم و چندتا ظرف آبی که یادم افتاد صبح وقت دندونپزشکی دارم و خیلییییی دوست داشتم نرم دندونپزشکیو! حالا مجبورم صبح برم دکتر از اونجا برم خرید. چندتا هم وسیله گرفته بود شیرینی درست کنم که اصلا وقت نشده نزدیکشون برم!

شب خوابیدنی فک کردم تا لنگه ظهر میخوابم صبح ساعت پنج و نیم با حس دسشویی بیدار شدم و خوابم پرید! دیدم همسری هم بیداره. خواب بد دیده بود. یه کم بعدم شازده بیدار شد رفت دسشویی. خوابش فک کنم پریده چون رفت پایین! چی خوردیم شب هممون جیش داشتیم😄

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو