ثبت لحظاتی از عمرم

ماموریت با همکار

چند روز پیش همینطوری چشمی مواد کیک رو ریختم و توش پوست لیمو رنده کردم و نتیجه عالی شد! روز بعدش با آب پرتقال درست کردم و روز بعدش شکرشو کم کردم بعد پختن توش شهد زعفرون و گلاب ریختم محشررر شد. آشپزی این روزا هم روتین شده! هفته بعد بریک مارچ بچه ها شروع میشه و یه ایونت دنس دارن و امشب فسقلی گفت مامان میشه چهارشنبه بیایی دنسمو ببینی! آلارم گذاشتم اون ساعت مرخصی بگیرم برم مدرسه.

امروز یه ماموریت طولانی به یه شهر دیگه داشتم. تو راه فرصت خوبی بود کمی حرف بزنیم. ازش پرسیدم کامل متوجه میشی من چی میگم یا برات چالشه؟ گفت کامل متوجه میشم فقط خیلی آروم صحبت میکنی و کاش صدات کمی بلند تر بود! من نمیتونم تو جاهای عمومی بلند صحبت کنم.تو آفیس همه راحت صحبت میکنن ولی من همیشه آروم! خیلی بهم حس خوبی داد حرفش. اینم گفت که چندتا کلمه رو یه جور دیگه تلفظ میکنی! منظورش همون پرونانسیشن بود! اینو رفیقم که مدرس زبان هم هست گفته بود بهم که پرونانسیشن خیلی از گرامر مهمتره. گرامر غلط به کار ببری طرف میفمه چی میگی ولی با پرونانسیشن غلط طرف متوجه حرفت نمیشه! باید دقت کنم به این موضوع!

این همکارم دوماه بعد یه مرخصی نه ماهه میگیره که از کار فاصله بگیره و با بچش وقت بگذرونه. خانومشم مرخصی میگیره و با ونشون میرن مسافرت! میگفت نیاز دارم به این لیو که ببینم میخوام با زندگیم چیکار کنم! منی که از دور میبینمش میبینم زندگیش تو مسیره! واقعا چیکار میخواد بکنه! جالب تفکراتشون!

یه کمم راجع به کار و مابقی قضایا صحبت کردیم و چقدر خوشحال شدم که این فرصتو داشتم باهاش گپ بزنم در مورد یه سری چیزا. باعث شد بیشتر فکر کنم و یه تغییراتی تو مسیر کاریم بخوام بدم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مینو

خانه تکانی!

شنبه صبح بود که به همسری گفتم بریم چندتا مبل امتحان کنیم که بتونم راحت انلاین بخرم. ایده ای نداشتم چطورین! پسرا که نیومدن باهامون. دوتایی رفتیم و فک کنم فقط سه تا استور رفتیم واسه مبل که دوتاش علنا هیچی نداشت! اون وسطا هزار تا کاری و خرد ریزی که باید میخریدیم رو هم گرفتیم. رفتم تو یه مغازه لیوان بخرم که یهوو یه پیرهن سفید با گلای سرخ آبی گنده چشممو گرفت پروش کردم و اولین بار همچین رنگی رو داشتم به عنوان لباس بیرونی میخریدم!! کم کم دارم از سیاه میکشم بیرون. هر چند که کمدمو باز کنم اکثر لباسا سیاه و کرم هستن! ناگفته نماند که کنارش دوتا لباس مشکی هم برداشتم که خیلی مناسب شرکت بودن! 

برگشتیم خونه نشستم مبل رو سفارش دادم از میفر یه کوچولو گرون شد ولی خب فک کردم من هیچ وقت مبل عوض نمیکنم بزار اونی که دوست دارمو بخرم. حتی صندلی تکیش رو نمیخواستم بردارم که همسری گفت ستشو کامل بگیر بعدا گیر نمیاری اگه دلت بخواد. تاریخ ارسال رو زده بود ۲۱ مارچ که همسری گفت میشه عید!!! من اصلا عید یادم نبود! یهوو چه حس قشنگی اومد سراغم. صبح پاشدیم و گفتن نداره که بربری تازه همسری پز خوردیم! چه میکنه همسری با خمیر جادوییش! یه بارم به خمیرش شکر بیشتر زد و شیرمال درست کرد و نگمممم چقدر جقدر از کیف کردن فسقلی کیف کردیم. چرا؟؟؟ چون شیرمال رو خیلی دوست داشت و تقریبا هر روز براش میگرفتیم و اولین بار بعد این همه مدت اینجا خورد و قشنگ چشاش برق زد و گفت اوووو این همونه(:

هیچی بعد صبونه زدم تو کار کابینتا و حسابی مرتبش کردم. یخچالم تمیز کردم. همسری هم کمدا و انباری رو مرتب کرد و تو اشپزخونه هم کمک من بود. وسطا نهارم درست کردم. اشپزخونه تموم شد نهار خوردیم. همسری خونه رو جارو زد من تی کشیدم. فرشایی که واسه هال ها خریده بودیم رو انداختیم قشنگ حس اسفند اومد سراغم.خصوصا که هوا هم آفتابی و ناز بود و حتی هیتر هم روشن نبود!

بعدشم رفت بالا کمد پسرا رو مرتب کنه که من از جام نتونستم تکون بخورم! دیگه علایم پیریه. یه اشپزخونه تمیز کردم افتادم!!!

چایی زدیم و فسقلی گفت بریم پارک. پاشدیم رفتیم کدبرو حسابی بازی کردن تا دم غروب. برگشتیم واسه نهار فرداشون سالاد ماکارونی درست کردم. فقط اندازه خودشون. از شانس چقدررر خوشمزه شد! همزمان هم تو مایکروفر سوپ پزیدم و خوشحال بودم ۱۵ دقیقه ای یه سوپ جا افتاده و خفن تحویل گرفتم. همسری هم شیرمال پزیده بودن. همه رو زدیم. نشستیم استداپ ببینیم که هبچ کدوم جذبمون نکرد. کلاه قرمزی ۹۷ رو دیدیم که خیلی حال داد و قشنگ واسه خودمون روزای عید رو تداعی کردیممممممم. بعدم تا صبح یه ضرب غش کردم!

صبح که پاشدم واقعا رفرش بودم چون شب زیاد خوابیدم. موهام کرلی کردم و لباس مشکی جدیدمو پوشیدم و تو افتاب ناز اومدم شرکت! تو راه هم فک کردم تو جلسه چیا میخوام بگم که همین باعث شد کیفیت حرف زدنم بالاتر باشه به نظرم نسبت به قبل! الانم نهار سالاد ماکارونی خفن رو میخورم چون شازده کالباس برد واسه نهارش!!!

 

اوووه یادم افتاد دیشب موقع سوپ درست کردن خورشت کرفس هم بار گذاشتم که امشب شام خوشمزه بخوریم! من عاشق کرفسممم

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مینو

هفته تموم شد!

باورم نمیشه این هفته تموم شد! نوشتن مقاله، سابمیت کردن پی آر، تحویل دادن ده تا پروژه! آخیشششششش

یه چایی ریختم بخورم بعد برم خونه و به به ویکند!

دیروز یکی دو ساعت بیشتر موندم افیس و همسری زنگ زد گفت پدر همسایه بغلی مرحوم شده! رسیدم خونه دیگه نرفتم خونمون یه راست رفتیم دم درشون تسلیت که گفت چهلمه پدرمه امشب و بیایین تو! من خیلی شرمنده شدمممم که اصلا خبر نداشتم! رفتیم تو و همسری زنگ زد به چندنفری که میشناختن همسایمونو اطلاع دادن که بیان. جالبه همشون میدونستن و تازه برای اولین بار میخواستن بیان تسلیت!! عجبا

هیچی دیگه یه ساعتی نشستیم و اومدیم خونه با پسرا کمی حرف زدیم و یه راست تخت! 

خوشحالم هفته تموم شد و برم خونه اول باید جانانه خونه رو تمیز کنم که سگ میزنه گربه میرقصه!

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مینو

22February EE submit

که یادم بمونه دو هفته به شدت شلوغی داشتم و چند روز دیگه تموم میشه این هفته های شلوغ ولی امروز بزرگترینش که سابمیت پروفایل اکسپرس اینتری بود تموم شد. ظهر رفتیم مدیکال اگزم. من از شرکت زدم بیرون همسری هم بچه ها رو از مدرسه برداشت اومد. از همونجا گفتیم بریم یهو ایکس ری و آزمایش رو هم بدیم. ایکس ری وقت داد واسه هفته بعد آزمایش رو همونجا واک این کردیم تموم شد! به شدت گرسنم بود سه شیشه هم خون دادم داغون شدم. به مدیرم گفته بودم یه ساعته بر میگردم ولی شده بود سه ساعت. ماشین هم که بنزین نداشت! همسری و پسرا رفتن خونه من راهی شرکت شدم و رسیدم دیدم جلست و همونجوری با فشار پایین نشستم تو جلسه که خدا رو شکر آخراش بود. پریدم پیتزامو گرم کردم و همزمان یه قهوه درست کردم و با هم خوردم! نشستم یه کم کارمو بردم جلو و پنج و نیم زدم بیرون.

تو راه فک کردم رسیدم فقط با بچه ها بازی کنم. یه کم بازی کردیم و همسری گفت بریم واسه پروفایل عکس جدید بگیریم. راهی شدیم والمارت که بعد کلی تلاش واسه اینکه عکس درست بگیره از فسقلی گفت فایل دیجیتالشو نمیده! چندتا چیز میز خریدیم راهی لاندن دراگ شدیم. عکاسی موفقیت آمیز بود ولی واقعا خوب نشدن. دیگه همونا رو سابمیت کردم. یه دور هم پروفایلو با همسری چک کردیم و نهایت ساعت ۱۲ شب سابمیت کردیم تمام. ببینیم کی نتیجه میاد.

ویکند رو که کلا مشغول نوشتن مقاله و کارای پروفایل بودم. یه شب دوستم زنگ زد اومدن خونمون مهمونی. یه روزشم که نهار دعوت بودیم. عصر همون روز همسری بربری درست کرد و چقدر لذت بردیم. خصوصا پسرا. انقدر تعریف کردیم که دقیقا از اون روز همسری هر رکز خمیر درست کرده برای پیتزا یا نون! خلاصه فعلا خوش بحالمونه. دوشنبه هم فمیلی دی بود با بچه ها و دوستم و پسرش رفتیم موزه و سینما.

چه فیلمی؟ غارهای باستانی! که مستند بود و مورد علاقه فسقلی که عاشق سنگه! خودشون کیف کردن خصوصا که سه بعدی بود. من راستش وسطا یه چرت زدم انقدر که گرم و نرم بود محیط😄

مقاله رو هم دقیقا شبی که فرستادم بقیه نظراتشونو بدن ایمیل اکستندش اومد! 

بیشتر کارای دو هفته شلوغ انجام شدن و بیشتر کارای شرکت موندن که اوکیه و بکوب میشینم پاش فردا و پسفردا که تموم شن.

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مینو

تجربه کار بانکی

من ایران هم بودم از کارای اداری و بانکی فراری بودم اکثرا همسری میرفت دنبالشون. اینجا ولی اگه جایی کاری داشته باشی وقت بوک میکنی و حتی میتونی بخوایی اون تایم بهت زنگ بزنن یا ویدیو کال داشته باشن که پانشی بری! من فقط روز اول که رسیدم کانادا رفتم حساب باز کردم و دیگه پامو بانک نزاشتم! هر بار کار دارم بوک میکنم و بهم زنگ میزنن و در حد ۱۰ دقیقه کارم انجام میشه. 

برای پی ار میخواستم تمکن بگیرم. دیشب وقت بوک کردم امروز عصر بهم زنگ بزنن. سرکار بودم و چون نامه رسمی خواستم ازم خواست پاسپورتمو تو ویدیو کال نشون بدم. همرام نبود. گفت حسابتونم با همسر مشترکه و اسم اونم میاد تو نامه. گفتم میشه نباشه که گفت نه!

بهش گفتم واسه نامه عجله دارم و قرار شد برگشتنی خونه برم پاس رو بردارم ببرم بانک پیش یکی به اسم پیتر که کارم رو دو روزه انجام بده و ایمیل کنه نامه رو!

رسیدم بانک دیدم ایمیل زده که چون عجله داری من نامتو حاضر کردم دست پیتره برو بگیر ازش اگه نه که صبح برات ایمیل میکنم.

رفتم بانک گفتم با پیتر کار دارم. گفتن بشین اینجا تا بیاد پیشت! دیدم اااا پیتر رییس شعبست و کل نامه و پیوستا رو دونه دونه نشونم داد که مطمین بشم درسته و تو یه نسخه دیگه بدون اسم همسری هم آماده کرده بودن! 

کلی هم برامون آرزوهای خوب کردن و ابراز خوشحالی که برای کشورشون درخواست اقامت میدیم.

خواستم بنویسم که این تفاوتها که دارن برام عادی میشن رو ثبت کنم.

چقدر این جماعت سر صبر و حوصله کار میکنن و آرامش همه جا برقراره! عجله اینجا معنی نداره و اینکه به کارمند بانک پشت تلفن گفتم عجله دارم براش یعنی از نظرش حالت اورژانسیه و مونده بود کار منو انجام داده بود که برسونه دستم! ارزش به وقت و احساس آدما

 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مینو

15February

پونزدهم فوریه از پول اکسپرس اینتری دراو شدیم! مینویسم که تاریخ اینا رو ثبت کرده باشم! بالای یه ساختمون بلند بودم که دیلینگ دیلینگ ایمیل اومد و چون میدونستم امروز دراو هست سریع چک کردم و بله خودش بود و باید بگم خیلی خیلی خوشحال شدم! این همه سال منتظر این لحظه بودم که ببینم اصلا اکانتم چه شکلی میشه(؛

 

مقاله رو هر روز یه نیم ساعت یه ساعت بعد کار میموندم افیس ببرم جلو هنوز تموم نشده! دیشبم که رسیدم خونه یه دوش گرفتم و نان استاپ تا اخر شب پای اکانت پی آر بودم. امیدوارم ددلاینو تمدید کنن! 

سرکار هم که یهوو شلوغ شدم! دوشنبه فمیلی دی هست و تعطیله ولی فک کنم بشینم یه چندتا کار شرکتو انجام بدم که ددلاینشون هفته بعده بتونم به موقع تحویل بدم!اگه این جلسات انقدر زیاد نبود میشد زمانو مدیریت کرد! چه خبره اخه این همه جلسه! اصلا نمیفهمم روزا چطوری میگذرن. احساس میکنم این روزا خیلی خیلی سرم شلوغه و شاید دو هفته بعد بتونم خلوت شم اگه مقاله و پی ار تموم شه.

صبح قرار بود برم سایت تصمیم گرفتم یهو از خونه برم برای همین وقت شد که صبح تو تخت پسرا کمی ناز و نوازش کنم و چهارتایی با هم راهی مدرسه شدیم و همین یه حرکت چقدرررر بهم انرژی داد! 

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مینو

مقاله نویسی بعد فارغ التحصیلی خر است!

ددلاین بیست و دومه 

باید این هفته مقاله رو بدم که بچه ها نظرشونو بدن. از جمعه شب که رسیدم خونه میگم این ویکند باید این مقاله رو تموم کنم! امروز که یکشنبست به اجبار از عصر نشستم پاش! مگه میره جلو!!!

چقدم بی اعصابم! زکام شده بودم و اب چشمم شرشر میریخت. سیتریزن خوردم قطع شد خواب آوره منگم میکنه تمرکز ندارم. برای ظهر سوپ درست کردم بخورم که دوستم زنگ زد برامون کلم پلو آورد. اونو خوردم. اعصاب گندمو وصل کردم به غذا خوردن و تا الان که شبه فقط، خوردمو و خوردمو خوردم!

سعی کردم شکلا رو جمع و جور کنم بشینم ببینم متناشو چطوری پر کنم.

ایشششششششش

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

ده فوریه 2023

صبح یه ایمیل داشتم از اداره مهاجرت که بازش نکردم اصلا. گفتم شاید جواب وبفرمم رو دادن که اپلیکنت آنلاین ورک پرمیت رو ویددرو کرده بودم. موند عصر رسیدم خونه گفتم یه چک کنم و دیدم اااا ایمیل مال پروفایل اکسپرس اینتری بود و بهمون نامینیشن دادن و امتیازم رفت رو 1000! خیلی ذوق کردم اصلا بی دلیل جیغ میزدم با اینکه طبیعی بود و قرار بود همین اتفاق بیافته!

من دسامبر سابمیت کرده بودم و خورده بود به تعطیلات کریسمس با این حال کمتر از دوماه طول کشید نامینیشن بیاد! همه مدارکم آماده داریم جز یکیش که نیاز به سیم کارت من هست! سیم کارتمم اوردم کانادا! وکیلمم رفته جدیدشو بگیرن کلی ادا در آوردن! چه خبرشونههههههه آخه بده بره دیگه 

و از اون مهم تر فیدبکی بود که از دایرکنر شرکت گرفتم! اولین ریپورت رسمی یه پروزه رو برای شرکت با اسم خودم نوشتم صادر شه! بهم گفت باورش نمیشده اینقدر خوب نوشتم با اینکه انگلیسی زبان دومته و معلومه تسلط دارم به کاری که میکنم! خیلی ذوق کردم خیلییییییییییی چرا؟ چون همیشه استادم بهم میگفت رایتینگت ضعیفهههههههههههههه واقعا حال کردم با این فیدبک

آب چشمم که از صبح هی داره سرریز میکنه! صبح دوستم گفت بچه ها رو ببریم پارک. قبل دراومدن خونه رو تمیز کردم و قورمه سبزی بار گداشتم برگشنیم حاضر باشه. رفتیم پارک لب ساحل و تو این هواااا چند نفر آدم مسن با مایو پزیده بودن تو آب اقیانوس و من فکر کردم چقدر خوشیخنم که تو کاپشن گرمم هستم;)

 

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مینو

صورتی روشن

دیشب یه سر رفتم فروشگاه تا باقیمانده لیست خرید رو که همسری صبح زحمتشو کشیده بود بخرم. همسری هم اومد با هم راهی شدیم. تو فروشگاه یه هودی بافت صورتی روشن دیدم و بدون فکر خریدمش. حس کردم خیلی خوشگل و کاربردیه. صبح که سرکار پوشیده بودمش یه لحظه دیدم لاک دستم صورتی روشنه! کاور گوشیم صورتی روشنه! کش سرم صورتی روشنه! موس روی میزم صورتی روشنه! نوارهای روی کتونیم صورتی روشنه! همشون با یه هودی صورتی روشن! من کی جذب این رنگ شدم؟! هیچ وقت تو زندگیم صورتی انتخاب نمیکردم! و الان دور و برمو نگاه میکنم میبینم چقدر حجم صورتیا زیاد شدن تو انتخابم!

 

نشستم کتاب میخونم صدای پسرا از اتاقشون داره میاد که با هم حرف میزنن. نیم ساعتی میشه با هم صحبت میکنن و درگیری پیش نیومده! بزرگ شدن دیگه و بزرگ شدنشون دلتنگم میکنه!

 

این روزا با لحظه به لحظه اشپزی عشق میکنم! یه پیجی هست که تو اینستا دنبالش میکنم محوریتش آشپزیه. حس میکنم تاثیر اون پیجه! انقدر که این دختر با علاقه و سلیقه مواد غذا رو نشون میده و طرز درست کردنو، آدمو بی اختیار همون روش رو میره جلو. چقدر تحت تاثیر محیطهایی قرار میگیریم که دایما باهاشون در ارتباطیم.

 

دیگه اینکه این روزا دیگه اون خودکم بینیم بخاطر زبان و لهجم کم شده خیلی! راحت تو جلسات صحبت میکنم نظر میدم و به قول دوستم اگه متوجه نمیشن مشکل اوناست😄 برن لهجه ایرانیا رو یاد بگیرن😁 صد البته یه دلیلشم اینه که شمرده و آروم صحبت میکنم که متوجه بشن.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مینو

درود بر لباس راحتی!

لباس پوشیدن تو محل کار من کژواله! سعی کردم فارسیشو بنویسم خیر سرم!! صبح که بیدار شدم بلوزی که فقط چون حس راحتی داشت خریده بودمش رو پوشیدم با لگ و کتونی! موهامو بردم بالای سرم کیپ کیپ دم اسبی بستم! یه کم به صورتم چیز میز مالیدم که تازه کشفشون کردم و خریدم! چون هیچ وقت چیزی جز ضدآفتاب نمیزدم! ژل ابرو و مژه زدم، اطراف چشممو کمی دودی کردم و کانسیلر زیر چشمم. با همین دو سه قلم کلی چهره آدم عوض میشه! از کی یاد گرفتم؟! از دانشجوی جدید استادم که به شدت چهره ملیحی داره بدون آرایش و بهم گفت فقط گریم میکنه صورتشو! حالا من اونقدر علمشو ندارم به همینا بسنده کردم!

رسیدم سرکار پرده ها رو دادم بالا تا سیستم بیاد بالا پریدم یه لیوان گنده پر آب کردم واسه رو میزم که تا ظهر هی بخورمش! موهام از پشت خورد به سرم و یه حس خیلی خیلی قشنگی از این راحتی توی سرکار کردم! همیشه سعی میکردم فرمال بپوشم ولی تجربه امروز برام دلنشین بود! 

دیشب برای اولین بار از این کیتای سفیدکننده دندون استفاده کردم و همش حس خنکی رو دندونم بود و از صبح چایی و قهوه نخوردم. الان بعد چهار ساعت کار واقعا هوس قهوه کردم با اینکه وقت نهاره! قهوه زدم با نون خرمایی هایی که تازه کشفشون کردیم و شبیه نون خرمایی های کرمانشاهه تقریبا!

بعدم در یک حرکت انتحاری به دایرکترم پیام دادم میخوام یه جلسه پرزنت برای کل شرکت داشته باشن. یه جلسه ماهانه هست و موارد تکنیکی رو ارایه میدن. دیروز که واسه یه ساختمون جذاب تو سایت بودیم دیدم که همکارم اصلا نمیدونست clt چیه. فک کردم شاید برای گروه مفید باشه یه تصویر کلی از clt و کاری که من تو دانشگاه انجام دادم رو ارایه بدم بهشون. قبل اینکه فک کنم و منصرف شم پیام رو فرستادم! واکنش چی بود؟ سریع بهم زنگ زد و کلی خوشحال که میخوایی دانشتو با گروه شیر کنی! هیچی دیگه دستمالو بستم به سرم.

ریپورت ساختمان جذاب رو فرستادم رفت! انقدر سازش جذبم کرده بود که حتی رفتم شرکت طراحشو تو لینکدین یافتم و عکس مراحل ساخت هنین ساختمون رو تو پستای قبلیشون دیدم و یه کم دیتیل هم دستم اومد که چیکارا کردن! وقتی تموم شد ریپورتم با یه حس رضایتی ارسال کردم و فکر کردم کاری که میکنم مثل خلق یه اثره! یه چیزی که من دارم به وجودش میارم! و اون کار سلیقه و مهارت منو نشون میده!

همینکه اینو نوشتم یاد جوابم به سوال کلیشه ای چرا عمران خوندی افتادم! فی البداهه جواب دادم چون دوست دارم چیزی خلق کنم! 

فعلا که گرسنم نیست! حس امروزمو نوشتم برم کمک گروه بقلی یه کاری براشون بکنم!

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مینو