ثبت لحظاتی از عمرم

سوم جولای

پنج دقیقه به شش بیدار شدم و طبق معمول اول ایمیلمو چک کردم. خونه انگار باغ پرندگانه. همه پنجره ها بازن و جلوی هر پنجره یه درخته که صبحا پرنده ها روشون جشن میگیرن. باید شش و نیم سرکار باشم. بخاطر تابستون ساعت کاری رو عوض کردن. میپرم دسشویی بعد مسواک، حسابی زیر بغلم مام میمالم بس که جهنمه این روزا. صبحانه رو میزارم تو کیفم. ضدآفتاب میزنم و راهی اداره میشم. قبل شش و نیم میرسم.

6.30   رسیدم اداره و مشغول چک کردن ایمیل شدم و صفحه اینجا رو باز کردم تا بنویسم و الان شش و پنجاه هست میرم کارتابلمو چک کنم.

7.09   تا الان نامه های کارتابل رو پیگیری کردم و جواب دادم و فعلا کار اداری ندارم. فایلمو باز می کنم پاراگراف پاراگراف برم جلو.

7.33  تا الان چهار پاراگراف رفتم جلو. رسیدم به یه پاراگراف چالشی استاپ کردم که صبحانه بخورم.

.

8.17  رفتم چایی گرفتم صبحانمو خوردم و همزمان بقیه پادکست سیلک رود رو گوش دادک که از دیروز مونده بود. صبحانم زودتر تمام شد ولی میخواستم این قسمت پادکست تموم شه چون خیلی جذبم کرده بود. فعلا کار جدیدی تو محل کارم نیست و میرم پاراگراف ها رو ادامه بدم.

.

8.37  دو تا پاراگراف رفتم جلو. رسیدم به یه پاراگراف کمر شکن و اینجا استاپ می نم کمی کارای کارتابلمو انجام بدم. از اینجا رسیدیم به بخش سخت و سنگین مقاله و چون داره میرسه به انتها از کامنتای استاد جان مشخصه که اعصاب براش نمونده!

.

8.53  هیچ کار جدیدی تو کارتابلم نبود و رفتم سراغ تلگرام و کمی تو گروه دانشگاه بودم و جواب یه سری از بچه ها رو دادم و چند دقیقه ای هم تو اینستا بودم. برم سراغ ادامه پاراگراف ها.

.

9.15  یک پاراگراف هم تموم شد و سنگین بود و هی داره سنگین تر میشه. از برنامه امروزم فقط دوتا پاراگراف مونده و هدفم اینه تا قبل ظهر تموم کنم و برنامه فردا رو هم امروز پیش ببرم تا بتونم کمی مقاله های اضافه بخونم برای بسط دادن یه سری از پاراگراف های متد. پاشم برم سرویس و کمی بچرخم که تحرک داشته باشم.

.

9.50   رفتم سرویس بعدش رفتم حیاط کمی قدم زدم. برگشتم اتاق ثبت نام ورکشاپای همسر جان رو انجام دادم. فرم نظرسنجی ئرکشاپای قبلی که شرکت کرده بودن رو به جاشون پر کردم. و همه رو ارسال کردم به مسئول مربوطش. بعدش با محدثه حرف زدم در مورد یکی از پسرای گروه که واقعا نمیفهمیم فازش چیه و هیچ کدوممونم نمیخواهیم خودمونو درگیر پروندش کنیم. بریم که ادامه بدیم پاراگراف بعدی رو.

.

10.23  وسطای پاراگراف بودم که برق رفت. سیستم برقو سوییچ کردن رو ژنراتور. اون وسطا برام کار پیش اومد و الان میرم که کارای اون شرکت رو انجام بدم.

.

11.03  پرونده شرکت رو بررسی کردم و اصلاحات رو آماده کردم منتظر چند تا تلفن هم بودم. چون خط اداره قطع شده بود باید تلفنخونه برا می گرفت و اون وسطا تو تایمای انتظارم قسمت دوم پادکست سیلک رود رو تا یه جاهایی گوش دادم. برم پاراگراف رو تکمیل کنم.

.

11.20  این پاراگراف هم تموم شد و فقط یه پاراگراف مونده. انگار دارم به هدفم میرسم که تا ظهر کلشو تموم کنم! برم یه چیزی بخورم یه استراحتی بکنم و آخرین پاراگراف امروز رو هم تموم کنم.

.

12.44  خب یه چیزی خوردم. یه چایی هم زدم. چند تا تلفن جواب دادم. باقی پادکست سیلک رود رو وش دادم و به شدت هیجان دارم تا تهش رو گوش بدم. و مهمتر از همه اینکه پاراگراف آخر هم تموم شد. علنا برنامه امروز در مورد کار روی مقالم تموم شد. تا ساعت یک و نیم اداره هستم و ترجیح میدم بعد چک کردن کارتابلم قسمت آخر پادکست رو ببلعم که خیلی از شنیدنش دارم لذت میبرم.

 

.

 

2.45   رسیدم خونه. گرما وحشتناک بود اصلا حرارت از هوا میزد تو صورت آدم. تا لباس عوض کنم و دست و صورت بشورم همسری میز رو چید و یه کشک بادمجان به غایت خوشمزه خوردیم. بعدشم که چون صبح تو اداره زیاد کار کرده بودم ترجیح دادم استراحت کنم. دوست داشتم بثیه سیلک روز رو بشنوم که هر بار روشنش کردم خوابم میبرد و دوست نداشتم بخوابم. به شدت بی حوصله و بیقرار شدم و بازم انتظار اذیتم کرد. بچه ها رو بردم حموم. حسابی خونه رو تمیز کردم. رفتم حتی کشوی لباس بچه ها رو که یکسال بود قرار بود مرتب کنم ریختم بیرون مرتب کردم. کلی لباس اضافی بود که جکعشون کردم و ریختم تو چند تا کیسه. چند تا هم لباس آستین بلند داشتن که طرحشون رو دوست داشتم آستین هاشون رو بردیم سبیه تاپ شد. خیلی با حال شد.

بعدم بچه ها رفتن حیاط و دختر همسایه هم بود با هم بازی کردن. یه کباب تابه ای برای شام ردیف کردم. بعد شام بچه ها بازم رفتن بازی. منم آخر شب حیاطو شستم و باغچه رو آب دادم و تا کارتون بچه ها تموم شه کتونی های خودم و نیما رو هم شستم گذاشتم بالکن خشک شن. و بعدش غش کردیم از خستگی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

چیکار می کنم دقیقا؟!

خب امروز به طرز وحشتناکی لو انرژی بودم. کلی کارام عقب افتادن. حتی نشستم پادکست بی چنل گوش دادم! دیدم فایده نمی کنه و باید راهی پیدا کنم برای نابود کردن این کرختی! وگرنه که کل برنامه هام بهم میریزه. ساعت چهار بود که تصمیم گرفتم این وضعیتو تموم کنم و می خوام هر لحظه که کاری می کنم همینجا تو این صفحه بنویسم! تا ببینم روزم چطوری گذشت.

4.00     راس ساعت چهار یه آیس کافی درست کردم و همزمان آبگوشت بار گذاشتم. گوشت رو دیروز همسایه آورده بود و من دیگه فریزش نکردم. نخود و لوبیا هم از صبح خیس کرده بودم. زیر چشمام روغن نارگیل زدم و نرم کننده کیو وی رو هم مالیدم به لبام که حس خوبی بهم میده با آیس کافیم نشستم پشت لپ تاپ و راس چهار و بیست دقیقه آخرین پاراگراف مقدمه رو شروع می کنم که بدجوری سخت و کمرشکنه! بریم ببینم تا آخر شب چیکارا می کنم. این صفحه رو باز میزارم تا هر بخشی از کارام تموم شد و کار جدید شروع کردم بنویسم و مانیتور کنم من دقیقا داارم چیکار می کنم تو یه روز!

 .

5.12       خب ساعت پنج و دوازده دقیقه هست و من  پاراگراف دوم امروز رو تموم کردم. بیست تا حرکت کتف با کش رفتم. بیست تا دراز نشست با کش و بیست تا شکم. الان پنج و هفده دقیقه هست و پاراگراف سوم امروز رو شروع می کنم.

.

6.06       خب ساعت شش و شش دقیقه هست و پنج تا پاراگراف بعدی رو تکمیل کردم و از برنامه امروز فقط یک پارارگاف مونده. شازده اصرار داره کمی با لپ تاپ کار کنه. من میرم به غذا سر بزنم میوه بخورم و کمی حرکت ورزشی کنم تا شازده هم کمی کار کنه

.

7.12       من راس ساعت هفت اومدم پای لپ تاپ که کارمو ادامه بدم و تا الان که هفت و دوازده دقیقه هست مشغول تغییر تنظیمات کروم بودم که شازده خان انجام داده بودن. چیکار کردم تو این مدت؟ اول ظرفا رو شستم چون ماشین پر بود و حس خالی کردنش نبود. بعد دمبه آبگوشت رو له کردم ریختم توش. سینک ظرفشویی رو ضدعفونی کردم. یه ظرف آلبالو شستم و نشستم کتاب خوندم. بعدش در حد دو دقیقه اینستا رو چک کردم. بیست تا حرکت کتف بیست تا حرکت بازو بیست تا درازنشست و بیست تا حرکت شکم و بیست تا حرکت باسن رفتم. بعدش ماسک رس سفید گذاشتم و نشستم تنظیمات لپ تاپو ردیف کردم ماسک رو شستم و الان میرم سراغ آخرین پارارگراف امروز.

.

7.47    آخرین پاراگراف هم تموم شد. الان که ویرایش می کنم می بینم چقدر ایراد داشته کارم. اون وسطا هم پاشدم به آبگوشت نمک و لیموعمانی زدم و یه سیب زمینی پوست کندم انداختم توش. شازده هم رفته حیاط بازی می کنه و فسقلی داره تلویزیون میبینه. پس خونه آرومه و دیگه گوش گیر نزدم تو گوشم. از الان هر کاری بکنم در مورد مقالم واسه فردامه. طبق برنامم کارای امروزم تموم شدن!

 

.

9.00   اومدم سر بزنم مطمین شم امروز کلاس نیست آخه ریدینگ بریک هست و خوشبختانه نبود. تا الان نشستم موسیقی سنتی گوش دادم. بعدش زیر تیغ دیدم میده اتفاقی و خیلی جو سریالشو دوست داشتم. با همسری نشستیم اونو دیدیم. بعدش آبگوشت خوردیم و الان میخوام برم سینا ببینم کمی بخندم.

 

تا ساعت ده سینا دیدیم بعدش خواستیم فیلم ببینیم که فیلمش خوب نبود. یه کم با بچه ها مشغول شدیم و خاموشی و لالا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

2 July

تو وبلاگ ترانه خوندم در مورد ابرهای سیاه گنده نوشته بود. وقتی به موضوعی زیادی بها میدی و تو ذهنت بزرگش میکنی کل ذهنتو می گیره و اگر اون موضوع یک چیز منفی باشه اونو تشبیه کرده بود به ابرهای سیاه گنده که نمیزاره حتی بارقه هایی از تشعشع خورشید از اون ته مهای ذهنت بزنه بیرون و ذهنتو نورانی کنه!

چقدر خوب نوشته بود و چقدر درست بود. ابرهای سیاه گنده همیشه تو ذهن من تگرگ راه مینداختن و دو روزی هست که مشغول کاریم و یکیش بر میگرده به یک شروع مجدد و باعث شده حجم نورانی ذهنم بیشتر از حجم ابریش باشه.

من یه عادت خوبی دارم که قشنگ میتونم خودمو باهاش گول بزنم اینه که وقتی میخوام یه کاری انجام بدم تبدیلش می کنم به کارای کوچیک تر و براشون زمان میزارم و به قول بچه های مدیریت از تایم بلاکینگ استفاده می کنم. نتیجه خیلی خوبه!

برای دوشنبه یه ددلاین دارم که باید یه مقاله رو که از همه جاش ایراد گرفته شده رو تحویل بدم. نشستم شمردم ببینم چند پاراگرافه کل مقاله. بعد تقسیم کردم به روزایی که تا دوشنه دارم ببینم برای هر روز چند پاراگراف میمونه. فارغ از آسانی و سختی پاراگراف ها برای هر پارارگراف یکساعت زمان در نظر گرفتم و بین یکساعتها هم 20 تا حرکت کتف با کش و 20 تا حرک شکم با کش رو جا دادم. روز اول خیلی خوب پیش رفت. نه گرفتگی عضله بابت پشت میز نشینی گرفتم و نه کارام عقب موند. یه جاهایی سرعت پاراگرافها بالاتر بود و زودتر از یکساعت تموم میشدن و میشنشتم واسه خودم پادکست گوش میدادم! چقدر زندگی دیروز صورتی بود. بریم ببینم امروز رو چه رنگی می کنم.

 

و من همچنان منتظر!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

17 June

بی تعارف میگم که روزهای پر استرسی رو می گذرونم. هر چقدم تظاهر کنم آرومم و دارم زندگیمو می کنم و به کارام میرسم واقعیت تو خواب هام خودشو نشون میده! 

سختی این دوران منو ساخت خیلی بزرگم کرد ولی میخوام بگم جزو بدترین روزای زندگیم بودن.

مجبورم پول خونه رو انتقال بدم بدون اینکه بدونم آیا تا اون تاریخ پام میرسه به اون خونه یا نه! دوستم رفته برام از خونه عکس و فیلم گرفته که ببینمش و انرژی مثبت جذب کنم! 

بیشتر از این نمی تونم آفیس رو معطل نگه دارم و حق دارن و باید پولو بگیرن. مشکل اونا نیست مشکل منه!

یکی از بزرگترین چیزایی که تو این مدت یاد گرفتم این بود که مسایل زندگیمو به کسی که جنبه نداره نگم! خیلی جالبه که از آرایشگر بشنوی برنامه زندگیت چیه! خب آخه گفتن این مساله خصوصی به هفت پشت غریبه کدوم درد زندگی تو رو دوا می کنه! خیلی عصبیم از این موردی که پیش اومده و واقعا نمی فهمم وقتی می دونستی من اینقدر به این قضیه حساسم چرا رفتی گفتی تو ذهن من چی داره می گذره و چه غلطی دارم با زندگیم می کنم!

و این حرفو باید با طلا نوشت زد به دیوار که ادب از که آموختی از بی ادبان! همینا بزرگم کرده که از کسی مسایل زندگیشو نپرسم به من چه آخه!

امشب قشنگ رد دادم از انتظار و امیدوارم این همه تلاشم به نتیجه مثبت برسه! همسری میگه واکنشت به شکست تو رو تعریف می کنه و من میگم اسمشو شکست نمیزارم! اسمشو میزارم مسیر اگه نشه یعنی هنوز به انتهای مسیر نرسیدم و تو جا ده ام. بیشتر تلاش می کنم تا برسم یالاخره. مهم تو مسیر بودنه!

تو پیج گلشید خوندم نوشته بود حواستون به تمرکز حواس و انرژیتون باشه. اینا بزرگترین سرمایتون هستن. پس جایی صرفشون کنید که براتون تغییری ایجاد کنه.

جملشو دوست دارم خصوصا برای منی که این روزا از غم انتظار قشنگ دارم وقت می کشم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

June 2

یک شات کوتاه از زندگی من!

 

غروبه! یک ساعت بعد کلاسم شروع میشه و بعدش میتینگ دارم! پشت سرشم یه ورکشاپ!

شازده سفارش کوکوسیب زمینی داده! سیب زمینیا رو میزارم آب پز بشه و میرم متریال میتینگ رو آماده می کنم! نیم ساعت مونده به کلاس! 

سیب زمینی و پیاز رو رنده می کنم و توش یه دونه هم کدوخیاری رنده می کنم! چرا؟ چون تو یخچال داشتیم و مثلا یه ویتامینی به غذا بدم!

کوکوها رو میچینم تو ماهی تابه! ظرفای توی سینک رو میشورم. میزغذاخوری رو جمع می کنم و روش دستمال می کشم. کوسن ها رو جمع می کنم. مبلها رو میزون می کنم جابجا شدن. به گلدونا آب میدم. کوکوها رو بر میگردونم. کاهو و گوجه میشورم! میرم باغچه رو آب میدم. چند تا گل میچینم میزارم رو میزغذاخوری.

پنج دقیقه مونده به کلاس!

همسری میرسن یه ساندویچ برا خودم ردیف می کنم و یه بطری آب و یه بشقاب میوه برمیدارم میرم اتاقم! قراره تا 2 شب پشت میزم باشم!

 

 

 

رسیدم به جون! باورم نمیشه دقیقا یکسال گذشت از شروع این سفر! یکسالی که قشنگ مرا ساخت! دوستت داشتم

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

سوم می

دو هفته پیش بابت یه موضوعی فشار روانی زیادی روم بود. از طرفی همین فشار رو استادم هم بود. استادم بیماری قلبی دارن و من خیلی استرس میگیرم که نکنه بابت مسایل و کارای من زیادی درگیر شن. دقیقا دو هفته پیش بود که یه جلسه ساعت 4 صبح داشتم. تا 6 طول کشید. بعدشم با استادم ساعت 7 جلسه مهمی داشتم. خواستم اون وسطا چشمامو ببندم ولی فکرم درگیر مواردی بود که باید مطرح می کردم و خوابم نبرد.

محتوای جلسمون استرس فراوانی برای من و استادم داشت و همین شد که بعدش بدنم کلا یخ کرد. چایی خوردم. لباس پوشیدم. رفتم زیر لحاف خوب شم. نشد که نشد. پسرا بیدار شدن و از سرما حتی نمی تونستم از زیر پتو بیام بیرون. خواستم بگیرم بخوابم که بدن درد شروع شد. قشنگ گفم کروناست. پنجره ها رو باز کردم و پریدم اتاقم تا همسری بیان. زنگ زدم زودتر اومدن. احساس میکردم آرزومه خوابم بگیره ولی خوابم نمیبرد. یه دیازپام زدم بالا افاقه نکرد. دیگه رفتیم دکتر. یه سرم و سه چهارتا آمپول! بعدشم رفتیم تست دادیم محض احتیاط. تا جواب تست بیاد تو اتاق قرنطینه شدم و از شنیدن صدای بچه ها از پشت در واقعا له شدم. دلم فقط بغلشون رو میخواست. صبح که بیدار شدم کاملا خوب بودم ولی تا جواب تست نیومدم بیرون و بعد سه روز جواب اومد و منفی بود.

اون سه روز تنها زندگی میکردم و انگار از دور نظاره گر زندگی خودم بودم. چقدر شاد بود. چقدر دلنشین بود و چقدر حتی صدای فسقلی که همیشه رو روانم بود باعث آب شدن قند تو دلم میشد.

استرس و فشار عصبی چه ها که نمی کند با ما!

در هر صورت تسلیم شدیم و خودمون رو سپردیم به سرنوشت. روزهای پر استرسی رو می گذرونم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

19 آپریل

خنکی شبای این روزا چه دلچسبه. گاهی که هوس می کنیم تنهایی بشینیم دو کلمه در آرامش خودمون حرف بزنیم، میریم میشینیم حیاط. دیشب رفتیم نشستیم با هم حرف بزنیم که صدای فسقلی اومد. پشت بندشم شازده. با هم مشغول فوتبال شدیمو حسابی بچه ها کیف کردن. خنکی هوا در حدی بود که من واقعا سردم شد. دو لیوان چایی خوردیم و حسابی گرم شدم. 

امروز دومین روزی بود که هیچ کاری نکردم. پروژه هامو تحویل دادم. درفت مقاله رو دادم استاد جان فیدبک بده. نمرات بچه ها رو دک کردم و با اینکه می تونستم موضوع جلسه بعدی رو یهریو بکنم ترجیح دادم رفرش سازی کنم. با خودم گفتم فردا صبح پا میشم و کلا رو این موضوع کار می کنم. 

صبح کلا مشغول کارای اداره شدم که دور کار بودم. بعدشم کارای تمدید پروانه نظام که چقدر بهونه های الکی میارن و بعد یک هفته بالاخره همه مدارک اوکی شد و تازه گفتم دوماه بعد صادر میشه!!! دوماه؟؟؟ واقعا چرا؟ یه پرینته دیگه با کارای اداری و جانبیش بشه یک هفته آخه دوماه؟؟؟؟؟ خیلی هم فوری لازمش داریم امیدوارم بند پ هامون کارمون رو راه بندازن.

بعدشم رو کاناپه دراز کشیدم بخونم ببینم این مبحث جدید چی چی میگه که آفتاب همان و لالای من همان. یعنی همچین خوابم برده بود که حتی با صدای جودی آبود هم بیدار نشدم.

بعد بیدار شدن دلم به شدت چی زولبیا میخواست!!!! چایی دم کردم با همسری رفتیم بخریم و برگردیم و با چایی بخوریم. سوار ماشین شدیم همسری گفتن چه عجب بالاخره بعد قرنی دوتایی اومدیم بیرون! قنادی نخل هم یه نفر یه نفر مشتریا رو راه مینداخت که عالی بود.

برگشتیم دیدیم دختر کوچولوی همسایه با جوجوی رنگیش تو حیاط ماست! تا بچه ها رو توجیه کنیم که کروناست و باید رعایت کنید یه مدت بساطی داشتیم.

بعدشم مشغول نظافت خونه و شستن میوه جات و خریدای دیگه شد که کلی زمان بره. همزمان شام بچه ها و نهار فردا و شام خودمون رو آماده کردیم. همسری رفتن برا بچه ها نون باگت بخرن منم نشستم جلوی برنامه کتاب باز که دیروز جذبش شدم. گفتم خوبه روزی نیم ساعت بشینم پای حرفاشون.

بعد شام هم جودی آبود دیدیم که ظهر نتونسته بودم ببینمش. کل قسمتش دوبله نشده بود و فقط تصاویرو دیدیم. الانم نشستم چند صفحه بخونم ببینم جلسه بعدیم قراره چی بشه!!

و اما چیزی که برای این روز میخواستم ثبت کنم. یه کار رسمی پاره وقت گرفتم و خیلی دوست دارم تجربه کار تو محیط رسمی اونجا رو داشته باشم. می دونمبرای من سخت خواهد بود ولی خب من تلاشمو می کنم.

روزای قشنگی میگذرونیم و استرس کرونا هم دارم. خیلیا این روزا درگیرش شدن و متاسفانه حال خیلیاشونمخوب نیست. امیدوارم همه این روزا رو به سلامتی بکذرونیم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

10 آپریل

پارسال این موقع من به معنی واقعی زندگی زندگی میکردم. بخاطر کرونا دور کار بودیم و برنامه توپ برای خودمون چیه بودیم و لحظه به لحظه روزامون رو با عشق زندگی میکریم. دوباره دور کار شدیم و شرایطم طوریه که دقیقا حال و هوای پارسال رو برام تداعی می کنه. بی نهایت خوشحالم و عمیقا به جمله وقتی خدا درو باز نمی کنه یعنی پشت ر طوفانه ایمان آوردم. الان دری برام باز شده که تداعی آرامشه!!! بسیار خوشحالم.

 

چقدر سرمایه گذاری روی خودمون و ذهنمون و طرز تفکرمون و دیدمون به مسایل ارزشمنده. من به شدت راضی هستم و ارم سعی می کنم رهاش نکنم و هر روز برای رشد خودم وقت میزارم. پارسال نوشتم خیلی بزرگ شدم نسبت به سال قبل. و الان می گم نسبت به سال قبلم قابل مقایسه نیستم. خوشحالم هدفی دارم و براش ارم تلاشم می کنم و هر تلاشی در راستاش برام لذت بخشه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

21 مارچ

امروز بی دلیل خوشحال بودم. امروز به جزییات زندگی و احساساتم توجه کردم. امروز در اتاق کارم تنها بودم. امروز صبح در جلسه استادم گفت کار خارق العاده ای دارم انجام میدهم. امروز ظهر یکهوو باران بارید. امروز چهارتایی بابالنگ دراز دیدیم و بعدش زیر پتو چرت زدیم. امروز شازده پرید بغلم و گفت عاشقتم مامانی. امروز حتی در فضای مجازی تکه فیلمی دیدم و عمیقا اشک ریختم. امروز در اعداد غرق شدم و حتی چند بار به اشتباه واردشان کردم. امروز برای کاری مبلغ 140 میلیون تمام قرارداد بستم. امروز زندگی کردم و خوشحالم در همه لحظات فقط به حس همان لحظه توجه کردم.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

شروع سال

خب سال تموم شد. سالی که من میتونم بگم جزو بهترین سالهای زندگی من بود. نود و نه منو بزرگ کرد. کلی بهم چیز یاد داد و باید بگم از من آدم متفاوتی ساخت.

 

از نظر رسیدن به اهداف خب خیلی خوب پیش رفتم و همشونم مدیون اثر مرکب بودم. روز سال نو نشستم طبق معمول برنامه سال بعد رو چیدم و سوای اهداف کلی و مهم الویتم برای سه ماه اول چاپ مقاله هست و باید انجام بشه.

ترم بعد کورس بر نمیدارم که رو پروژه و مقاله ها بیشتر فوکوس کنم. تی ای هم درآمد خوبی داره و این ترم دو تا پوزیشن گرفتم. ورزش و تغذیه سالم هم در ادامه سال قبل دنبال می کنم.

 

اگه همت کنم روزانه نویسی اینجا رو راه بندازم میتونم بازتابش رو تو بازدهی روزم ببینم. نمی خوام روزام تک بعدی بگذرن. یه چند تا کار کوچک ولی مهم برای زندگی آیندم رو استارت زدم هر روز انجام بدم تا آخر سال اثر بزرگشو ببینم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو