ثبت لحظاتی از عمرم

2 July

تو وبلاگ ترانه خوندم در مورد ابرهای سیاه گنده نوشته بود. وقتی به موضوعی زیادی بها میدی و تو ذهنت بزرگش میکنی کل ذهنتو می گیره و اگر اون موضوع یک چیز منفی باشه اونو تشبیه کرده بود به ابرهای سیاه گنده که نمیزاره حتی بارقه هایی از تشعشع خورشید از اون ته مهای ذهنت بزنه بیرون و ذهنتو نورانی کنه!

چقدر خوب نوشته بود و چقدر درست بود. ابرهای سیاه گنده همیشه تو ذهن من تگرگ راه مینداختن و دو روزی هست که مشغول کاریم و یکیش بر میگرده به یک شروع مجدد و باعث شده حجم نورانی ذهنم بیشتر از حجم ابریش باشه.

من یه عادت خوبی دارم که قشنگ میتونم خودمو باهاش گول بزنم اینه که وقتی میخوام یه کاری انجام بدم تبدیلش می کنم به کارای کوچیک تر و براشون زمان میزارم و به قول بچه های مدیریت از تایم بلاکینگ استفاده می کنم. نتیجه خیلی خوبه!

برای دوشنبه یه ددلاین دارم که باید یه مقاله رو که از همه جاش ایراد گرفته شده رو تحویل بدم. نشستم شمردم ببینم چند پاراگرافه کل مقاله. بعد تقسیم کردم به روزایی که تا دوشنه دارم ببینم برای هر روز چند پاراگراف میمونه. فارغ از آسانی و سختی پاراگراف ها برای هر پارارگراف یکساعت زمان در نظر گرفتم و بین یکساعتها هم 20 تا حرکت کتف با کش و 20 تا حرک شکم با کش رو جا دادم. روز اول خیلی خوب پیش رفت. نه گرفتگی عضله بابت پشت میز نشینی گرفتم و نه کارام عقب موند. یه جاهایی سرعت پاراگرافها بالاتر بود و زودتر از یکساعت تموم میشدن و میشنشتم واسه خودم پادکست گوش میدادم! چقدر زندگی دیروز صورتی بود. بریم ببینم امروز رو چه رنگی می کنم.

 

و من همچنان منتظر!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

17 June

بی تعارف میگم که روزهای پر استرسی رو می گذرونم. هر چقدم تظاهر کنم آرومم و دارم زندگیمو می کنم و به کارام میرسم واقعیت تو خواب هام خودشو نشون میده! 

سختی این دوران منو ساخت خیلی بزرگم کرد ولی میخوام بگم جزو بدترین روزای زندگیم بودن.

مجبورم پول خونه رو انتقال بدم بدون اینکه بدونم آیا تا اون تاریخ پام میرسه به اون خونه یا نه! دوستم رفته برام از خونه عکس و فیلم گرفته که ببینمش و انرژی مثبت جذب کنم! 

بیشتر از این نمی تونم آفیس رو معطل نگه دارم و حق دارن و باید پولو بگیرن. مشکل اونا نیست مشکل منه!

یکی از بزرگترین چیزایی که تو این مدت یاد گرفتم این بود که مسایل زندگیمو به کسی که جنبه نداره نگم! خیلی جالبه که از آرایشگر بشنوی برنامه زندگیت چیه! خب آخه گفتن این مساله خصوصی به هفت پشت غریبه کدوم درد زندگی تو رو دوا می کنه! خیلی عصبیم از این موردی که پیش اومده و واقعا نمی فهمم وقتی می دونستی من اینقدر به این قضیه حساسم چرا رفتی گفتی تو ذهن من چی داره می گذره و چه غلطی دارم با زندگیم می کنم!

و این حرفو باید با طلا نوشت زد به دیوار که ادب از که آموختی از بی ادبان! همینا بزرگم کرده که از کسی مسایل زندگیشو نپرسم به من چه آخه!

امشب قشنگ رد دادم از انتظار و امیدوارم این همه تلاشم به نتیجه مثبت برسه! همسری میگه واکنشت به شکست تو رو تعریف می کنه و من میگم اسمشو شکست نمیزارم! اسمشو میزارم مسیر اگه نشه یعنی هنوز به انتهای مسیر نرسیدم و تو جا ده ام. بیشتر تلاش می کنم تا برسم یالاخره. مهم تو مسیر بودنه!

تو پیج گلشید خوندم نوشته بود حواستون به تمرکز حواس و انرژیتون باشه. اینا بزرگترین سرمایتون هستن. پس جایی صرفشون کنید که براتون تغییری ایجاد کنه.

جملشو دوست دارم خصوصا برای منی که این روزا از غم انتظار قشنگ دارم وقت می کشم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

June 2

یک شات کوتاه از زندگی من!

 

غروبه! یک ساعت بعد کلاسم شروع میشه و بعدش میتینگ دارم! پشت سرشم یه ورکشاپ!

شازده سفارش کوکوسیب زمینی داده! سیب زمینیا رو میزارم آب پز بشه و میرم متریال میتینگ رو آماده می کنم! نیم ساعت مونده به کلاس! 

سیب زمینی و پیاز رو رنده می کنم و توش یه دونه هم کدوخیاری رنده می کنم! چرا؟ چون تو یخچال داشتیم و مثلا یه ویتامینی به غذا بدم!

کوکوها رو میچینم تو ماهی تابه! ظرفای توی سینک رو میشورم. میزغذاخوری رو جمع می کنم و روش دستمال می کشم. کوسن ها رو جمع می کنم. مبلها رو میزون می کنم جابجا شدن. به گلدونا آب میدم. کوکوها رو بر میگردونم. کاهو و گوجه میشورم! میرم باغچه رو آب میدم. چند تا گل میچینم میزارم رو میزغذاخوری.

پنج دقیقه مونده به کلاس!

همسری میرسن یه ساندویچ برا خودم ردیف می کنم و یه بطری آب و یه بشقاب میوه برمیدارم میرم اتاقم! قراره تا 2 شب پشت میزم باشم!

 

 

 

رسیدم به جون! باورم نمیشه دقیقا یکسال گذشت از شروع این سفر! یکسالی که قشنگ مرا ساخت! دوستت داشتم

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

سوم می

دو هفته پیش بابت یه موضوعی فشار روانی زیادی روم بود. از طرفی همین فشار رو استادم هم بود. استادم بیماری قلبی دارن و من خیلی استرس میگیرم که نکنه بابت مسایل و کارای من زیادی درگیر شن. دقیقا دو هفته پیش بود که یه جلسه ساعت 4 صبح داشتم. تا 6 طول کشید. بعدشم با استادم ساعت 7 جلسه مهمی داشتم. خواستم اون وسطا چشمامو ببندم ولی فکرم درگیر مواردی بود که باید مطرح می کردم و خوابم نبرد.

محتوای جلسمون استرس فراوانی برای من و استادم داشت و همین شد که بعدش بدنم کلا یخ کرد. چایی خوردم. لباس پوشیدم. رفتم زیر لحاف خوب شم. نشد که نشد. پسرا بیدار شدن و از سرما حتی نمی تونستم از زیر پتو بیام بیرون. خواستم بگیرم بخوابم که بدن درد شروع شد. قشنگ گفم کروناست. پنجره ها رو باز کردم و پریدم اتاقم تا همسری بیان. زنگ زدم زودتر اومدن. احساس میکردم آرزومه خوابم بگیره ولی خوابم نمیبرد. یه دیازپام زدم بالا افاقه نکرد. دیگه رفتیم دکتر. یه سرم و سه چهارتا آمپول! بعدشم رفتیم تست دادیم محض احتیاط. تا جواب تست بیاد تو اتاق قرنطینه شدم و از شنیدن صدای بچه ها از پشت در واقعا له شدم. دلم فقط بغلشون رو میخواست. صبح که بیدار شدم کاملا خوب بودم ولی تا جواب تست نیومدم بیرون و بعد سه روز جواب اومد و منفی بود.

اون سه روز تنها زندگی میکردم و انگار از دور نظاره گر زندگی خودم بودم. چقدر شاد بود. چقدر دلنشین بود و چقدر حتی صدای فسقلی که همیشه رو روانم بود باعث آب شدن قند تو دلم میشد.

استرس و فشار عصبی چه ها که نمی کند با ما!

در هر صورت تسلیم شدیم و خودمون رو سپردیم به سرنوشت. روزهای پر استرسی رو می گذرونم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

19 آپریل

خنکی شبای این روزا چه دلچسبه. گاهی که هوس می کنیم تنهایی بشینیم دو کلمه در آرامش خودمون حرف بزنیم، میریم میشینیم حیاط. دیشب رفتیم نشستیم با هم حرف بزنیم که صدای فسقلی اومد. پشت بندشم شازده. با هم مشغول فوتبال شدیمو حسابی بچه ها کیف کردن. خنکی هوا در حدی بود که من واقعا سردم شد. دو لیوان چایی خوردیم و حسابی گرم شدم. 

امروز دومین روزی بود که هیچ کاری نکردم. پروژه هامو تحویل دادم. درفت مقاله رو دادم استاد جان فیدبک بده. نمرات بچه ها رو دک کردم و با اینکه می تونستم موضوع جلسه بعدی رو یهریو بکنم ترجیح دادم رفرش سازی کنم. با خودم گفتم فردا صبح پا میشم و کلا رو این موضوع کار می کنم. 

صبح کلا مشغول کارای اداره شدم که دور کار بودم. بعدشم کارای تمدید پروانه نظام که چقدر بهونه های الکی میارن و بعد یک هفته بالاخره همه مدارک اوکی شد و تازه گفتم دوماه بعد صادر میشه!!! دوماه؟؟؟ واقعا چرا؟ یه پرینته دیگه با کارای اداری و جانبیش بشه یک هفته آخه دوماه؟؟؟؟؟ خیلی هم فوری لازمش داریم امیدوارم بند پ هامون کارمون رو راه بندازن.

بعدشم رو کاناپه دراز کشیدم بخونم ببینم این مبحث جدید چی چی میگه که آفتاب همان و لالای من همان. یعنی همچین خوابم برده بود که حتی با صدای جودی آبود هم بیدار نشدم.

بعد بیدار شدن دلم به شدت چی زولبیا میخواست!!!! چایی دم کردم با همسری رفتیم بخریم و برگردیم و با چایی بخوریم. سوار ماشین شدیم همسری گفتن چه عجب بالاخره بعد قرنی دوتایی اومدیم بیرون! قنادی نخل هم یه نفر یه نفر مشتریا رو راه مینداخت که عالی بود.

برگشتیم دیدیم دختر کوچولوی همسایه با جوجوی رنگیش تو حیاط ماست! تا بچه ها رو توجیه کنیم که کروناست و باید رعایت کنید یه مدت بساطی داشتیم.

بعدشم مشغول نظافت خونه و شستن میوه جات و خریدای دیگه شد که کلی زمان بره. همزمان شام بچه ها و نهار فردا و شام خودمون رو آماده کردیم. همسری رفتن برا بچه ها نون باگت بخرن منم نشستم جلوی برنامه کتاب باز که دیروز جذبش شدم. گفتم خوبه روزی نیم ساعت بشینم پای حرفاشون.

بعد شام هم جودی آبود دیدیم که ظهر نتونسته بودم ببینمش. کل قسمتش دوبله نشده بود و فقط تصاویرو دیدیم. الانم نشستم چند صفحه بخونم ببینم جلسه بعدیم قراره چی بشه!!

و اما چیزی که برای این روز میخواستم ثبت کنم. یه کار رسمی پاره وقت گرفتم و خیلی دوست دارم تجربه کار تو محیط رسمی اونجا رو داشته باشم. می دونمبرای من سخت خواهد بود ولی خب من تلاشمو می کنم.

روزای قشنگی میگذرونیم و استرس کرونا هم دارم. خیلیا این روزا درگیرش شدن و متاسفانه حال خیلیاشونمخوب نیست. امیدوارم همه این روزا رو به سلامتی بکذرونیم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

10 آپریل

پارسال این موقع من به معنی واقعی زندگی زندگی میکردم. بخاطر کرونا دور کار بودیم و برنامه توپ برای خودمون چیه بودیم و لحظه به لحظه روزامون رو با عشق زندگی میکریم. دوباره دور کار شدیم و شرایطم طوریه که دقیقا حال و هوای پارسال رو برام تداعی می کنه. بی نهایت خوشحالم و عمیقا به جمله وقتی خدا درو باز نمی کنه یعنی پشت ر طوفانه ایمان آوردم. الان دری برام باز شده که تداعی آرامشه!!! بسیار خوشحالم.

 

چقدر سرمایه گذاری روی خودمون و ذهنمون و طرز تفکرمون و دیدمون به مسایل ارزشمنده. من به شدت راضی هستم و ارم سعی می کنم رهاش نکنم و هر روز برای رشد خودم وقت میزارم. پارسال نوشتم خیلی بزرگ شدم نسبت به سال قبل. و الان می گم نسبت به سال قبلم قابل مقایسه نیستم. خوشحالم هدفی دارم و براش ارم تلاشم می کنم و هر تلاشی در راستاش برام لذت بخشه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

21 مارچ

امروز بی دلیل خوشحال بودم. امروز به جزییات زندگی و احساساتم توجه کردم. امروز در اتاق کارم تنها بودم. امروز صبح در جلسه استادم گفت کار خارق العاده ای دارم انجام میدهم. امروز ظهر یکهوو باران بارید. امروز چهارتایی بابالنگ دراز دیدیم و بعدش زیر پتو چرت زدیم. امروز شازده پرید بغلم و گفت عاشقتم مامانی. امروز حتی در فضای مجازی تکه فیلمی دیدم و عمیقا اشک ریختم. امروز در اعداد غرق شدم و حتی چند بار به اشتباه واردشان کردم. امروز برای کاری مبلغ 140 میلیون تمام قرارداد بستم. امروز زندگی کردم و خوشحالم در همه لحظات فقط به حس همان لحظه توجه کردم.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

شروع سال

خب سال تموم شد. سالی که من میتونم بگم جزو بهترین سالهای زندگی من بود. نود و نه منو بزرگ کرد. کلی بهم چیز یاد داد و باید بگم از من آدم متفاوتی ساخت.

 

از نظر رسیدن به اهداف خب خیلی خوب پیش رفتم و همشونم مدیون اثر مرکب بودم. روز سال نو نشستم طبق معمول برنامه سال بعد رو چیدم و سوای اهداف کلی و مهم الویتم برای سه ماه اول چاپ مقاله هست و باید انجام بشه.

ترم بعد کورس بر نمیدارم که رو پروژه و مقاله ها بیشتر فوکوس کنم. تی ای هم درآمد خوبی داره و این ترم دو تا پوزیشن گرفتم. ورزش و تغذیه سالم هم در ادامه سال قبل دنبال می کنم.

 

اگه همت کنم روزانه نویسی اینجا رو راه بندازم میتونم بازتابش رو تو بازدهی روزم ببینم. نمی خوام روزام تک بعدی بگذرن. یه چند تا کار کوچک ولی مهم برای زندگی آیندم رو استارت زدم هر روز انجام بدم تا آخر سال اثر بزرگشو ببینم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

بیست و پنج از چند؟

بزرگتر که میشم قدر یه سری چیزا رو بهتر میدونم. یکیش خانوادمه. بزرگترین و بی همتاترین سرمایه من. دومیش هم بدنم و سلامتیمه. صبح زود کلاس داشتم و اول صبح هوای سالن خنک تر از اتاقاست با تیشرت و شلوارک دو ساعت تو کلاس بودم و بعدشم نشستم چند تا برگه تصحیح کردم که جمع نشه رو هم. واقعا از سرما درد زانو گرفتم از طرفی پریود هم بودم و سرما اذیتم میکرد. دیدم چرا به بدن بیچاره احترام نمیزارم. پاشدم شلوار تو کرکی و هودی پوشیدم و جوراب جینگولام رو هم پام کردم. تا قهوه درست شه سایل بچه ها رو از سالن جمع کردم و یه جای توپ رو کاناپه ردیف کردم که امروز کارامو اوجا انجام بدم.

برای اولین بار از کاپ استفاده می کنم و تجربه فوق العاده ای برای منه و واقعا چه حیف کع این همه سال زجر کشیدم بابت این روزام!

سه روزی هم هست با همسری رژیم میگیریم. رژیم سختی نیست که محدودیت خاصی داشته باشه و یه مشاور تغذیه داده که همه چی رو بتونیم مصرف کنیم و زیاده روی هم نداشته باشیم. من اولش که رژیم رو دیدم به نظرم بیشتر از چیزی بود که من در حالت عادی میخوردم ولی وقتی باهاش پیش رفتم متوجه شدم که نه اینجوریا هم نیست من خیلی زیاد میخوردم!!!!

این روزا آینده قشنگ برام متصوره. هر چند دیره برای سن من ولی بازم خوبه که میخوام دنبال کاری باشم که دوسش دارم و انجام دادنش برام در حکم کار نیست مثل تفریحه. هدف اصلی امسالم شروع مسیر کار انتخابیم هست.

یه لیست زدیم رو یخچال که یه سری از کارای خونه رو انجام بدیم در حد مرتب کردن و جدا کردن وسایلایی که استفاده نمیشن. چک نویس و حساب و کتاب هدف گذاریهای امسال رو که اسفند سال پیش انجام دادم رو تو کتابخونه پیدا کردم. بهم انگیزه داد مجدد همین روش رو برم جلو.

دیشب پایتخت رو میداد. سریالی که من اولین بار نوروز 99 دیدمش و عاشقش شدم و چون دقیقا بعد تموم شدن کارام در مورد ایمیل به دانشگاهها بود و دقیقا تو آخرین قسمتش من پوزیشن رو گرفتم دیدن مجددش برام پر از لذت و یادآوری خاطرات خوبه. 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

بیست و چهار از چند؟

خب جمعه صبحه و همین الان کلاس من تموم شد. فردا صبح زود میانترم دارم و امتحانای این ترم به پایان میرسن. پروژه پایانی رو هم انجام دادم و فقط جمع بندی و نگارشش مونده. یه مسابقه پرزنت تز شرکت کردم که هنوز شروعش نکردم و باید بعد امتحان بشینم پاش.

دیشب فکر میکردم این پروسه ویزا انقدر طولانی شد که بهتره یکی هم برا استرالیا اقدام کنم! فکر می کنم داشتن پلن ب خیلی مهم باشه تو این پروسه. از طرفی باید بیافتم دنبال جدی کردن ریسرچام و مقاله کنمشون و شاید ترم بعد اصلا کورس برندارم.

و چقدر مدیون کتاب دیل هستم. چقدر دیر خوندمش. من هیچ وقت تجربه استرس و اضطراب تو زندگیم نداشتم و دقیقا پارسال وقتی پوزیشن یورک رو گرفتم مجبور شدم دو هفته ای آیلتس بدم و اون اولین تجربه استرس من بود که دیدم واقعا غیر نرماله و به پزشک مراجعه کردم و تونستیم با دارو کنترلش کنیم. همون استرس در من موند و در موارد چیپ هم خودشو نشون داد. معده دردای وحشتناک تیر کشیدن قلب و تپش قلب عدم تمرکز و احتیاج به سکوت چیزایی بودن که واقعا نمیذاشتن کار کنم. اثر کتاب دیل برای من خیلی فراتر از داروهایی بود که پارسال مصرف کردم. باورم نمیشه فردا میانترم دارم. هفته بعد یه پرزنت عمومی دارم و مشکلاتی که بخش بزرگی از ذهنمو درگیر کردن ولی آرومم و ذره ای از اون تپش قلب نیست.

چقدر خوبه به تخضض آدما بها بدیم ازشون استفاده کنیم و با رضایت کامل هزینش رو بدیم. شاید خیلی از ماها از روانشناس و اینجور تخصص ها استفاده نمی کنیم و ضرورتی براش ندونیم. همسر من برای یک موردی جلسات مشاورشون رو شروع کردن و باید بگم چقدر زیاد من نتیجه رو ملموس نه تنها در خودشون بلکه تو زنگیمون میبینم. من خودم هم بابت یک سری مسایل باید وقتی براش بزارم و دنبال کنم. مواظب ذهن و روان کودکمانمون باشیم. مسایلی که الان تو ذهنمون باهاش درگیریم همه از کودکیمون سرچشمه میگیره و حل کردن اونها زمانبر و گاهی غیر ممکن است.

با یه دکتر پوست هم آشنا شدم برای کارای لیزر. من هیچ وقت اهل کارایزیبایی و آرایشگاه و محصولات آرایشی نبودم و بنابراین تو نوجوانیم هیچ وقت دنبال راهکارهایی که جوش نزنم نبودم یا بعدش که جای جوش تو صورتم موند. پنج سالی بود که تو فکرش بودم به یه متخصص پوست مراجعه کنم برا لیزر و یک جلسه هم لیزر کردم و یادمه اون موقع گفتم مگه بیکارم!!!! مراقبت بعدش زیاد بود. ولی نهایت شروع کردم این سری کامل انجام بدم. امیدوارم تا قبل رفتن پروسش تموم شه.

ساعتای روز رو تو یه کاغذ مینویسم و برای هر ساعت مینویسم که انتظار دارم کدوم کار انجام بشه اینجوری قشنگ میفهمم کجا بطالت وقت داشتم و چه کارایی بیشترین وقت منو میگیرن. برنامه امروز از هشت شروع میشه و گفتم قبلش یه پست اینجا بزارم و یه صبحانه بخورم. بارون میبره و شیشه های پنجره خیس آبن و دیدنش خیلی برام لذت بخش و آرامش بخشه.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو