ثبت لحظاتی از عمرم

فرشته کوچولو

نشستم تو اتاق تو بیمارستان. دوستم رو تخت خوابیده چون کل شب رو درد کشیده و الان دختر کوچولوش کنارش رو تخت لالا کرده. دوستای دیگه الان رفتن از اتاق و همسرشم رفت غذا بگیره و بعدش بره خونه بخوابه چون کل شبو بیدار بوده. من می مونم پیش این فرشته کوچولو و مامانش. 

 

همسری هم رفتن ونکور دنبال مامان دوستم که همین امروز رسیدن کانادا. پسرا خونه تنهان و واقعا خوشحالم از اینکه مستقلن. به اون یکی دوستم سپردم بره بهشون سر بزنه. رفته پبششون و گفتن ما غذا خوردیم و اگه اجازه بدین خونه خودمون میمونیم:) گل پسرای من

 

چقدر دیدن یه نوزاد حس خوبی داره. چقدر برای حس قشنگ دوستم و همسرش خوشحالم. به به 

امروز خیلی صورتیه

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

تکیه گاه!

داشتم جایی میخوندم که یاد گرفتن یه مهارت هنر هر چیزی که توش غرق بشی یه موهبته برای روزایی از زندگیت که نیاز داری دور بشی از دغدغه هات، نیاز داری خودتو با یه چیزی غرق کنی یا حتی درد و رنجتو یه جور بغل کنی اونجاست که این مهارت این هنر این علاقه میشه تکیه گاهی که باید باشه تو روزای سخت زندگی!

ویکند کاملااااا خجسته واری رو گذروندیم. کلشو کیف کردیم. ددر و دودور. فعلا اشپزخونمون تعطیله البته که بخش شیرینی و نون پزی که یه کم خودمونو جمع و جور کنیم. قشنگ چهارتا توپ قلقلی شدیم! این روزا که حواسم هست به چیزی که میخورم خیلی حس خوبی دارم. یا عصرایی که میرم پیاده روی تند. حلقه هولاهوپم رو از ایران اورده بودم. همسری از انبار دراورد اسمبلش کرد و عصرا جلوی تی وی حلقه میزنم. یاد تابستون دوسال پیش میافتم! یا وقتی داشتم فیلم میدیم و میز جلو مبلی رو کشیدم جلو بهش تکیه دادم و حرکتای پا رو انجام دادم. ورزش اپم رو هم شروع کردم و میرسم خونه اول ورزشو میکنم بعد میرم سراغ آشپزی! آها حتی دمبل برای دستامم میزنم ها ها ها 

بعد قرنی این هفته رفتیم دوچرخه سواری و از اینکه تو اون مسیر دوچرخه میروندم و اقیانوس آرام جلوی چشمم بود پر از احساسات شدم. این همه ارامش و زیبایی و مهربونی هنوزم منو احساساتی میکنه!!!

امروز به شدت سرم شلوغ بود و فقط جلسه اول هفته رو رفتم میتینگ باقیشو کل ساعتا رو پشت مانیتورم بودم تا چهار و نیم که فرستادم رفت پروژه رو و شات دان کردم پریدم بیرون از آفیس. فک کردم امروز میتونم بشینم دیتاهایی که استادم خواسته رو براش در بیارم ولی اصلا انرژی نداشتم. ورزشامو کردم. شامو خوردیم. دختر همکار همسری زنگ زده بود یه کم سوال موال داشت راجع به مهاجرت با اون یه کم حرف زدم. بعد نشستیم فیلم و چایی و نمیدونم چرا انقدر سردم بود شومینه رو زدم و داشت خوابم میبرد. ساعت هشت و نیم بود. یه ساعتی هم تحمل کردم و الان پریدم تو تخت. امروز اصلا انرژی پیاده روی هم نداشتم و به حرف دل و بدنم گوش دادم.

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مینو

بی عنوان

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

وزن!!!

خیلی حس بدی به وزنم دارم هیچ وقت ۶۰ رو رو ترازو ندیده بودم! چند روزی مثلا حواسم به خورد و خوراکم بود پیاده روی هم اضافه کرده بودم اومد رو ۵۹ ولی بازم امروز رفت رو ۶۰! 

دیشب مهمون داشتم آبگوشت خوردیم در حد انفجار. چند سری هم رولت درست کردم که دوتاش فاحعه شد جای شکر هر دوبار نمک ریخته بودم!!! رولتم حسابی خوردم و خودمو توجیه کردم مگه چندبار رولت خواهیم داشت! همسری میگه بیخود حساس شدی ولش کن!

امروز یهوو پریدیم تو تابستون! خیلی گرم بود. بچه ها دوچرخه برداشتن ماهم پیاده راه افتادیم سمت کدبرو. بی نهایت شلوغ بود. یه کم پسرا تو ساحل بازی کردن و اخرم پریدن تو آب! وسایلم نبرده بودم. پیاده برگشتم خونه وسایل و لباس ببرم براشون و به این بهونه راه هم برم. ساندویچ و اسنکم براشون برداشتم که همونجا بخورن. وقتی برگشتم ساحل از سرما میلرزیدن! آب یخ بوده! لباس پوشیدن خوراکی خوردن برگشتیم. رسیدیم خمیر داشتیم تو یخچال پیتزا درست کردیم با همدیگه و من فقط یه اسلایس خوردم و واقعا سیر شدم. بعدم هوس چایی کردم و همسری با شیرینی اورد و فاااااااک! حس میکنم دارم میترکم!

خیلی خسته و له بودم. گوشیو چک کردم دیدم ۱۲۰۰۰ قدم راه رفته بودم. یه دوش گرفتم و دراز کشیدم کتاب. پسرا هم خسته بودن زود رفتن لالا. چه مرگمه که هی میخورم و هی حالمم بده از زیادی خوردن!!!!

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

امروز قشنگ!

دیشب کیک یزدی رو درست کردم! سه سری باید میرفتن فر و طول کشید! منم نشستم سریال دیدم تو تنهایی. دیر وقت بود همه خواب بودن! چرا به ذهنم نرسید کتاب بخونم؟!

صبح تو جلسه کیک رو همه دوست داشتن و همونجا تموم شد. بعد جلسه به مدیر پروژه سه تا از آفیسایی که باهاشون کار میکنم ایمیل زدم که هفته من سبکه و اگه کاری دارن کمک کنم. گفتم تا جواب بدن برم کامپتنسی رو شروع کنم. با طراحی گودبرداری شروع کردم. من تا حالا گوبرداری طراحی نکرده بودم و قشنگ بین کدها چرخیدم و چرخیدمو چرخیدم و بالاخره نفهمیدم سوپروایزرم رو چه حسابی تو هوا چندتا حرفو همونجا تو سایت زد و کار استارت خورد! باید باهاش جلسه بزارم بابت زیربندای کد! واسه کامپتنسی لازمشون دارم!

تا عصر مشغول بودم و نهار هم یه دونه نون تست و یه گوجه و چهارتا کوکونخودفرنگی خوردم.حواسم پرت شد بعد ظهر آجیل رو بی حساب خوردم! برگشتنی خرید داشتم و از قفسه سبزیحات شروع کردم.

رسیدم خونه پسرا مشغول بازی بودن. همسری چرت میزد سردرد داشت. ماکارونی پخته بود و حاضر بود.سریع آشپزخونه رو جمع و جور کردم. ظرفا رو چیدم تو ماشین. همه کاهوها و سبزی ها و بادمجونا رو شستم.

یه دیس ماکارونی فرستادم مایکروفر گرم شه همزمان سالاد درست کردم. بادمجونا رو چیدم رو گاز کبابی شن. غذا رو هم کم خوردم! زدیم بیرون پیاده روی و یه مسیر جدید رفتیم. رسیدم به کویینزلند.

برگشتنی هم از جنگل اومدیم. رسیدیم خونه همسری رفت سراغ انباری. پسرا رو فرستادم حموم. خودم مشغول میرزا قاسمی شدم. یه ظرف گنده درست کردم که فریز کنم. پرده سالن کمی بالا بود و گرگ و میش غروب حس قشنگی به خونه میداد. شمع رو زدم و ویدئو راه رو پلی کردم! بی اختیار سرچش کردم و قسمت اولو گوش دادم. من با مجتبی شکوری زندگی کردم! شبا خوابیدم با صداش! صبحا موقع حاضر شدن بهش گوش دادم.موقع آشپزی موقع نظافت خونه! یه حس نوستالژی قشنگی ریخت تو وجودم. خواستم چایی بزارم با شیرینی بخورم پشیمون شدم. فک کردم چه کاریه کالری اضافی. نشستم کل هویجا رو پوست کندم و لای دستمال گذاشتم تو یخچال. کاهوها رو هم خشک کردم لای دستمال گذاشتم تو ظرف. اینجوری قشنگ مدتها تازه میمونن.

رفتم سراغ پسرا که صدای خنده هاشون کل خونه رو گرفته بود.کمک کردم اومدن بیرون لباس پوشیدن موهاشونو خشک کردن و مسواک و لالا. شازده گفت میشه ده دقیقه یه کاری دارم انجام بدم؟ گفتم آره بدو و بیا. فک کردم میره بازی! رفت کامپیوترشو روشن کرد و یه دور ارائه فرداش رو که براش اسلاید ساخته بود تمرین کرد. تموم شد رفت بالا و هی صدای حرف حرف حرف. حرفاشون تمومی نداره. اومدم بالا دوش گرفتم بهشون گفتم بخوابین تا کارای بعد حموم رو بکنم دیگه صداشون قطع شد. امروزو دوست داشتم.  الانم تو تختم که کتاب بخونم.

 

سر میز همیشه از بچه ها میپرسم روزشونو تعریف کنن و بهترین و بدترین لحظه روز رو بگن. شازده با هیجان تعریف کرد که تو مدرسه یه چیزی تو مایه های مسابقه آی تی داشتن و باید یه چیزیو هک میکردن و شازده دوم شده بود و بی نهایت بابتش خوشحال بود! پسر کوچولوی من حس میکنم اولین باره ازش میشنوم که بابت اول دومی خوشحاله!

 

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مینو

بیست و سوم مارچ 2023

عصر دلگیر یکشنبه هست! دیشب اصلا خوب نخوابیدم تخت و تشک رو عوض کردیم و یه سایز کوچیک نر گرفتیم کلا این روزا میتونم بگم همه چیو عوض کردیم و همه رو در حد ممکن کوچیک و بی حاشیه جایگزین کردم. کل ملافه ها و روتختی ها رو انداختم ماشین که حالا تخت نو هست همه چی بوی تمیزی بده. خود تخت هم بوی چوب میداد که عاشقش شدم. ولی خوب نخوابیدم. همش حس میکردم تو خواب میخورم به همسری! یا همسری میخورد بهم! 

صبح که چشممو باز کردم گفتم شب خوب نخوابیدم همسری بی صدا رفتن پایین که من بخوابم کمی! فسقلی که بیدار شده بود اومد در اتاقو زد و بیدار شدم! دوسن داشتم بازم بخوابم. اومد تو بغلم کرد گفتم مامان میشه کمی بخوابم؟ بوسم کرد روتختی رو کشید روم درو بست رفت!

با نور آفتاب که به صورتم میخورد بیدار شدم ساعت 10 بود! همونجا گوشیو برداشتم شماره برادرمو گرفتم خیلی وقت بود باهاشون حرف نزده بودم! یعنی دو هفته! فکر کردم تو تخت که دارم وول میخورم باهاشون حرف بزنم که جواب نداد. پاشدم ثورتمو شستم مسواک زدم. دیدم ماشین ریش تراش و حوله همسری تو دستشویی رو کانتره! رفتم پایین دیدم همسری بربری درست کردن و گوجه سرخ کردن منتطرن من بیدار شم بخوریم. پسرا داشتن با صدای خیلی خیلی کم تی وی میدیدن! برادرم زنگ زد و حرف زدیم و همراهش املت و بربری خوردیم! بعد صبونه گفتم بریم پیاده روی. همسری گفت اصلاح کنم دوش بگیرم بریم. صبح دیدم خوابی گفتم سر و صدا نشه! 

و

من فک کردم چقدر چیدن همه اینا کنار هم منو خوشیخت و خوشحال میکنه! یکی که تو خونه حواسش هست تو خوابی و نقطه ضعفت خواب سبکنه!

پسرا دوچرخه برداشتن ما هم کنارشون دویدیم. مسیر خوبی رو هم رفتیم و حسابی خیس عرق شدیم.

برگشتیم عدس پلو درست کردم. همزمان با خواهرم چت کردم و فکر کردم چه خوبه من اینجا زندگی خودمو دارم به دور از حاشیه ها و انتظارهای اضافی اطرافیان.

بهم گفت که تو مراسم چهلم مادربزرگم نو مسجد مادر همسرم هم رفته بودن و حسابی خواهرم رو بغل کردن جای من که در دسترسشون نیستم و چشاشون پر اشک شده! مادرشوهر مهربون و گوگولی من:)

بعد نهار هم همسری و شازده بکوب نشستن پای کارای مدرسه و فسقلی هم یه کم برا خودش نقاشی کشید و کتاب خوند تا عصر که دیگه بازی آزاد شدن! گوشی و تبلت رو برداشتن رفتن اتاقشون که بازی مشترک انجام بدن.

فکر کردم نخود سبزا تو یخچال خراب نشن و میخواستم خوراک درست کنم برای شام. یه سرچ زدم کوکو نخود سبز اومد که همونو درست کردم. حدس زدم پسرا نخورن ولی خوب تقریبا همه رو خوردن! سریال اکتور رو انداختم و همزمان باهاش درجا میزنم! دوست دارم قسمت بعدیشو رو هم ببینم :) البته دست دارم به کیک بزدی هم بپزم فردا ببرم شرکت تو میتینگ هفتگی صیح بخوریم! پاشم همینکارو بکنم

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مینو

بدن درد لذت بخش

خب دیروز بعد پست گذاشتن ساعت حدود سه بود که از شرکت زدم بیر ن آفتابی بود و گرم! رسیدم خونه کمی با شازده ریاضی کار کردم. دوست داشتم برم بدووم نمونه برای عصر. همسری داشتن ماست درست میکردن انقدر لفتش دادن که خودم کتونیمو پوشیدم زدم بیرون. قشنگ دویدم. دو دقیقه دویدم. دو دقیقه راه رفتم و این سیکل رو چندبار تکرار کردم.

برگشتم خونه سریع سبزی پلو ماهی درست کردم تا بپزه حرکات نرمشی انجام دادم. 

بعدش پریدم دوش گرفتم و شام خوردیم و نصف حالت معمول کشیدم تو بشقابم!

 

بعد شام هم نشستیم پوست شیر ببینیم که من زانوهامو زدم زدم با میز جلو مبلی حرکتای نرمشی پا رو انجام دادم! جو گیر کی بودم من

 

بعدم با شازده ریاضی کار کردیم و بعد میوه و حرف زدن رفتیم تو تخت! نشستم همونجا کتابشونو خوندن و خاموش،کردم لالا کردن.

 

خودم برگشتم تختم و حدکد نیم ساعت با زبان تمرین کردم و غش کردم.

 

امروز که از خونه کار میکردم بچه ها رو خودم بردم مدرسه و متاسفانه صبح با شازده یه کانتکت داشتم و خیلی حالم بد شد قبل مدرسه این اتفاق افتاد. تو راه با هم حرف زدیم مشکل حل بشه و تا دم کلاسشم رفتم. همدیگه رو بوسیدیم و بغل کردیم و رفت کلاس ولی من همچنان داغووونم!

 

بدن درد ناشی از ورزش دیروز حال میده!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مینو

با کیفیت تر زندگی کن!

دو روزه حالم خوش نیست یه جوریم. همه چی هم اوکیه ولی من انگار دنبال چیزی هستم و تو زندگیم نیست و ناراحتم بابتش! 

امروز یه فلش بک از تاریخای قبلی تو اینستام دیدم و یه پست از پیجم یادآوری شده بود! چقدر با کیفیت زندگی میکردم! چقدر از هر لحظم استفاده میکردم! چقدر به سلامتیم بها میدادم! 

دلیل ناراحتیم اینه که دچار روزمرگی شدم! هر روز تکرار روز قبل! باید یه فکر اساسی بکنم بشینم یه برنامه بزارم برای روزهام. من آدم اینکه صبح برم سرکار شب بیام خونه تمیز کنم غذا بپزم و فیلم ببینم و با بچه ها بازی کنم و بخوابم و روز بعد و روز بعدترش همیناااااا نیستم! وسط همین روزمرگی ها باید چندتا کار هیجان انگیز رو جا بدم! یه چیزی که منتظر نتیجش باشم! من خیلی نتیجه محور هستم و اگه کاری که میکنم نتیجه ای نداشته باشه و نتونم پیشرفتشو رصد کنم میپوووسممم!

 

چقدر این روزا به ادبیات علاقه پیدا کردم! فیدیبو رو پاک کرده بودم از گوشیم چون سوییچ نشد به شماره جدیدم! باید به خواهرم بگم برام از ایران فعالش کنه و کتاب فارسی بخونمممم ادبیات بخونم و کیف کنم

 

پاشم جمع کنم برم خونه

فردا و پس فردا رو از خونه کار میکنم 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

امتحان!!!

این روزا هوا محشره. هر روز عصر میریم بیرون پیاده روی و تا الان فقط تو جنگل بودیم! پیاده روی داخل جنگل خیلی لذت بخشه. اون سکوت اون رطوبت هوا اون برگای جوون و سبز روشن درختا با صدای پرنده ها و هر از گاهی صدای آب آدمو مست میکنه. طبیعت خیلی منو به وجد میاره و من خوشبختم که افتادم تو معدنششششششش

 

برگشتم آفیس و قراره سه روز در هفته رو افیس باشم بخاطر یه سری کارای تیمی! وارد یه تیم جدید شدم و هر از گاهی بهشون کمک میدم. نمیدونم چرا این تیمو خیلی دوست دارم خیلی بهم میچسبه با اینکه کاراسون سخت تر و زمانبرتره! در حدی که تیم خودم برای سه شنبه یه کاری داشت که باید انجام میدادم و همون روز تیم جدید فیلد ورک داشت و گفتم میام اون یکیو حالا شب تو خونه وقت میزارم!

 

یه آزمونی باید بدم که منبعشششش پر از اصطلاحات حقوقیه!یعنی قشنگ حس یه کند ذهن بهم دست میده وقتی یک ساعت طول میکشه یه صفحه رو بخونم! دیروز و امروز سرم خلوتبود شروع کردم بخونمش و نمیدونم میرسم به آزمون انتهای ماه می یا نه! اگه نرسم آزمون بعدی سپتامبره و تابستون کوفتم میشه😄 حالا دو هفته بخونم ببینم پیشرفت چطوریاست بعد تصمیم بگیرم ثبت نام کنم یا نه که به احتمال زیاد ثبت نامش کنم. یکماه فشرده بخونم بهتر از اینه که پنج ماه واسه خودم بساطش کنم. تمومش کنم برم سراغ کامپتنسی ریپورت که واسه خودش غولیه

امروز رفتم فرودگاه دنبال یه خانومی که از ایران میومد! شگفتی هاش از طبیعت اینجا خیلی تو چشمم بود. دقیقا روزای اول که منم اومدم همش میگفتم آخه چرا اینجا اینقدر خوشگلههههه. کلی فیلم گرفت تو راه بفرسته برای مادر و همسرش

پشت بندش هم با همسری رفتیم بیرون خرید داشتیم که تا ده شب کشید! له بودم له! بیرون از خونه بودن منو له میکنه. رسیدم مایع کوکوسیب زمینی داشتم از دیشب سرخ کردم واسه نهار پسرا و پریدم دوش گرفتم و الان تو تخت و میخوام غششششش کنم تا صبح

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

لانگ ویکند

دیروز ظهر کباب کوبیده درست کردیم. بعدش پیشنهاد دادم بریم جنگل که همسری گفتن ول کن بگیریم بخوابیم. پسرا پایین موندن من و همسری قشنگ خوابمون گرفت! دوستم اومده بوده دم در که بریم پیاده روی حتی با صدای زنگ در هم بیدار نشده بودم! انقدر خواب عمیق اونم در طول روز از من بعید بود! 

تو این چند روز کلیک کردیم رو سریال پوست شیر و لامصب معتادمون کرد کل قسمتهاشو دیدیم!

امروزم که قرار بود مقاله رو نهایی کنم ولی هیج رقمه نتونستم مستقیم بشینیم پاش! رفتیم یه پیاده روی طولانی از جنگل و ساحل و محله های اطراف تا کمی باد بخوره به کله ام! بعدش،نشستم تموم کردم و فرستادم به استاد.

شبم دعوت بودیم خونه دوستم برای بازی مونوپولی. همسری حلیم و بربری هم پختن با خودمون بردیم. یکی از دوستای خارجکیمون روزه بودن. بعد افطار تا ساعت یک شب مشغول بازی شدیم!

حواسم نبود انقدر خوردم که شب برگشتم خونه داشتم میترکیدم! یه کمم با برادرم حرف زدم و کلا خواب از سرم پرید .

فردا هم تعطیله و دوشنبه رو باید چک کنم تعطیلیم یا نه. مدرسه ها که تعطیله.

باید امتحان رو ثبت نام کنم و نمیدونم اصلا چقدر تایم نیاز هست برای خوندنش. شاید یهو سپتامبرو ثبت نام کنم.‌همت کنم این هفته کتابو شروع کنم میفهمم چطوریاست مطالبش و براش برنامه ریزی میکنم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو