ثبت لحظاتی از عمرم

سوم می

دو هفته پیش بابت یه موضوعی فشار روانی زیادی روم بود. از طرفی همین فشار رو استادم هم بود. استادم بیماری قلبی دارن و من خیلی استرس میگیرم که نکنه بابت مسایل و کارای من زیادی درگیر شن. دقیقا دو هفته پیش بود که یه جلسه ساعت 4 صبح داشتم. تا 6 طول کشید. بعدشم با استادم ساعت 7 جلسه مهمی داشتم. خواستم اون وسطا چشمامو ببندم ولی فکرم درگیر مواردی بود که باید مطرح می کردم و خوابم نبرد.

محتوای جلسمون استرس فراوانی برای من و استادم داشت و همین شد که بعدش بدنم کلا یخ کرد. چایی خوردم. لباس پوشیدم. رفتم زیر لحاف خوب شم. نشد که نشد. پسرا بیدار شدن و از سرما حتی نمی تونستم از زیر پتو بیام بیرون. خواستم بگیرم بخوابم که بدن درد شروع شد. قشنگ گفم کروناست. پنجره ها رو باز کردم و پریدم اتاقم تا همسری بیان. زنگ زدم زودتر اومدن. احساس میکردم آرزومه خوابم بگیره ولی خوابم نمیبرد. یه دیازپام زدم بالا افاقه نکرد. دیگه رفتیم دکتر. یه سرم و سه چهارتا آمپول! بعدشم رفتیم تست دادیم محض احتیاط. تا جواب تست بیاد تو اتاق قرنطینه شدم و از شنیدن صدای بچه ها از پشت در واقعا له شدم. دلم فقط بغلشون رو میخواست. صبح که بیدار شدم کاملا خوب بودم ولی تا جواب تست نیومدم بیرون و بعد سه روز جواب اومد و منفی بود.

اون سه روز تنها زندگی میکردم و انگار از دور نظاره گر زندگی خودم بودم. چقدر شاد بود. چقدر دلنشین بود و چقدر حتی صدای فسقلی که همیشه رو روانم بود باعث آب شدن قند تو دلم میشد.

استرس و فشار عصبی چه ها که نمی کند با ما!

در هر صورت تسلیم شدیم و خودمون رو سپردیم به سرنوشت. روزهای پر استرسی رو می گذرونم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

19 آپریل

خنکی شبای این روزا چه دلچسبه. گاهی که هوس می کنیم تنهایی بشینیم دو کلمه در آرامش خودمون حرف بزنیم، میریم میشینیم حیاط. دیشب رفتیم نشستیم با هم حرف بزنیم که صدای فسقلی اومد. پشت بندشم شازده. با هم مشغول فوتبال شدیمو حسابی بچه ها کیف کردن. خنکی هوا در حدی بود که من واقعا سردم شد. دو لیوان چایی خوردیم و حسابی گرم شدم. 

امروز دومین روزی بود که هیچ کاری نکردم. پروژه هامو تحویل دادم. درفت مقاله رو دادم استاد جان فیدبک بده. نمرات بچه ها رو دک کردم و با اینکه می تونستم موضوع جلسه بعدی رو یهریو بکنم ترجیح دادم رفرش سازی کنم. با خودم گفتم فردا صبح پا میشم و کلا رو این موضوع کار می کنم. 

صبح کلا مشغول کارای اداره شدم که دور کار بودم. بعدشم کارای تمدید پروانه نظام که چقدر بهونه های الکی میارن و بعد یک هفته بالاخره همه مدارک اوکی شد و تازه گفتم دوماه بعد صادر میشه!!! دوماه؟؟؟ واقعا چرا؟ یه پرینته دیگه با کارای اداری و جانبیش بشه یک هفته آخه دوماه؟؟؟؟؟ خیلی هم فوری لازمش داریم امیدوارم بند پ هامون کارمون رو راه بندازن.

بعدشم رو کاناپه دراز کشیدم بخونم ببینم این مبحث جدید چی چی میگه که آفتاب همان و لالای من همان. یعنی همچین خوابم برده بود که حتی با صدای جودی آبود هم بیدار نشدم.

بعد بیدار شدن دلم به شدت چی زولبیا میخواست!!!! چایی دم کردم با همسری رفتیم بخریم و برگردیم و با چایی بخوریم. سوار ماشین شدیم همسری گفتن چه عجب بالاخره بعد قرنی دوتایی اومدیم بیرون! قنادی نخل هم یه نفر یه نفر مشتریا رو راه مینداخت که عالی بود.

برگشتیم دیدیم دختر کوچولوی همسایه با جوجوی رنگیش تو حیاط ماست! تا بچه ها رو توجیه کنیم که کروناست و باید رعایت کنید یه مدت بساطی داشتیم.

بعدشم مشغول نظافت خونه و شستن میوه جات و خریدای دیگه شد که کلی زمان بره. همزمان شام بچه ها و نهار فردا و شام خودمون رو آماده کردیم. همسری رفتن برا بچه ها نون باگت بخرن منم نشستم جلوی برنامه کتاب باز که دیروز جذبش شدم. گفتم خوبه روزی نیم ساعت بشینم پای حرفاشون.

بعد شام هم جودی آبود دیدیم که ظهر نتونسته بودم ببینمش. کل قسمتش دوبله نشده بود و فقط تصاویرو دیدیم. الانم نشستم چند صفحه بخونم ببینم جلسه بعدیم قراره چی بشه!!

و اما چیزی که برای این روز میخواستم ثبت کنم. یه کار رسمی پاره وقت گرفتم و خیلی دوست دارم تجربه کار تو محیط رسمی اونجا رو داشته باشم. می دونمبرای من سخت خواهد بود ولی خب من تلاشمو می کنم.

روزای قشنگی میگذرونیم و استرس کرونا هم دارم. خیلیا این روزا درگیرش شدن و متاسفانه حال خیلیاشونمخوب نیست. امیدوارم همه این روزا رو به سلامتی بکذرونیم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

10 آپریل

پارسال این موقع من به معنی واقعی زندگی زندگی میکردم. بخاطر کرونا دور کار بودیم و برنامه توپ برای خودمون چیه بودیم و لحظه به لحظه روزامون رو با عشق زندگی میکریم. دوباره دور کار شدیم و شرایطم طوریه که دقیقا حال و هوای پارسال رو برام تداعی می کنه. بی نهایت خوشحالم و عمیقا به جمله وقتی خدا درو باز نمی کنه یعنی پشت ر طوفانه ایمان آوردم. الان دری برام باز شده که تداعی آرامشه!!! بسیار خوشحالم.

 

چقدر سرمایه گذاری روی خودمون و ذهنمون و طرز تفکرمون و دیدمون به مسایل ارزشمنده. من به شدت راضی هستم و ارم سعی می کنم رهاش نکنم و هر روز برای رشد خودم وقت میزارم. پارسال نوشتم خیلی بزرگ شدم نسبت به سال قبل. و الان می گم نسبت به سال قبلم قابل مقایسه نیستم. خوشحالم هدفی دارم و براش ارم تلاشم می کنم و هر تلاشی در راستاش برام لذت بخشه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

21 مارچ

امروز بی دلیل خوشحال بودم. امروز به جزییات زندگی و احساساتم توجه کردم. امروز در اتاق کارم تنها بودم. امروز صبح در جلسه استادم گفت کار خارق العاده ای دارم انجام میدهم. امروز ظهر یکهوو باران بارید. امروز چهارتایی بابالنگ دراز دیدیم و بعدش زیر پتو چرت زدیم. امروز شازده پرید بغلم و گفت عاشقتم مامانی. امروز حتی در فضای مجازی تکه فیلمی دیدم و عمیقا اشک ریختم. امروز در اعداد غرق شدم و حتی چند بار به اشتباه واردشان کردم. امروز برای کاری مبلغ 140 میلیون تمام قرارداد بستم. امروز زندگی کردم و خوشحالم در همه لحظات فقط به حس همان لحظه توجه کردم.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

شروع سال

خب سال تموم شد. سالی که من میتونم بگم جزو بهترین سالهای زندگی من بود. نود و نه منو بزرگ کرد. کلی بهم چیز یاد داد و باید بگم از من آدم متفاوتی ساخت.

 

از نظر رسیدن به اهداف خب خیلی خوب پیش رفتم و همشونم مدیون اثر مرکب بودم. روز سال نو نشستم طبق معمول برنامه سال بعد رو چیدم و سوای اهداف کلی و مهم الویتم برای سه ماه اول چاپ مقاله هست و باید انجام بشه.

ترم بعد کورس بر نمیدارم که رو پروژه و مقاله ها بیشتر فوکوس کنم. تی ای هم درآمد خوبی داره و این ترم دو تا پوزیشن گرفتم. ورزش و تغذیه سالم هم در ادامه سال قبل دنبال می کنم.

 

اگه همت کنم روزانه نویسی اینجا رو راه بندازم میتونم بازتابش رو تو بازدهی روزم ببینم. نمی خوام روزام تک بعدی بگذرن. یه چند تا کار کوچک ولی مهم برای زندگی آیندم رو استارت زدم هر روز انجام بدم تا آخر سال اثر بزرگشو ببینم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

بیست و پنج از چند؟

بزرگتر که میشم قدر یه سری چیزا رو بهتر میدونم. یکیش خانوادمه. بزرگترین و بی همتاترین سرمایه من. دومیش هم بدنم و سلامتیمه. صبح زود کلاس داشتم و اول صبح هوای سالن خنک تر از اتاقاست با تیشرت و شلوارک دو ساعت تو کلاس بودم و بعدشم نشستم چند تا برگه تصحیح کردم که جمع نشه رو هم. واقعا از سرما درد زانو گرفتم از طرفی پریود هم بودم و سرما اذیتم میکرد. دیدم چرا به بدن بیچاره احترام نمیزارم. پاشدم شلوار تو کرکی و هودی پوشیدم و جوراب جینگولام رو هم پام کردم. تا قهوه درست شه سایل بچه ها رو از سالن جمع کردم و یه جای توپ رو کاناپه ردیف کردم که امروز کارامو اوجا انجام بدم.

برای اولین بار از کاپ استفاده می کنم و تجربه فوق العاده ای برای منه و واقعا چه حیف کع این همه سال زجر کشیدم بابت این روزام!

سه روزی هم هست با همسری رژیم میگیریم. رژیم سختی نیست که محدودیت خاصی داشته باشه و یه مشاور تغذیه داده که همه چی رو بتونیم مصرف کنیم و زیاده روی هم نداشته باشیم. من اولش که رژیم رو دیدم به نظرم بیشتر از چیزی بود که من در حالت عادی میخوردم ولی وقتی باهاش پیش رفتم متوجه شدم که نه اینجوریا هم نیست من خیلی زیاد میخوردم!!!!

این روزا آینده قشنگ برام متصوره. هر چند دیره برای سن من ولی بازم خوبه که میخوام دنبال کاری باشم که دوسش دارم و انجام دادنش برام در حکم کار نیست مثل تفریحه. هدف اصلی امسالم شروع مسیر کار انتخابیم هست.

یه لیست زدیم رو یخچال که یه سری از کارای خونه رو انجام بدیم در حد مرتب کردن و جدا کردن وسایلایی که استفاده نمیشن. چک نویس و حساب و کتاب هدف گذاریهای امسال رو که اسفند سال پیش انجام دادم رو تو کتابخونه پیدا کردم. بهم انگیزه داد مجدد همین روش رو برم جلو.

دیشب پایتخت رو میداد. سریالی که من اولین بار نوروز 99 دیدمش و عاشقش شدم و چون دقیقا بعد تموم شدن کارام در مورد ایمیل به دانشگاهها بود و دقیقا تو آخرین قسمتش من پوزیشن رو گرفتم دیدن مجددش برام پر از لذت و یادآوری خاطرات خوبه. 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

بیست و چهار از چند؟

خب جمعه صبحه و همین الان کلاس من تموم شد. فردا صبح زود میانترم دارم و امتحانای این ترم به پایان میرسن. پروژه پایانی رو هم انجام دادم و فقط جمع بندی و نگارشش مونده. یه مسابقه پرزنت تز شرکت کردم که هنوز شروعش نکردم و باید بعد امتحان بشینم پاش.

دیشب فکر میکردم این پروسه ویزا انقدر طولانی شد که بهتره یکی هم برا استرالیا اقدام کنم! فکر می کنم داشتن پلن ب خیلی مهم باشه تو این پروسه. از طرفی باید بیافتم دنبال جدی کردن ریسرچام و مقاله کنمشون و شاید ترم بعد اصلا کورس برندارم.

و چقدر مدیون کتاب دیل هستم. چقدر دیر خوندمش. من هیچ وقت تجربه استرس و اضطراب تو زندگیم نداشتم و دقیقا پارسال وقتی پوزیشن یورک رو گرفتم مجبور شدم دو هفته ای آیلتس بدم و اون اولین تجربه استرس من بود که دیدم واقعا غیر نرماله و به پزشک مراجعه کردم و تونستیم با دارو کنترلش کنیم. همون استرس در من موند و در موارد چیپ هم خودشو نشون داد. معده دردای وحشتناک تیر کشیدن قلب و تپش قلب عدم تمرکز و احتیاج به سکوت چیزایی بودن که واقعا نمیذاشتن کار کنم. اثر کتاب دیل برای من خیلی فراتر از داروهایی بود که پارسال مصرف کردم. باورم نمیشه فردا میانترم دارم. هفته بعد یه پرزنت عمومی دارم و مشکلاتی که بخش بزرگی از ذهنمو درگیر کردن ولی آرومم و ذره ای از اون تپش قلب نیست.

چقدر خوبه به تخضض آدما بها بدیم ازشون استفاده کنیم و با رضایت کامل هزینش رو بدیم. شاید خیلی از ماها از روانشناس و اینجور تخصص ها استفاده نمی کنیم و ضرورتی براش ندونیم. همسر من برای یک موردی جلسات مشاورشون رو شروع کردن و باید بگم چقدر زیاد من نتیجه رو ملموس نه تنها در خودشون بلکه تو زنگیمون میبینم. من خودم هم بابت یک سری مسایل باید وقتی براش بزارم و دنبال کنم. مواظب ذهن و روان کودکمانمون باشیم. مسایلی که الان تو ذهنمون باهاش درگیریم همه از کودکیمون سرچشمه میگیره و حل کردن اونها زمانبر و گاهی غیر ممکن است.

با یه دکتر پوست هم آشنا شدم برای کارای لیزر. من هیچ وقت اهل کارایزیبایی و آرایشگاه و محصولات آرایشی نبودم و بنابراین تو نوجوانیم هیچ وقت دنبال راهکارهایی که جوش نزنم نبودم یا بعدش که جای جوش تو صورتم موند. پنج سالی بود که تو فکرش بودم به یه متخصص پوست مراجعه کنم برا لیزر و یک جلسه هم لیزر کردم و یادمه اون موقع گفتم مگه بیکارم!!!! مراقبت بعدش زیاد بود. ولی نهایت شروع کردم این سری کامل انجام بدم. امیدوارم تا قبل رفتن پروسش تموم شه.

ساعتای روز رو تو یه کاغذ مینویسم و برای هر ساعت مینویسم که انتظار دارم کدوم کار انجام بشه اینجوری قشنگ میفهمم کجا بطالت وقت داشتم و چه کارایی بیشترین وقت منو میگیرن. برنامه امروز از هشت شروع میشه و گفتم قبلش یه پست اینجا بزارم و یه صبحانه بخورم. بارون میبره و شیشه های پنجره خیس آبن و دیدنش خیلی برام لذت بخش و آرامش بخشه.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

بیست و سه از چند؟

خیلی جاها می بینم و می خونم و میشنوم که چقدر دوران کرونا سخت بوده براشون. برای من خوب بوده و هست. هر چند ازش ضرر دیدم و برنامه هام اونجور که باید پیش نرفت ولی تا جایی که می تونستم خودم کنترل کنم خوب تونستم از پسش بر بیام. دقیقا پارسال این روزها بود که دور کاری ما شروع شد. دقیقا پارسال این روزها بود که کتاب اثر مرکب رو خوندم و چقدر خوب بود و نشستم یه برنامه ریز برای کل سالم نوشتم و هر روز یه قدم کوچیک در راستای برنامم برداشتم و چقدر در طی یکسال این قدم های کوچیک تونستن کمکم کنن و به نتایج بزرک برسم. هنوزم وقتی به اون روزا فکر می کنم یه حس گرمی خاصی میاد سراغم. همینکه می دیم اوضاع زندگیم تحت کنترل خودمه خوشایند بود. روزهایی که کتاب صوتی گوش میدادم و همزمان تو خونه راه میرفتم که پیاده روی کرده باشم. روزایی که راس ساعت 5 عصر مولتی ویتامین خوردم. روزایی که روزی بیست صفحه کتاب خوندم. روزایی که هر شب به بشقاب میوه خوردم. روزایی که سه ساعت رو هدفم کار کردم. روزایی که هر شب یه کتاب با بچه ها خوندیم. روزایی که عصرا رفتم حیاط و تو تنهایی به صدای هوا گوش دادم و چایی خوردم و به تکونای برگای رز تو باغچه نگاه کردم. از همه مهمتر روزایی که لحظه های چهار نفرمون زیاد بودن. چیزی که ما در حسزتش بودیم به خاطر مشغله خودمون و مهد رفتن بچه ها.

من به تاثیر قدم های کوچیک مثبت در زندگیم ایمان آوردم. 

درس و پروژه هم خوب پیش میره. هر بار قراره کار جدید شروع کنم میگم نمی تونم ازپسش بر بیام. اولین بارمه میخوام با فلان برنامه کار کنم یا این موضوع خیلی برام جدیده ولی بعد یه مدت میبینم که تونستم حلش کنم و حس قشنگی دارم. همینجاهاست که تفاوت دانشگاه اینور و اونور معلوم میشه. توی یک ترم چیزایی یاد گرفتم که تو 6 سال تحصیل تو اینجا یادش نگرفتم. یعنی اجباری براش نبوده که برم دنبالش!

مشگلاتی که تو این مسیر برام پیش اومدن رو به چشم فرصت نگاه می کنم. من خیلی دچار شکست و مشکل نشدم شکر خدا ولی همین انگشت شمارهاش رو دوسشون دارم و سعی می کنم چیزایی که ازش یاد میگیرم رو یه جا ثبت کنم که تجربه های ارزشمندی برام هستن.

هیجان اومدن بهار رو  دارم. لحظه به لحظه حسهام دارن قشنگ میشن و با کشیدن درد مشکلات جاری بزرگ میشم. این بزرگ شدن با درد را دوست دارم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

بیست و دو از چند؟

پریشب موقع خواب بی خودی استرس داشتم. نه کاری داشتم نه پروژه ای نه هیچ ددلاینی!

همسرم یه مدت بود یه کتابی می خوندن و بهم پیشنهاد دادن برا خوندن اون کتاب یه تایمی بزارم. همون شب پرده رو دادم بالا و نور چراغ خیابون افتاد رو تخت و مشغول خوندن کتاب شدم. خیلی عالی بود کتاب و با اشتیاق خوابیدم صبح بشه ادامه بدمش. کتاب آیین زندکی که با اینکه قدیمیه ولی برای من پر از نکته بود پر از حس خوب و چقدر دوست دارم خوندن کتابی که همش مجبورم کنه نت بردارم.

یه جلد صحافی سبز رنگی هم داره و گذاشتمش کنار گلدون کاج مطبق که ظهرا نور خورشید میافته روش و همونجا با یه چایی هل دار و انجیر خشک شده میشینم پاش و انگار رفتم مهمونی و دیل داره برام حرف میزنه.

 

چقدر این روزا خوبه. عاشف اسقند لعنتی هستم. پر از شور. پر از هیجان. به بخش بزرگی از ذهنم آروم شده و برنامه رو کذاشتیم واسه آخر تابستون و کلی هم کار و برنامه داریم که تا اون موقع انجام بدیم و دغدغه ای نباشه. اینجوری دیکه مجبور نیستم هی منتظر باشم و هی برای چیزای نیومده فکرم درگیر باشه. خیالم راحته تا آخر تابستون همین جا هستم و کارامو با آرامش و عشق انجام میدم.

 

از دیروز تصمیم گرفتم تو خوردن گوشت و روغن و غذاهای سرخ شده کمی خساست به خرج بدم. یه جوری شدم دلم فقط غذاهای آب پز و بخارپز میخواد. وسط کارام هم برا استراحت حقه می زنم و آخر روز چقدر می چسبه میبینم چند تا زدم!

 

حس روزای اسفند سال پیش که با خوندن یه کتاب چقدر سالم و زندگیم متحول شد خیلی خیلی خوشاینده و لبخند به لبم میاره همون رویه رو برای سال جدید هم پیش میگیرم و میریم سراغ یه سال پر از اتفاقای خوب و جذاب و پرهیجان.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

بیست و یک از چند؟

چقدر صبوری کردن خوبه. من کلا آدم عجولی هستم و اصلا از این عادتم خوشم نمیاد. خدا نکنه یه چیز بیافته تو ذهنم یعنی هیچی جلودارم نیست. الانم که فقط احتیاج به صبوری کردن دارم تا کارام پیش برن.

دور بودن از یه سری از موجها خیلی برای من مفیده که بتونم این صبوری کردن رو یاد بگیریم. گاهی درگیر یه سری افراد با یه سری طرز تفکرات میشیم که فکر می کنیم وای نکنه ازشون عقب بیافتیم. بهنوش قشنگ میگفت که چرا از الان برای چیزی که پیش بینی میکنی میخواد اتفاق بیافته خودتو بدون منطق به آب و آتیش میزنی. صبر کن در موقعیت خودش بسته به شرایطت میتونی بهترین واکنش را داشته باشی. 

الانم اوضاع خوبه. یادمه تابستون کرونا رو فوش بارون می کردم ولی الان میبینم کرونا کل زندگی من رو به نفع من متحول کرده. دیروز عصر بازم اون مد عجولیم عود کرده بود و به زور میخواستم جلوی خودمو بگیرم که باعث شد حالم بد شه. برای اینکه مشغول شم افتادم به جون مبلا. قشنگ داشتم خودمو خسته میکردم که ول کنم این عجله کردنو. دیدم فایده نداره و دو تا ددلاین منتظرمه. نشستم پشت لپ تاپ زنگ زدم به همسری و همزمان که داشت باهام حرف میزد کارامو انجام دادم. سابمیتها رو که انجام دادم افتادم به مرتب کردن خونه پوکیده شده و نتیجه خوب شد. 

یه چایی سبز درست کردم، همایون انداختم. توی سه تا گلدون خشک شده جلوی پنجره ریحون و گل کاشتم و شازده هم که قشنگ مامانشو شناخته شروع کرد به پیانو زدن و حسابی حالم کیفور شد. شب هم نشستم کتاب صوتی کودک درون رو گوش دادم که همسری پیشنهاد دادن و همزمان تو گوشیم با مداد نقاشی می کردم که چه چیز جالبی هم شد نتیجه نفاشی ها.

عاشق حال و هوای اسقند شهرم هستم. یه جوری یه حسی پر از انرژی مثبت داره و تقارن پیدا کرد با تغییر دکوراسیون خونه و عجب دارم باهاش عشق می کنم.

زندگی کردن در لحظه رو باید تمرین کنم. یادمه زمستون قبل با خودم میگفتم دیگه زمستون بعدی از این پنجره درخت پر از برف رو نمی بینم ولی زمستون امسال هم اومد و درخت پر از برف رو بازم دیدم!

این ترم سبکم، راحتم و قصد دارم تو چند تا ایونت رقابتی هم شرکت کنم که به شدت مورد استقبال سوپروایزرم واقع شد. همسری می گه سبک نیستی بیشتر حجم کاراتو به موقع کردی الان خیالت راحته. موافقم باهاش قبل شروع ترم حسابی رو پروژم کار کردم و الانم پروژه درسیم همون پروژه پایان نامم هست و دیگه بیخودکی وقتم بابت چیزای دیگه هدر نمیره.

مقالم آماده شده و باید یه ادیت کنم و دنیال جا برا سابمیت باشم که خیلی عقب نیافته. وقتی از دور نگاه می کنم به وضعیتم خیلی اوکی هستم و همه چی حتی اگه در ظاهر خوشایندم نیست ولی به نفع منه!

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو