ثبت لحظاتی از عمرم

استامبولی

این هفته خیلی زود تموم شد به نظرم. یهوو جمعه شد. باورم نمیشه دیگه طوری شده که موقع رانندگی نمیفهمم کی میرسم شرکت کی میرسم خونه! دیگه به آدرسا فک نمیکنم و تو فکر خودمم! نشونه هایی از خونه شدن اینجا!

جمعه رسیدم دیدم همسری آش درست کردن دو قابلمه گنده! یعنی اندازه مواد دستشون نبود زیاد شده بود! همسری یه عادتی دارن یه چیزی درست کنن تعریف کنم دیگه پشت سر هم همونو درست میکنه! روز قبلش آش درست کرده بودن و بد نبود ولی خب به من چسبید و کلی تعریفشون کرده بودم! ولی اش اینبار واقعا خوشمزه بود! زنگ زدم دوستامون نسرین و نرگس اومدن خونموم برای آش.

بعدم نشستیم گپ زدیم تا آخر شب.

شنبه پسرا رو بردم همین ساحل کویین الکساندرا که گزارش شده بود وال دیده شده اونجا. گفتم شاید ماهم ببینیم! کنار ساحل تو کلبه یه پیانو گذاشته بودن و بچه ها کمی اونجا مشغول شدن. بعدشم رفتیم پارک همون منطقه حسابی باز کردن و برگشتیم. نهار چی داشتیم معلومه آش مونده از شب قبل انقدر خوردم حالم بد شد! خیلی میچسبید لامصب‌. یه کمم سینه مرغ مزه دار کردم گذاشتم یخچال که شب بندازم تو ایرفرایر. فک کردم دیگه تا شب هیچی نمیخورم بسکه میترکیدم. زهی خیال باطل. شب پا شدم سالاد درست کردم توشو پر از پنیر و خیارشور کردم.سینه های مرغم گذاشتم رو سالاد و دوباره ترکیدم!! نمیدونم چرا اینروزا همش میخورم در حجم زیاد و همشم غذا سرچ میکنم!

از امازون ارد نخودچی گرفته بودم و نشستم شیرینی نخودچی درست کردم ولی افتضاح شد! فقط فسقلی خوشش اومد و همه رو خورد!

امروزم که یکشنبست از صبح الکی جلوی تی وی بودم. حوصله آشپزی هم نداشتم! یه اتفاق جالب این بود که به شازده گفتم بهم چایی میدی؟ مراحلشو ازم پرسید و برام یه لیوان چایی ریخت! حس میکنم بهترین و خوشمزه ترین چایی عمرم بود! راند اخر آش رو هم گرم کردیم برای نهار و واسه بچه ها هم نودل زدم. بعدم با همسری راهی یه پیاده روی طولانی شدیم. بچه ها نیومدن و موندن خونه. سه تا فروشگاه رفتیم شیرینی بگیریم گیر داده بودم برم قنادی! حس روزای ایرانو داشتم که برگشتنی با یه جعبه شیرینی برمیگشتیم هیچی نیافتیم و فقط،کیک داشتن! 

رسیدم خونه قرار شد همسری با پسرا بازی کنن منم بشینم استامبولی درست کنم خیلی وقته نخوردم و سعی کردم با عشق فراوان درستش کنم. 

نشستم ملحفه کوسنا رو دوختم و میزو چیدم و منتظرم عزیزدلم دم بکشه!

دلم میخواد غذاهای جدید با استایل متفاوت درست کنم.فایده نمیکنه غذاهای ما حجیمن وقت زیادی میگیرن بپزن و در برابر این انرژی چیز مفیدی هم عاید بدنمون نمیشه.

یه جا دیدم هر چی ماده غذایی میخواست مثل برنج و هویج و سیب زمینی و گوشت و سبزیجات رو لایه لایه میریخت تو شیشه و تا سر مواد اب میریخت درشو کیپ میکرد و یا تو فر یا تو بخار پز و حتی ایرفرایر میپخت. به نظرم خیلی جالب اومد و راحت.باید ظرفاشو بخرم تست کنم. ظاهرش هیجان انگیز بود😁

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

خواب کافی!

دیشب نصف شبی حدود چهار و نیم بود که از گرما بیدار شدم. تا لباسمو در بیارم کلا خوابم پرید! خواب حساس مضخرف! همسری هم باید شش میرفتن و من قرار بود ببرمش چون یه ماشین دستمون بود! هیچی تا شش موندم بردم رسوندم برگشتم دیگه دیدم نمیشه تو این تایم کم خوابید. بچه ها رو بعد قرنی قرار بود من ببرم. لانچ باکسشون رو ردیف کردیم. رفتم اتاقشون با ناز و شوخی بیدارشون کردم که سرحال باشن. صبونه هوس املت کرده بودم از این مدل بین راهی ها که با رب میپزن! رب رو حسابی سرخ کردم تخم مرع زدم و روش دارچین پاشیدم! فسقلی گفت نون پنیر میخوره ولی وقتی املتو دید نظرش عوض شد و نشست املت. این بود که نشد درست و حسابی بخورم و بچه ها به جاش کیف کردن. امروز ریپورت یه پروژه رو مینوشتم که اولین تجربم بود و کمی کند پیش رفت. چون گرسنه بودم نهارمو زودتر خوردم و بعد از ظهر گرسنم بود و تو افیس یه ظرف آجیل داشتم که همه رو خوردم. کم خوابی دیشب خیلی خیلی اذیتم میکرد. داشتم کار میکردم و مشکلی نبود ولی معلوم بود تمرکز لازمو ندارم. 

نیم ساعتی زودتر دراومدم و رسیدم دیدم همسری تنهاست و پسرا هنوز نیومدن. دوستم بعد مدرسه برده بود خونشون. انقدر خسته بودم که گفتم خودش بره دنبال پسرا که دوستم زنگ زد بیایین اینجا شام بزنیم بعد برین. خیلی خسته بودم و گرسنه ولی بخاطر اینکه تنهاست اینجاست و چندباری گفته بود بریم خونشون و قسمت نشده بود دیگه رفتیم! چه غذای خوشمزه ای!!!!! چیگن استراگانف درست کرده بود ولی با دستور خودش. در حد ترکیدن خوردم!!!

بعد شام و چایی سریع برگشتیم یه قسمت سریال دیدم. یه کم با استادم با ایمیل حرف زدیم. دو سه تا ویس برا دوستم فرستادم که به دوستش بفرسته و یادم افتاد باید زودتر بخوابم!

تا لباس عوض کردم صورتمو شستم و مسواک دیگه حال هیچ کرمی رو نداشتم! پریدم تو تخت و حس میکنم همین الان چقدر خوشبختم که دراز کشیدم تو تخت گرم و نرمم!

همسری هم از عصر گیر داده آش بپزه و همچنان درگیره اونه😁

فردا اگه بتونم بخش دوم ریپورتو تموم کنم بدم همکارم ریو کنه خوب میشه. میخوام رو اون یکی پروژه تمرکز کنم که برام جذاب تره

۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مینو

یک ربع سکوت و آرامش

امروز عصر که از افیس دراومدم هوا هنوز روشن بود و آسمان سرخابی که نوید غروب بود! تو راه هم گیر کرده بودم رو اهنگ ابی! فک کردم دیگه داره روزا طولانی میشه و چه حس خوبیه وقتی از سرکار میام هوا هنوز روشنه!

وقتی میرسم بقیه شام رو حاضر میکنم اگه چیزی لازم داشته باشه. شامو میزنیم و یکساعت فارست میزنم با بچه ها کار مدرسه میکنیم! پشت بندش یک ربع تایم میگیریم و کتاب میخونیم! این یک ربع رو چون هر چهارتامون کتاب میخونیم خونه پر از سکوت و آرامشه و من چقدر این یک ربع رو دوست دارم! قشنگ انرژی میگیرم!

بعدشم پسرا میرن دنبال بازیاشون و خودمو با یه دمنوش یا جایی مینسونم جلوی سریال که حتما درگیر زبان باشم. سریال امیلی رو دوست دارم و خیلی موضوعش جذبم کرده خصوصا اون بخشش که زبان جدید و چالشای فرهنگ کشور جدید رو تجربه میکنه! انقدم الکی روم تاثیر گذاشت که صبح بعد از اولین قسمت تو جلسه برای اولین بار نشستم حسابی حرف زدم!

کار هم که از امروز رسما پروژه های خودم رو دستم میگیرم و امروز شروع رسمیش بود! اصلا نفهمیدم کی عصر شد!اینو دوست دارم واقعا! اینکه غرق کارت بشی و زمان رو نفهمی یه جور جدایی از دنیا و مدیتیشن میشه! 

هفته پیش با دوستم رفتم پیش استادم. واسش کافی گرفتم و واسه خودمون چایی. شیرینی فرانسوی هم که خیلی دوسش داره براش گرفتم! دوستمم قرار بود خبر بارداریشو بده و من مسیول مقدمه چینی و ذوق دادن به خبر بودم و برامون جالب بود که خودش سریع حدس زد و واکنشش هم خیلی خوب بود! جلسه خوبی با هم داشتیم و یه کم همدیگه رو اپدیت کردیم. باید بشینم مقاله کنفرانسو بنویسم و دستم به کار نمیره! اصلا فرصت نمیکنم. باید ویکند بشینم پاش که اونم حسابی میزنیم بیرون.

تصمیم گرفتیم ویکندا فقط با بچه ها باشیم و بریم بچرخیم حالا که هوا هم بهتر شده. کل ویکند قبلی رو بیرون بودیم و قشنگ برای شروع هفته رفرش شدیم! فقط شنبه واسه تجمع رفتیم پارلمان که اشکم دم مشکم بود و حالم خیلی بد بود باعث جریانای اخیر!

 

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مینو

سوم ژانویه

خب تعطیلات تموم شد و سال نوی آفتابی شروع شد! به برنامه های سال جدیدم فک کردم ولی هنوز مرتب ننوشتمشون! امشب میشینم پاش.

روزها طبق معمول میگذرن. همسری این هفته امتحان زبان دارن که برن مرحله بعدی! منم با پسرا مشغولم.

تعطیلاتم سعی کردم هر روز بازی و بیرون داشته باشیم که یه کم به بیرون رفتن عادت کنن.

یه روز رو که با پسرا و دوستم و پسرش رفتیم بیکن هیل پارک. تا غروب بودیم و بردیمشون مک دونالد شام زدن و رفتیم هیلساید داخل پاساژ گشتیم و من هدیه سال نوی آفیس رو خریدم.

برگشتیم تعارف زدم بیان خونمون که اومدن. خوبیش این بود شام خورده بودیم. برادر دوستم از ایران اومده بود و دوستم زنگ زد برامون گز و لواشک بیاره. اونم اومد نشست و با هم چایی زدیم و کل گزا و لواشکا هم تموم شد! 

دیگه تا نخود نخود هر که رود خانه خود شب شد و پریدم دوش گرفتم و مشغول کتابم شدم. بچه ها هم داشتن کتاب میخوندن و بازی میکردن.

روز بعدشم خودم و پسرا از صبح زدیم بیرون یه کم خرید داشتن یه کمم خودم خرید داشتم! اف ها تموم شدن ما تازه خریدمون گرفته!

عصر رسیدیم شام سبزی پلو ماهی درست کردم و شب سال نو بود و هیچ جا هم اعلام نکردن کجا آتیش بازی دارن. وسطا پاشدم رفتم خونه دوستم که قرار بود چندتا چیز میز به همسرش بگم و خواسته بود من با همسرش حرف بزنم شاید تاثیر پذیر باشه! جل الخالق ههههه

همونجا هماهنگ کردیم پاشیم بریم همون جای پارسالی واسه شب سال نو

 

خوب شد رفتیم خیلی برنامه قشنگی داشتن. فقط ما فک کردیم اتیش بازی ندارن و با اینکه هوا خوب بود برگشتیم. دوستم و پسرش که اینجا تنهان هم بردیم. پسرش تو ماشین ما بود و دوستم تو یه ماشین دیگه! در سمت پسرش باز بود و ما ازش خواستیم باز کنه و ببنده و خیلی صحنه وحشتناکی بود! یه ماشین داشت تو خیابون میومد و این بچه درو کامل باز کرد و همینطوری هم داشت ادامه میداد و میخواست پیاده شه از ماشین!  خیلی خیلی خدا رحم کرد! تجربه شد برام که اگه بچه ای رو خوب نمیشناسم بهش نگم چیکار کنه!

برگشتیم و واقعا نمیخواستم پذیرای کسی باشم پس تعارف هم نکردم!!

یه کم میوه خوردیم کتاب خوندیم بازی کردیم رفتیم لالا دیدیم صدای اتیش بازی میاد!!! از پنجره نگاه کردیم بازم خوب بود!

عجب پست پر مصمایی نوشتم قاتی پاتی

 

این دو روز رو هم تقریبا هر لحظه همکارم پیام میداد و حرف میزدیم. پسر خوبیه و با هم مسیر کانادا رو شروع کردیم ولی فعلا کار ایشون درست نشده و به جاهای دیگه فکر میکرد و معلوم بود حسابی تحت فشاره!

تو آفیس هم فعلا سرم خلوته تا ببینم کی مسئولیت کارمو دستم میگیرم. استاد جانمم برای سال نو ایمیل زد و خواست برای نهاری قهوه ای همدیگه رو ببینیم. میخواستم بگم ویکند بیا که یادم افتاد ویکند باید برم فری دنبال یکی از بچه هایی که تازه میخواد از ایران بیاد و ازم پرسیده بود چطوری از فری بیام داخل شهر که گفتم خودم میام دنبالت. 

دوتا هم وقت دندون برای خودم و شازده باید بگیرم که همین ژانویه کاراش تموم شه!

پست آش شعله قلمکار! وقت نهار تو آفیس

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مینو

بیست و هفتم دسامبر

خب اینجا دو روز برف بارید و کل زندگی تعطیل شد انقدر که این شهر برای برف امادگی نداره! کل اون هفته رو ریموت از خونه کار کردم و اگه صادق باشم صبحا هشت و بیست و پنج بیدار میشدم با الارم، لپ تاپو انلاین میکردم که اعلام حضور کنم و همونجا رو تخت واسه خودم چرت میزدم ولی خب کار اون روزو همون روز انجام میدادم!

یه مهمونی داشتم که کنسلش کرده بودم بخاطر برف و دقیقا همون روز مهمونی چنان افتابی زد که کل برفا اب شد و همه چمنا و شمشادای سبز زدن بیرون! با همسری رفتیم خرید کردیم و به مهمونا گفتیم پاشین بیایین قرار سر جاشه. فقط کی گفتم بهشون؟ حدود ساعت دو و نیم و زمان کم داشتم. ماهیچه گذاشتم و سوپ. تو فریزر بادمجون کبابی هم داشتیم که میرزاقاسمیش کردم. دیدم تایم دارم یه شیرینی هم درست کردم که عاشقش شدیم. دقیقا شبیه نون دونات میشه پوک و پفکی. اونارو هم درست کردم. همینکه میزو با بچه ها چیدیم رسیدن. سر ساعتی که قرار گذاشته بودیم. خیلی خوشم میاد اینجوری. یه سری رفیق داریم واسه شام قراره بیان یهو ساعت ده میان! نمیدونم فازشون چیه ههههه 

خیلی شب خوبی بود چقدم خندیدیم من اصلا استداپ ها و شباهنگ رو ندیده بودم. چندتا گلچین کردن دیدیم واقعا خندیدیم.

حدود دوازده شب رفتن جمع و جور کردیم و لالا. حالاحالاها مهمونی ندارم و خوبه! خیلی وقتمو میگیره. با اینکه دوست دارم همیشه مهمون داشته باشم ولی خب مهمونی رفتن رو بیشتر میدوستم:)

تعطیلات کریمس هم چسبید به اون یک هفته دورکاری و حسابی استراحت کردم. همسری هم مرخصی بود و حسابی این دو هفته حال کردیم. بچه ها که اصلا بیرون نمیان از خونه! روز باکسینگ دی رفتیم یه دور تو مغازه ها بچرخیم و تا شب طول کشید و واقعا له بودم و دلم میخواست هر چی زودتر برسم به خونه گرم و نرمم:) خصوصا که بارون هم بود و اصلا یه وضعی.

امروزم با پسرا نشستیم واسه سال جدیدشون برنامه بنویسیم و اون وسطا بیست دقیقه پیاده روی خانوادگی رو گنجوندم که بتونم اینا رو یه کم ببرم بیرون همش چسبیدن به خونه! وقتی مینویسیم و قراره بعد انجامش جلوش تیک بزنن قشنگ استقبال میکنن و انجام میدن.

الانم که کتاباشونو خوندن کارای مدرسه رو یه کم با هم انجام دادیم و خوش خوشانشونه که تایم بازیشونه! با دوتا کار اضافی، قدر اون تایم بازی رو خوب میدونن!

یه کم حس مریضی دارم پاشم دمنوش درست کنم بخوریم!

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

تجربه های من از آزمون آیلتس

خب من تا الان سه بار آزمون آیلتس دادم. بار اول سه سال پیش آیلتس جنرال دادم برای اکسپرس اینتری که نمره بالایی لازم داشتم که نیاوردم. یکسال بعدش ایلتس اکادمیک دادم که نمره خوبی گرفتم و بار سوم هم جنرال دادم برای بحث مهاجرتی. چیزایی که دستگیرم شده تجربیات منه که از زبان در حد هلو هاواریو بلد بودم و همیشه کمترین نمره رو ازش گرفتم و حتی کمترین درصد تو کنکورهام.

برای آیلتس دادن باید بدونید هدف چیه. برای بحث مهاجرتی ایلتس جنرال لازمه و برای بحث تحصیلی آیلتس اکادمیک. نمره آیلتس از ۹ هست و خود موسسه آیلتس یه جدولی تو سایتش داره که معیارهای مختلف رو برای نمره ۱ تا ۹ زده برای هر چهار مهارت اسپیک، رایتینگ، ریدینگ و لیسینینگ، سرچ کنید حتما پیدا میکنید. دیدنش واجب نیست ولی بهتون ایده میده در چه حدی باشین نمره ۶ مثلا میگیرین.

 

برای ازمون آیلتس قطعا باید پیش زمینه ای از زبان داشته باشین. نمیتونید یهو ب بسم اله بشینید پای آیلتس. متاسفانه من اینجوری شروع کردم و انتظار داشتم سی ال بی ۹ هم بگیرم. پس توصیه اول سطح پایه زبان رو یاد بگیرین. گرامرهای معمولی و جمله بندی ها. در این حد فقط. یا میتونید سلف استادی انجام بدین یا استاد بگیرین.

 

خود آیلتس فقط تکنیک هست. یعنی یه نیتیو زبان رو هم ازش ازمون ایلتس بگیرن نمیتونه ۹ بیاره. و خبر خوب اینه که تکنیکها یاد گرفتنین. اگه زمان براتون مهمه و سطح متوسط به پایین دارین قید سلف استادی رو بزنید. من چون شهرستان بودم و دسترسی به منبع و کلاس درست و حسابی نداشتم کلی زمان و انرژی و پول حروم کردم! نهایتا مجبور شدم یه دوره زبان انلاین رو بخرم که چون تجربه کلاس ایلتس دیگه ای نداشتم نمیتونم با اونا مقایسه کنم ولی وقتی با سلف استادی و استادهای خصوصی شهرستان که گرفته بودم مقایسه کردم تازه فهمیدم آیلتس یعنی چی! در این حد استاد و کلاس مهمه!

منابع و کلاس ها و موسسات مختلفی هستند که الان واقعا یه سری هاشون شناخته شده ان. زمانی که من بار اول ایلتس میدادم یه گروهی بود که هممون هدفمون اکسپرس اینتری کانادا بود و هممون تو مرحله زبان بودیم. اونجا من اسم موسسات رو میشنیدیم از بچه هایی که تهران بودن. یادمه چندتایی از افرینش نمره های خوبی گرفتن و حتی یکیشون میگفت که قبل شروع کلاسها موسسه ازش خواسته بود برای فلان تاریخ آیلتس رو ثبت نام کنه! اسم موسسه رو مطمین نیستم درست گفتم ولی همچین چیزی بود. چون یه گروه تصحیح رایتینگ و اسپکینگ رایگان هم داشتن که من ازش استفاده میکردم. هر روز موضوع میدادن و بچه ها انجام میدادن میزاشتن گروه و اونا تصحیح میکردن. این کلاسها معمولا سطح اسپیک و رایتینگ رو بالا میبرن. برای لیسینینگ و ریدینگ بعد متوجه شدن نکات فقط باید تمرین کنید و تست بزنید تا حرفه ای بشین. کلاسا کار بیشتری براتون نمیکنن.

 

من فرض رو میزارم رو اینکه الان فهمیدیم آیلتس چیه و یاد گرفتیم نکاتشو و میخواهیم براش تمرین کنیم. 

 

استایل سوالات تستی یعنی ریدینگ و لیسینیگ کاملا ثابته تو همه ازمونها. من خودم اینجوری تمرین کردم و از هر دوشون نمره خوبی گرفتم. یه کتاب بود به اسم فلش این آیلتس یا کرک آیلتس همچین چیزی که چهل تا ازمون آیلتس داشت. هم برای ریدینگ هم برای اسپیک. من این کتابها رو خریدم. بعد تیپ اول سوال لیسینینگ رو تمرین کردم. مثلا از وبلاگ بیان برتر که دوره های رایگان اموزشی برای لیسینگ داشت که خیلی خیلی خوب بودن. من فقط اونا رو تمرین کردم. حالا که نکات تیپ اول سوالا مثلا جا خالی ها رو یاد گرفتم میرفتم تو اون کتابه فقط و فقط همون سوال ها رو تو تستهای ۱ تا ۲۰ میزدم. یعنی ۲۰ بار سوالای جای خالی رو تمرین میکردم.نکتش اینه پشت سر هم تمرین کنید تا همه ریزکاری ها دستتون بیاد. بعد سوالای تیپ دوم و الی اخر

وقتی همه سوالا رو تمرین کردین. حالا ۲۰ تا تست کامل دیگه دارین که میتونید زمان تست زدن رو هم تمرین کنید. یعنی ۲۰ تا تست لیسینینگ کامل بزنید. هر صبح پا میشین یه تست بزنید هر تست یه ربع تا بیست دقیقه وقتتون رو میگیره. 

 

همین روش رو برای ریدینگ هم رفتم جلو. برای ریدینگ من یه وبینار هم خریدم که فک کنم سه ساعته بود و انلاین برگزار شد و ایمان مافی مدرسش بود. اون وبینار برای من به شخصه مفید بود و میتونم بگم بعد اون من همیشه ریدینگ رو ۹ میزدم. بار دوم ایلتسم ریدینگ اکادمیک ۸.۵ شد و این سری ریدینگ جنرال  ۹ شد. چرا؟ چون نکات رو بلد بودم و تمرین کرده بودم! همین! تو یوتیوب هم منابع خوبی هست. وقتی سرچ میکنید حتما تیپ سوال رو بنویسید و ویدیوی اموزشی همون تیپ سوال رو ببینید. مثلا

True False Ielts Reading 

 

برای اسپیک و رایتینگ توصیه میکنم استاد بگیرین حتما. الان انقدر موسسات ایلتس و اساتید حرفه ای هستن که معمولا همشون بر اساس شیوه خودشون بهتون یه تمپلت میدن و یاد میدن چطوری جملات رو با گرامر پیشرفته بسازین و بزارین تو اون تمپلت ها. حتی اگه فک میکنید نیاز به استاد ندارین به جد توصیه میکنم خودتون برای خودتون یه تمپلت و ساختار ثابتی داشته باشین که تو امتحان فقط از اون تبعیت کنید. چون واقعا زمان مهمه و فک کردن به ساختار جدید وقتتون رو تلف میکنه. داشتن ساختار خصوصا تو اسپیک باعث میشه خیلی خیلی فلوینت صحبت کنید.

 

دوتا منبع خیلی خیلی خوب برای اسپیک و رایتینگ هم داریم سایمون و لیز که هر دوشون اگزمینر ایلتس هستند و ویدیوهای اموزشیشون رو میتونید پیدا کنید. هر دوشون سایت هم دارن که پستای اموزشی خوبی دارن. من یادمه دونه دونه سمپل رایتینگهاشون رو از سایتشون پرینت کرده بودم و دایما میخوندم و از روشون مینوشتم که استایل نوشتنم مثل اونا بشه. هر دوشون فایل پی دی اف ایده ها هم داشتن که اونم خوب بود. من فقط ایده های سایمون رو خوندم و لیز اون اواخر فایلشو داد بیرون که من نرسیدم بخونم. هر دوشونم رایگانن

Ielts ideas simon:pdf

اینجوری سرچ کنید 

 

برای لیسینینگ که برای ماها سخته. حتما به انگلیسی گوش بدین. اخبار. پادکست منابع خوبی هستند. کم کم میتونید کلمه ها رو جدا جدا بشنوین. یه روش هم شددو کردنه. یعنی یه متن رو گوش بدین. مثلا در حد یکی دو جمله استاپ کنید و سعی کنید هر چی شنیدین رو بنویسین. انقدر تکرار کنید پلی کردن همون بخش رو تا بتونید کامل بنویسید. 

من سایت listenoneminute یا همچین چیزی بود اسمش رو گوش میدادم و مینوشتم. سایتای مختلفی میتونید پیدا کنید.

 

کتابهای کمبریج آیلتس هم تستای واقعی ازمونهای ایلتس هستند که اخرین جلدش سری ۱۷ بود چک کردم. هر کتاب چهارتا ازمون داره. به نظرم از جلد ۹ به بعدش رو میتونید تمرین کنید. اینا رو نسوزونین. اگه توانایی اینکه روزی دو سری تست بزنید رو دارید یه جوری برنامه ریزی کنید که روزای قبل ازمون فقط تستای این کتابها رو بزنید.

 

دیگه اینکه تجربه من میگه سطح امتحان همیشه پایین تر از سطح تمرینات شماست. فقط استرس و زمان امتحانه که باید مدیریت بشه. اینها هم با تمرین حتما حل میشه. اگه برنامه بزارین و خوب تمرین کنید قطعا با شانس بالایی سر ازمون سوال اسپیک و رایتینگ تکراری در انتظارتون خواهدبود.

 

و نهایتا زبان رو برای خودتون غول نکنید خصوصا اگه نمره متوسطی در حد ۶ میخواهین. گرفتن این نمره کار راحتیه! 

 

اگر زبان میدین که مهاجرت کنید همونجا تمومش نکنید. درگیر زبان شین. چون باید بتونید تو جامعه جدید ارتباط برقرار کنید و لازمه موفقیت و پیشرفتتون همین زبانه

 

این کل اطلاعات من از آیلتسه‌ اگه نکته ای هست که نگفتم یا گنگ بود حتما بپرسین اگه بلد بودم جواب میدم:)

 

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مینو

19 دسامبر آروم

الان که دارم اینو مینویسم رو مبل دراز کشیدم پتو رومه دارم با فسقلی کتابشو کار میکنم. همزمان پادکست جافکری رو پخش کردم.شمعای رو میز روشنه. چراغای درختمون چشمک میزنن. لگوهای ساخته شده فسقلی و کاردستی های کریسمس شازده رو میز تلویزیونه کنار کدو تنبلای کوچیک که از پاییز گذاشتم رو میز موندن و آخ نگفتن. کنار درخت جلوی پنجره کارت پستالی که شازده برامون درست کرده دیده میشه. پرده ها پایینن ولی از پنحره بالایی سالن، بیرون دیده میشه که همچنان داره برف میباره. فنجون دمنوشایی که خوردیم رو میزه و ظرف میوه هم پایین میز، رو زمینه. شازده و همسری هم تو اتاق کار هستن. خیلی حس گرم و خوبی دارم!

از ظهر برف شروع کرد به بارش! ساعت چهار دیگه زیاد شد و من زودتر از افیس زدم بیرون که رانندگی سخت تر نشه برام! خیلی با احتیاط روندم کف زمین پر برف بود و لیز!

رسیدم دمنوش بار گذاشتم، برنج کته کردم. خورشتو گذاشتم گرم شه. سالاد شیرازی درستیدم. نشستم پای لپ تاب چندتا کار داشتم. ایمیل اکسپ مقاله رو استادم فرستاد. ازش چندتا فایل خواستم بفرسته مقاله رو بنویسم. ددلاینش،وسطای فوریست. شام حاضر شد خوردیم و دمنوشا رو ریختم.توش نبات زعفرونی انداختم، گذاشتم تو سالن خنک شه بخوریم.

به مدیرم ایمیل زدم بخاطر برف فردا بمونم از خونه کار کنم و همین یه تصمیم کلی حس راحتی بهم داد! وسوسه نشم دایما ریموت کار کنم صلوات!

همسری میوه اورد خرد کرد خوردیم و با شازده شطرنج زدن. بعدم رفتن تو اتاق کار و من فسقلی نشستیم پای کتابش.

کتابش تموم شد! شازده هم اومد! منم پست گذاشتم! تی وی روشن شد یه انیمیشن کریسمسی برفی ببینیم.

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

هفدهم دسامبر

صبح تا عصر سرکار بودن باعث میشد به کارای دیگم نرسم! کل این سه هفته رو ترینینگ داشتم. دوتا سایت ویزیت رفتم و یکبار هم داوطلبانه ریپورت نوشتم که بدونم چطوریاست و اصلا چقدر وقت میگیره.

این مدت سرم شلوغ بود. همزمان کارای ورک پرمیت و پی آر رو انجام دادم. تولد شازده بود که مهمون دعوت کردم و سه روز فقط مشغول اون بودم! یک روز رفتم خرید. یک روز آشپزی کردم. روز مهمونی هم از سرکار زودتر دراومدم و میزو چیدیم. خیلی خوب بود به شازده و مهمونا خوش گذشت و کلی هدیه باحال گرفت که عاشق همشونه. یکی از هدیه ها شطرنج بود که از اون روز هرشب دارم با پسرا شطرنج بازی میکنم.

یکی از سایتایی که برای ویزیت رفتم بخش سالمندان یه بیمارستان بود. جدا از شگفت زدگیم از نظر جو بیمارستان و نحوه مراقب از مریضای سالمند، خیلی خیلی حالم گرفته شد. من کلا یه ترسی از پیری دارم! همون روز تصمیم گرفتم یه کم به خودم برسم. الان که نوشتم اینو یادم افتاد شب خواب مادرم و خواهرمو دیدم و خواهرم تو خواب میگفتن یه کم به خودت برس! چقدرم صبح بیدار شدم حالم خوب بود که دیده بودمشون. خلاصه که دایما سالاد میزارم کنار غذام. حتما هر روز میوه میخورم. و ورزشم ایشاله از دوشنبه شروع میکنم. نمیرسم برم باشگاه فعلا، تا بتونم یه روتین خوبی راه بندازم. همینکه میرسم خونه بیست دقیقه ورزش کنم عالی میشه. همسری هم پیشنهاد داد یه کم سرش خلوت شه شبا یه ربعی بریم بدویم. امیدوارم همت کنم ادامش بدم. تابستون قبل اومدنمون خیلی مرتب ورزش میکردم و اصلا عادت کرده بودم به ورزش. خیلی وقته رهاش کردم!

دیگه اینکه نشستیم کل درزای پنجره ها رو گرفتیم خونه گرمتر شه یه پرده هم گرفتم برای ورودی خونه که خیلی هوای خونه رو عوض کرد. سرم خلوت شده بعد درس، نشستم میز و فرش هم خریدم  که تازه رسیدن، اونا رو هم انداختیم خونه به نظرم بزرگتر شد! فرش قبلیم گذاشتیم تو دن که فسقلی قشنگ میشینه تو لگوهاش غرق میشه!

 

جمعه کریسمس پارتی شرکت تو ونکور بود که قرار بود بریم و لحظه اخر دوستم کنسل کرد که بیاد خونمون و مراقب پسرا باشه. راستش من یکی خوشحالم شدم، حال نداشتم برم اصلا!

رفتیم دانشگاه به جاش که یه مراسمی برای ایرانیا گذاشته بودن که گفتگو کنن و فضا برا بچه ها هم بود همگی با هم رفتیم. برادر و زنداداش دوستمم شب قبلش از ایران رسیده بودن و دوستم حسابی خوشحال بود که خانوادش داره دورش جمع میشه.

این هفته تصمیم گرفتم تو ویکند اشپزی کنم که طول هفته کلا درگیر اشپزی نباشیم. امروز قورمه و کتلت و کوفته و مرغ درست کردم برای طول هفته. نهار هم نرگسی با اسفناج درست کردم که عجیب پسرا دوسش داشتن، خوب شد اسفناج بره تو برنامه غذایی. شام هم ته چین گذاشتم که برای من غذای خیلی خیلی راحتیه و پسرا هم عاشقشن.

با فسقلی نشستیم یه کم ریاضی کار کردیم خسته شد رفت.

کارنامه بچه ها که ریپورت هست رو هم امروز نشستم خوندم و فک میکردم شازده اوضاع خوبی نداشته باشه ولی ریپورت معلمش خوب بود خدا رو شکر. دو هفته تعطیلاتشون هم شروع شد فعلا خونه ان.

برای شنبه هم رفیق جونمو دعوت کردم بیان خونمون و بهش قول دادم بادمجون براش سرخ کنم. رفیقم نی نی داره و فک میکردم یه چیزی براش بخرم به عنوان هدیه سال نو یا پاگشایی یا هر چی... فعلا به دنیا نیومده

حالا اون وسطا باید برم بادمجون بخرم که یه شب سرحال بودم سرخ کنم اماده باشه. 

از طرفی بیستم هم کریسمس پارتی خود افیس هست و باید برم کادوی اونم بخرم ایشششششششش

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

30 نوامبر

امروز صبح قبل رفتن، بچه ها رو آماده کردم و به دوستم گفتم ساعت هشت و نیم بیاد دنبال بچه ها با هم برن مدرسه. ساعت کاری من تداخل داره با ساعت مدرسه بچه ها! سرکار هم یه روز عالی داشتم. مری بهم گفت میدونم خیلی ترینینگ داری ولی توصیه میکنم روزای اول فقط با همکارات گپ بزنی و بشناسیشون! امروز هیچ کدوم از ترینینگ ها رو نگاه نکردم. نشستم کلی اپ باید تو گوشیم نصب میکردم اونا رو انجام دادم. کارای بازرسی از یه سری ساختمونای بانکها که نیاز به سکیورتی چک داشتن رو انجام دادم. دوتا میتینگ داشتم. یکیش همه بچه های فیلد من بودن تو همه آفیسای کل کانادا که منو معرفی کنن و اونا هم خودشون رو معرفی کنن. دوتا ایرانی هم بینشون دیدم!

ظهر با مدیرم نهار رفتیم بیرون و از اینکه گفت زبانم خوبه اعتماد به نفس گرفتم و دیگه داوطلبانه میرفتم با همکارا حرف میزدم! تایم ظهرم با مدیرم تجربه خیلی بود یه کم در مورد خانوادهامون حرف زدیم. یه کم در مورد کشورامون. اندکی سیاست و فان های خودمون و بچه هامون!

تایم کاری رو پرسیدم که گفت سخت نگیر فلکسیبل هستیم هر وفت کار داشتی نیا یا از خونه کار کن. منم تشکر کردم گفتم نه فقط میخوام صبحا 9 بیام که بتونم بچه هامو خودم ببرم مدرسه. از اونور نیم ساعت بیشتر میمونم که اوکی داد.

کارایی که همسرم داره پیگیری میکنه هم خوب پیش میره و منتطر نتیجه نهایی هستیم ببینیم چی از آب در میاد!

فسقلی آرزو کرده بود لگو داشته باشه. من خریده بودمش و تو ماشین مونده بود که نبینتش. پریشب که رفتیم خرید باز تو فروشگاه یه لگوی گنده برداشته بود عین همونی که براش خریده بودم. بهش گفتم آرزو کن سانتا الان بزارتش تو ماشینمون و اگه نیاورده بود میاییم میخریم. با یه دوفی پرید در ماشینو باز کرد و دید اونجاست و همشم داشت از سانتا جونش تشکر میکرد. انقدم صبوره که آورد گذاشت زیر درخت که تو کریسمس بازش کنه. الانم یه قایق خیلی خیلی باحال درست کرده. به سرچ کنم ببینم میتونم یه کلاس لگو براش پیدا کنم بره. خیلی دوست داره اینکا را رو.

دیشبم که سالگرد ازدواجمون بود و بازم بخاطر تاریخای میلادی فراموش کرده بودم و وفتی رسیدم خونه دیدم همسری و پسرا سورپرایزم کردن. شد چند سال؟؟؟؟!!! 15 سال تمام! وارد سال 16 شدیم

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

روز اول کاری

امروز 28 نوامبر اولین روز کاری من تو کانادا بود! دقیقا چند روز قبل از شروع کار یه فرصتی پیش اومد برای یه موقعیت کاری دیگه که دوست داشتم اونم برم جلو و اگه دیدم از این خوشم نیومد لیو بدم برم اون یکی. ولی امروز که وارد شرکت شدم باید بگم در لحظه عاشقش شدم!!!!!!!! دوست دارم این پست رو بنویسم به عنوان اولین تجربه کاریم و برداشتم از محیط که بعدا ببینم چی فکر میکردم و چی آز آب در اومد!

صبح که راهی شدم رادیو محلی رو زدم و اون جنب و جوش اول صبح و ترافیک خیابونا خیلی خیلی حس خوبی بهم داد و قشنگ یاد روزای کاریم تو ایران افتادم و باید بگم از ته دلم خدا رو شکر کردم که زندگی داره نرمال میشه. خیلی حس خوبی داشتم.

وقتی رسیدم میزم آماده بود با همه وسایلی که برام در نظر گرفته بودن و اسمم هم داده بودن رو شاسی حاضر بود که بزنم کنار میزم! 

ساعت نه یه میتینگ داشتن و میز میتینگ وسط سالن بود! هر کی در مورد هفته قبلش حرف میزد که چیکارا کردن. هر چی!!!! نه فقط کار!

منم خودمو معرفی کردم و تعجب کردن از سابقم:) فک کرده بودن صفر کیلومتر از دانشگاه فارغ التحصیل شدم!

محیطش به شدت خوب بود و جو صمیمی! چندین بار دیدم که مدیرا اومدن با گروهشون گپ زدن. چندبار هم مدیر خودم اومد باهام گپ زد. برای روز اولم گفت نهار مهمون منی و چی سفارش بدم! دیگه صادقانه بگم از اینکه واقعا نمیخواستم تو موقعیتی گیر کنم که بشینم در مورد غذا حرف بزنم و نفهمم چی به چیه گفتم بمونه یه روز دیگه، نهار آوردم! اونم گفت چهارشنبه نهار نیار:)

دو هفته اول ترنینگه و داشتم فیلمای آموزشیو میدیدم و بعدش کار شروع میشه. منتها مدیرم خواست از چند روز بعد جلسه هماهنگ کنم بچه های آفیسای دیگه که تو زمینه من کار میکنن رو ببینم و با هم حرف بزنیم!

همون اول کاری بهم لپ تاب و گوشی و خط تلفن دادن و گفتن با سلیقه خودت براش کیس و گلس بگیر فاکتورشو کلیم کن پرداخت کنیم.

مدیرم شخصا اومد رفتیم کل ساختمونو نشونم دادم از پارکینگ و دستشویی بگیر برووو تا اتاق مهمان و ....

کلا فضا به شدت صمیمی و گرم بود و سلسله مراتب اداری که تو ایران خیلی خیلی تو چشم بود اینجا اصلا مشخص نبود!

وسط روزم جمع شدن وسط سالن عکس دسته جمعی بگیرن آقایون، و من تازه فهمیدم همشون سبیل گذاشتن:)))) یه چالشی داشتن که برای بیماران سرطانی پول جمع کنن با این کارشون و عکس هر ماهشون رو با سبیل بفرستن شرکت اصلی. دسامبر ماه آخر با سبیلشون هست و قراره کلی عوض شدن.

حفظ کردن اسما خیلی سختهههههه خیلی فقط تام و اسم مدیرم یادم موند!!! رومم نشد بشینم از رو میزاشون اسماشونو بنویسم:)))))))

عصر هم برگشتنی واقعا حس خوبی داشتم و وقتی رسیدم نزدیک دانشگاه حس کردم هزار سال گذشته از دوران تحصیلم:))))))))

امروز یکی از روزای خوب من تو کانادا بود.

 

استاد هم فایل اصلاحاتو اکسپت کرده دوتا عکس خواسته بزارم تو تز. که نشستم امشب تمومش کنم بره.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو