ثبت لحظاتی از عمرم

امتحان عجیب غریب

امروز امتحانمو دادم نمیتونم بگم خوب خونده بودمش ولی در حدی که میتونستم وقت بزارم براش وقت گذاشتم.برای اولین بار بود که تو امتحانی همچین حسی داشتم که باید سوال رو تفسیر کنم و جواب بدم! کار بچه های حقوق خیلی سخته! همیشه عمر دودوتا چهارتا کردم و سوال رو فقط بر اساس منطق و جبر حل کردم. حالا نشسته بودم سوال رو تفسیر میکردم اونم سوالایی که توش کلمات حقوقی داره و هر کدوم واسه خودشون یه بار معنایی و عواقبی جداگانه ای دارن! نمیتونم بگم خوب بود نمیتونم بگم بد بود فقط باید منتظر باشم ببینم نتیجه چطوری میشه!

امسالو برا خودم شل میگیرم فوکوسم فقط رو کار بچه ها خواهد بود. از امروز کارای مدرسه و جانبیشون رو با هم شروع میکنیم. کلاساشونم دیگه خودم میبرم که یه تایم خوبیه واسه با هم وقت گذروندن! 

دلم یه تمیزکاری اساسی خونه میخواد ولی بدنم یاری نمیکنه😆

دیگه اینکه امیدوارم دیگه اینستا رو نصب نکنم. عجب محیط سمی و وقت تلف کنی ای داری. فعلا در ارامشم و ایشاله که نرم سراغش. 

هی یادم میافته چقد روزای اول کرونا رو دوست داشتم فقط و فقط چون برنامه هامون مشخص بود و فقط مال خودمون بودیم و همین کنارل رو روزهامون و برنامه هامون و روابط خودمون چقدر حس خوب مداد که هنوزم بعد دو سه سال شیرینیش تو ذهنمه! حالا میخوام شبیه سازی همون روزا رو بکنم ببینم حس خوب ها بر میگردن یا نه!

پروژه جدیدم اینه که بالای زانوم چربی داره و باید روش کار کنم😆

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مینو

یکی از اولینها

دیروز بعد کار سایت رفتم فروشگاهی که وسایل مدرسه بچه هارو سفارش داده بودم که پیک اپ کنم. فقط اسم مدرسه و گرید بچه رو گفتیم خودشون پک رو اماده کرده بودن. عالی بود. هر سال کلی وقتم تلف میشد برا وسایل مدرسه. چون نزدیک آپتاون بودم رفتم سمت اچ اند ام یه ژاکت بافت پشمی خیلی کوزی بگیرم برا داخل افیس که خیلی یخ نگهش میدارن. خیلی چرخیدم اونجا و کلی چیز میز خریدم به جز ژاکت!!! چیزی که مد نظرم بود نداشت. اومدم خونه تن زدم شوشو همه رو تایید کرد و جالبه بازم همشون سیاه بودن و طوسی تیره! فاک! شش تا لباس سیاه

لباس هالوین پسرا رو هم پست اورده بود و کل دیروز رو کیفور بودن. هیچ ربطی هم بهم ندارن این دوتا فسقلی! لباس یکیشون دزدان دریایی یکیشون لباس فضانوردی!! 

عصر با همسری برگشتیم فروشگاه من سایز شلوار رو عوض کنم و یه کمم گشتیمباز و همسری یه کم خرید کردن. یعدم رفتیم کلی اسنک مناسب مدرسه خریدیم واسه پسرا تا یه مدت نریم اونورا خرید! 

رسیدم خونه خیلی گرسنم بود همسری شوید پلو و تن ماهی درست کردن خوردیم پشت بندش سر همون میز شام چاییم خوردم و با یه پتو درازیدم رو مبل و پاهام داشت میشکست! خیلی خیلی درد داشتم.

صبح پسرا رو بردم مدرسه و از امروز مرخصی بودم و لپ تاپ شرکتو باز کردم کار دیروز رو بزنم بره که دیدم دوتا ایمیل ارجنت داشتم برا دیروز بوده که کلا نخونده بودم. هیچی اونو خواستم ردیف کنم مجبور شدم حلسه بزارم. مدیرمم هی عذرخواهی که تو مرخصی هستی و اینا و گفتم دیگه اینو نمیشه کس دیگه ای انجام بده ردیفش میکنم. لیدر گروه گیر الکی سه پیچ داده بود که فلان اشتباه ناشی از چیزی بوده و من توصیح دادم سایت اسسور کامنت داده و تو نت صراحتا نوشته.

سایت اسسور تو جلسه گزارششو باز کرد و نشون داد که همچین چیزی ننوشته و من اون لحظه اسکرینو نگاه نمیکردم و چیز دیگه ای رو چک میکردم. گفتم شاید تو نت بین عکسای پروژه باشه. عکسا رو دونه بع دونه بررسی کردن و نبود و با لحن غیر حرفه ای گفتن یه بارم مرور میکنیم عکسا رو! اینجا بود که رفتم گزارشو باز کردم و دیدم دقیقا کامنت اسسور اونجاست نمیدونم چیو نشون داده بود به لیدر! نشون دادم که این کامنت تو گزارش هست و کلا بحثو تموم کرد!

بعد جلسه با مدیرم صحبت کردم خیلی جدی که چرا باید فلانی این همه وقت ما رو بگیره که اثبات کنه من اشتباه کردم! و وقتی دقیقا نشون دادم اشتباه اسسور بوده و حتی جلوی چشمت یه جای دیگه گزارش رو بهت نشون داده و خودت اصلا متوجه نشدی بحث تموم شد؟! 

درسته انگلیسی زبان دوم ماست ولی دیگه خر که نیستیم رفتار غیر حرفه ایتو میفهمیم! هیچ وقت فک نمیکردم بتونم این قدر محکم از خودم دفاع کنم و طرف هم مجاب بشه و بخواد پیگیری کنه!

بعدشم دیگه نصف روز مرخصیمو گند زدن خودم ریپورتو اصلاح کردم فرستادم که حداقل دیده بشه اصلاح کننده خودم بودم اونم تو مرخصی! به مدیرمم گفتم دیگه یک هفته دسترسی به ایمیلم ندارم. اونم ارزوهای خوب کرد و تشکر و بای بای

این زبان کوفتی رو بهتر و بهتر کن لامصب نیازته! 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

عنوان چی بزارم؟

این هفته لانگ ویکنده و من این هفته رو کلا مرخصی گرفتم هم اینکه میخواستم کمی از کار فاصله بگیرم همه اینکه این هفته مدرسه ها باز میشن شروعش با حضور خودم باشه و اینکه اول هفته بعد امتحان دارم و ساعتایی که پسرا مدرسه هستن بتونم بخونم. سرکار اصلا نمیشه خوند!من همیشه برای دولت کار کرده بودم و الان قشنگ تفاوت کار برای بخش خصوصی با دولتی رو میبینم! زمین تا آسمون فرقشه. اصلا ماهیتش متفاوته!

این ویکند از مرکز نجوم اینجا وقت گرفتیم و بچه ها رو بردیم تور نجوم. چقدم جای خفنی درست کرده بودن!آیا میدونستید یکی از شرکای ناسا برای تحقیقات نجومشون ان آر سی کاناداست؟ پسرا کیف کردن خصوصا فسقلی که یه زمانی تخصصش سیاه چاله ها و کرم چاله ها بود😁 الان رفته تو کار سنگ ها 

یک اعترافی هم بکنم که همیشه میگفتم این کاناداییا غذای درست و حسابی ندارن و اینا چیه که اینا میخورن و غذاهای خودمون خفن..‌. باید بگم مدتهاست که غذای ایرانی درست نکردم و غذاهامون شده مدل غذاهای فوری فوتی و البته با کلی چیز میزای سبز و سالم! من که راضیم خدا راضی باشه. نیم ساعت از وقتی که نیت میکنی تا غذا رو بخوری نیازه برا اشپزی😁

دیشب فیلم پسنجر رو نگاه کردیم که خیلی فیلم مالی نبود ولی ته فیلم افتاد به جونم که دیگه باید به مرگ هم فکر کرد. مرحله ای که ما هم بهش میرسیم مثل همه آدما و چقدر یهو همه چی برام رنگ باخت! 

یه مدته کتابای صوتی رو تو مسیر شرکت تو ماشین گوش میدم و باعث شد یه کم کتابخوانیم هم بره جلو. کتاب هنر خوب زیستن رو گوش میدادم با صدای عادل که اخراش اسم چندتا از خیابونای خیلی معروف پاریس رو میگفت که به اسم اشخاصی بودن که اون زمان معروف بودن و کار درخشانی کردن و تقریبا هیچکدومشون رو الان کسی نمیشناسه و فقط یه اسم هست که رو خیابون مونده! معلومه رد دادم این روزا!!!!

و دیگه اینکه هوا قشنگ حس پاییز گرفته. سیب درختا رسیده. بیشتر درختا رنگی رنگی شدن و روزای ابری هم بیشتر هستن! عود روشن میکنم با عطرای مختلف و با پسرا میشینیم دور هم حرف میزنیم و چقدر اخه بزرگ شدن و به چه چیزایی فک میکنن فسقلیا. زندگی با همین سرعت در پیشه!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مینو

نفسای آخر تابستون

تابستون تقریبا داره تموم میشه و ما حسابی ازش استفاده کردیم. یکی از بهترین کارها شروع تنیس بود که چقد دوسش داشتم و هی دست دست میکردم. دیگه تقریبا عصرا راهی کورت کنار اقیانوس میشیم و حسابی عرق میریزیم و کیف میکنیم! 

کلاسای پاییز بچه ها رو هم ثبت نام کردم و خوشبختانه اینسری به موقع اقدام کردم و جا نموندم از چیزی:) دیگه اینکه مشغول خوندن کتابی هستم که باید امتحانشو بدم و همسری میگفتن این تموم شه بعدیو شروع میکنی تمومی نداره که😄

کلی مهمونی عقب افتاده داشتم که تند تند ردیفی پشت سرهم دعوت کردم و بازم چندتایی موندن که فعلا ویکندامون پر هستند و مدل وسط هفته ای نیستن! پس باید صبر کنم سر فرصت دعوتشون کنم.

با پسرا رفتیم خرید که کیف و کفشای مدرسه رو بگیرن و شازده خیلی شیک گفت کوله نمیخره چون کولش سالمه و نمیخواد با خرید چیزی که لازم نداره به محیط زیست اسیب بزنه🤪 تو کی بزرگ شدی اخه بزنم لهت کنم و من به حرفش گوش دادم!

امروز هم خونه مدیر افیس بیچ پارتی بود و جل الخالق تو حیاطشون ساحل داشتن😁 خیلی خوش گذشت و به خودم اومدم دیدم چقدر عوض شدم چقد دیگه اصلا مساله نیس برام تو محیط هایی که فقط و فقط انگلیسی زبان هستن باشم و محاوره ای حرف بزنم. نه تنها مساله نیست بلکه اصلا بهش فک نمیکنم! چقدر زود ادم اخت میگیره به محیط! چقدر زود رسیدم به وقتی که دارم رانندگی میکنم و به مسیر فک نمیکنم و یهوو میبینم رسیدم به مقصد! دیگه میشه شهرت و کشورت و بدیش اینه خیلی کم یاد ایران میافتی و ارتباط با ایران کم میشه و حس میکنی دیگه کاملا رها شدی! رها شدی به معنی اینکه تعلقی نداری بهش و جای دیگه ای شده خونت!

مساله اصلی این روزام بچه هام هستن! به طرز عجیبی دارن بزرگ میشن فکراشون رفتاراشون حرف زدن هاشون و حتی فیزیکشون! به شدت دلتنگ میشم بابتش! نمیدونم همه مادرا همچین حسی رو تجربه میکنن؟ چرا از الان که کنار من هستن دلتنگشونم!

خیلی خیلی له رسیدیم خونه و تو راه برنامه هایک فردا رو چیدیم و میریم مانت داگلاس. شاید حسش بود صبونه رو بزنیم تو کوله و اون بالا بزنیم بر بدن!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مینو

مصمم تر از هر روز

که یادم باشه این روزا مصمم تر از هر روزم هستم! و دارم برای چیزی که خودمو میبینم تلاش میکنم و قدردان لحظات سختی هستم که بهم یادآوری میکنن ارزششو داره و ادامه بده!

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مینو

کش بیا...

آرزوی این روزهای من:

 

کاش هر روز حداقل ۴۸ ساعت بود😁

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

پشت سر هم...

امروز ددلاین یه پروژه بود دستم که بخاطر چایی خوردن لپ تاپم عقب موندم ازش! صبح سه سوت حاضر شدم رفتم آفیس و بکوب پاش بودم و آخه مگه تموم میشد! چون صبح یه ساندویچ نون پنیر برداشتم اضافه و وسط روز خوردم دیگه میلی به نهار نداشتم. هر چند که واسه نهارمم چیز خاصی نداشتم یه نودل برداشته بودم که در صورت اضطرار بخورم. ایمیل و تیم رو بستم که حواسم پرتشون نشه و واقعا چقدم این کار خوبه. باید نیم ساعت زودتر در میومدم از آفیس که به کلاسم برسم. از اونورم با استادم که الان شده دوستم قراره شام گذاشته بودم. اول فک کردم بمونم آفیس کارو تموم کنم. فقط ریو مونده و قسم خوردم بدون ری کار تحویل ندم! دیدم چه کاریه بی خود از کار خودم بمونم و استرس نرسیدن به قرارم رو هم داشته باشم. ایمیلو باز کردم شونصدتا پیام داشتم. به مدیرم گفتم فردا کارو تحویل میدم و فردا روزمو خالی بزار به ایمیلام و ریپورتای قبلی برسم که بقیه نوشتن و باید ریو کنم که بره بیرون!

دوان دوان رسیدم خونه کلاسم انلاین بود و بعدشم بکوب رفتم رستوران و قربونش برم همچین نزدیکم نبود حالا خوبه گفته بودم جای نزدیک! ولی خیلی خوشگل و خاص بود. یه کم حرف زدیم و با هم تعریف کردیم و بازم کلی این پسر به من انرژی داد با حرفاش و بهش میگم باید هر از گاهی بیام ببینمت بهم انرژی بدی😃 یه کمم در مورد کار حرف زدیم و چندتا آفر خوب برام داشت که ببینم چیکار میتونم بکنم.

برگشتم و کمی با پسرا حرف زدیم و خونه رو مرتب کردم و قبل مسواک سرویسم تمیز کردم و خواستم کتاب بخونم بخوابم و به خودم گفتم خستم! بعد اون ورم داد زد سرم که برای همه هر کاری میکنی به خودت میرسه میگی خسته ام! زین رو لپ تاپو اوردم بالا یه نیم ساعتی کارمو انجام بدم.

تصمیم دارم یه مدت از خونه کار نکنم تو شرکت تمرکزم بالاست و زمان کار رو مدیریت میکنم. تو خونه یهو  میبینی شبم شده دلم پیش فلان بخش کاره و میرم پیش! اینجوری حداقل کار شرکت میمونه برا شرکت

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

از اون روزا...

امروز از اون روزا بود! چون همسری قرار بود خانواده دوستمو ببره ونکور من موندم از خونه کار کنم که بچه ها تنها نباشن. صبح که با سردرد بدی بیدار شدم. بعد صبونه ادویل خوردم و چایی عسل ریختم رفتم پشت میزم که نمیدونم چی شد کل لیوان خالی شد رو لپ تاپ! سریع خاموش کردم و خشکش کردم. دیگه تا شب گفتم محض اطمینان خاموش بمونه. رفتم به دوستم سر زدم و راهی شدن بالاخره. ایشاله که خاطرات خوشی براش رقم بخوره و تلخی های این روزاشو بشوره ببره. برگشتم به مدیر اصلی پیام دادم جریانو گفتم و تاکید کردم شب کار میکنم. اونم گفت نه اصلا برو از آفتاب و چاییت لذت ببر. کلا شخصیتشو خیلی دوست دارم. ولی ولی یه لیدر داریم که اگه کارمو عوض کنم قطعا یکی از بزرگترین دلایلش ایشونه! جزییاتش حوصله سر بر میشه ولی به شدت آدمیه که به چیزایی که ذره ای اهمیت تو خروجی کار نداره بها میده و خیلی بد مطرحشون میکنه و کل انرژی آدمو میگیره!

پشت بندشم یکی از مدیر پروژه ها ایمیل زد که وقتی تو مرخصی بوده من فلان فرما رو باید به یکی دیگه میفرستادم و منم بهشون جواب دادم جانشینت گفته بود که به خودت بفرستم. اونم یه مدل دیگه رو مخم رفت که عالم و آدمو سی سی کرده بود تو ایمیل!

منم دیدم کاری نمیتونم بکنم نشستم پای کتابم برای امتحان و ایمیلامو با گوشی شرکت جواب میدادم. دوباره سردردم برگشت و یه ادویل دیگه خوردم. کف سالن دراز کشیدم و موقع خوندن کتاب خوابم گرفت کمی. انقدر حالم بد بود که پاشدم دوباره نهار خوردم!!!! آخه چرا؟؟؟.؟ 

ساعت پنج تا هفت هم کلاس داشتم. خمسری که رسید رفتیم پیاده روی. چقدر احتیاجش داشتم که روز بدمو تعریف کنم و غر و غر و غر. دم دمای پریودم هستم البته که اوضاع رو وخیم تر کرده. رسیدیم ساحل گفتیم کمی بشینیم و بعد قرنی دوتایی تنهایی بحرفیم که یکی اومد سلام داد چون حدس زده بود ایرانی هستیم و کلا نشست کنار ما و دیگه داشت غروب میشد خداحافظی کردیم ازش.اصلا قسمت نمیشه ما تنها بشیم هی آدم اضافه میشه دورمون! برگشتم دیدم شازده گرسنشه و داره بدا خودش پیتزا میزاره تو فر. 

لپ تاپو تست کردم روشن شد شکر خدا. همسری گفت یه فیلم کمدی ببینیم. چپ راست رو انداختیم که مضخرف بود ولی تا آخرش نشستیم پاش. بعدشم نشستم پشت سیستم کار امروز رو تموم کنم و الان ساعت سه نصف شبه!

باید یه فکری بکنم به کارایی که میکنم. صبح تا شب مشغولم درگیرم و سر شلوغ ولی به کلش نگاه میکنم میبینم کار مفید و به درد بخوری نبوده.راید بیشتر دقت کنم به استایل کار کردنم که یه سری چیزا بیخود طول نکشه. احتمالا یه مدت بمونم آفیس این روزا که بچه ها خونه ان اصدا نمیشه تو خونه تمرکز داشت این خودش یه دلیل بزرگ واسه طولانی شدن کارای سادست!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

تنهایی!

این روزا خیلی پسرا رو میبریم بیرون که نهایت استفاده از تابستون رو ببریم! هر سری هم تقریبا تنها نیستیم! کارایی که برای خانواده دوستمونم انجام میدیم همچنان ادامه داره تا بگذرونن این روزا رو.دو روز دیگه برمیگردن ایران ایشالا. دیروز همسری رو پروژش کار میکرد گفتم بچه ها رو ببرم بیرون. دوستم و پسرش هم اومدن و نمیدونم چرا فسقلی ما و پسر دوستم در حد کارد و پنیر جنگ دارن با هم. البته که فسقلی من برای فان اذیت میکنه ولی پسر دوستم جدی میگیره و دعواشون میشه. تقریبا تا شب بیرون بودیم. رسیدم کارای بچه ها رو انجام دادم. کارای خودمم کردم. دیگه تا میوه بخوریم و کمی حرف بزنیم دیر وقت بود که دوست همسری پیام داد فردا بیایین بریم فلان لیک. من میخواستم امروزو دیگه برای خودمون باشیم و شاید بمونم خونه و عصر یه پیاده روی کوچیک کنم. که دیدم ماشین لازم دارن و قرار شد من و همسری هر دو ماشین برداریم. هر چی بود گفتم عیب نداره امروزم بگذره. رفتیم و به پسرا خوش،گذشت واقعا. آب دریاچه گرم بود و حسابی شنا کردن. برگشتیم دوستم و پسرش اومدن خونمون چون پسرا میخواستن با هم باشن. تا عصر بودن و رفتنی بیرون اون یکی دوستم و مادرش دم درمون بودن که ظرفامو اورده بودن و برای خداحافظی اومده بودن. زمان پرواز رو پرسیدم و متاسفانه از طرف همسرم تعارف زدم که میبرنتون فرودگاه و اونا هم دقیقا همینو مبخواستن و فرودگاه تو ونکوره و یعنز یک روز کامل همسری باید بره ونکور و برگرده. حس خستگی شدید داریم هر دومون و واقعا احتیاج به تنهایی داریم. به همسری میگیم بیا این سری خواستیم بریم جایی خودمون چهارتایی بریم کمی با هم وقت بگذرونیم. تو شلوغیا واقعا از بچه ها دور میشیم. ببینیم میتونیم عمل کنیم به قولمون یا نه.

خونه بالاخره خلوت شد. پسرا تی وی میبینن خیلی آروم. همسری رفتن بیرون. نهار رو دیر زدیم و دیگه شام نمیپزم. منم نشستم این کتاب کت و کلفت رو بخونم برای امتحان پیش روم! 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مینو

هدفای جدید

خب من حسابی نشستم با خودم کلنجار رفتم و تصمیم گرفتم واقعا تو کاری باشم که دوست دارم. فعلا هدفم اینه و ممکنه در گذر زمان باز عوض شه. ولی خودمو میشناسم. انقدر پیگیرش میشم که بهش برسم! و حتی اگه نرسم تلاشی که براش کردم برام عزیزه. اینکه هدف بزارم برای خودم و براش تلاش کنم چیزیه که منو به شعف میاره!

عصر بچه ها رو بردیم ساحل که بزنن تو آب تو این گرما. راجع به بخشی از هدفم با دوستم حرف زدم و گفت زندگیت تازه رو روال افتاده بعد اون همه سختی اوایل مهاجرت چرا میخوای خودتو بندازی هچل! من هیچ وقت به هچل بودنش فک نکردم بهش گفتم یه جور ماجراجوییه. زندگی فعلیم که هست ولی کنارش وقتی برای هدفم چیزی که خودمو اونجا میبینم تلاش میکنم برام لذت بخشه. امروز اولین قدم رو برداشتم و خوشحالم. رو کاغذ نوشتم امروز باید اینکارو بکنی!و نسشتم پاش تموم کردم! قدم بعدی رو هفته بعد طی یه جلسه ای که مطرحش خواهم کرد برمیدارم. روزشو تو تقویم نوشتم که همون روز تو دفترم بنویسم موفقیت امروز تو یعنی انجام دادم همین یک کار! اینجوری بزرگ و عجیب و غریب به نظر نمیاد. شاید بتونم هر از گاهی در موردش بنویسم که چه قدمی برای هدفم برداشتم که بعدها خودم مسیری که جلو میرم رو مرور کنم. 

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مینو