ثبت لحظاتی از عمرم

بیست و سه از چند؟

خیلی جاها می بینم و می خونم و میشنوم که چقدر دوران کرونا سخت بوده براشون. برای من خوب بوده و هست. هر چند ازش ضرر دیدم و برنامه هام اونجور که باید پیش نرفت ولی تا جایی که می تونستم خودم کنترل کنم خوب تونستم از پسش بر بیام. دقیقا پارسال این روزها بود که دور کاری ما شروع شد. دقیقا پارسال این روزها بود که کتاب اثر مرکب رو خوندم و چقدر خوب بود و نشستم یه برنامه ریز برای کل سالم نوشتم و هر روز یه قدم کوچیک در راستای برنامم برداشتم و چقدر در طی یکسال این قدم های کوچیک تونستن کمکم کنن و به نتایج بزرک برسم. هنوزم وقتی به اون روزا فکر می کنم یه حس گرمی خاصی میاد سراغم. همینکه می دیم اوضاع زندگیم تحت کنترل خودمه خوشایند بود. روزهایی که کتاب صوتی گوش میدادم و همزمان تو خونه راه میرفتم که پیاده روی کرده باشم. روزایی که راس ساعت 5 عصر مولتی ویتامین خوردم. روزایی که روزی بیست صفحه کتاب خوندم. روزایی که هر شب به بشقاب میوه خوردم. روزایی که سه ساعت رو هدفم کار کردم. روزایی که هر شب یه کتاب با بچه ها خوندیم. روزایی که عصرا رفتم حیاط و تو تنهایی به صدای هوا گوش دادم و چایی خوردم و به تکونای برگای رز تو باغچه نگاه کردم. از همه مهمتر روزایی که لحظه های چهار نفرمون زیاد بودن. چیزی که ما در حسزتش بودیم به خاطر مشغله خودمون و مهد رفتن بچه ها.

من به تاثیر قدم های کوچیک مثبت در زندگیم ایمان آوردم. 

درس و پروژه هم خوب پیش میره. هر بار قراره کار جدید شروع کنم میگم نمی تونم ازپسش بر بیام. اولین بارمه میخوام با فلان برنامه کار کنم یا این موضوع خیلی برام جدیده ولی بعد یه مدت میبینم که تونستم حلش کنم و حس قشنگی دارم. همینجاهاست که تفاوت دانشگاه اینور و اونور معلوم میشه. توی یک ترم چیزایی یاد گرفتم که تو 6 سال تحصیل تو اینجا یادش نگرفتم. یعنی اجباری براش نبوده که برم دنبالش!

مشگلاتی که تو این مسیر برام پیش اومدن رو به چشم فرصت نگاه می کنم. من خیلی دچار شکست و مشکل نشدم شکر خدا ولی همین انگشت شمارهاش رو دوسشون دارم و سعی می کنم چیزایی که ازش یاد میگیرم رو یه جا ثبت کنم که تجربه های ارزشمندی برام هستن.

هیجان اومدن بهار رو  دارم. لحظه به لحظه حسهام دارن قشنگ میشن و با کشیدن درد مشکلات جاری بزرگ میشم. این بزرگ شدن با درد را دوست دارم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

بیست و دو از چند؟

پریشب موقع خواب بی خودی استرس داشتم. نه کاری داشتم نه پروژه ای نه هیچ ددلاینی!

همسرم یه مدت بود یه کتابی می خوندن و بهم پیشنهاد دادن برا خوندن اون کتاب یه تایمی بزارم. همون شب پرده رو دادم بالا و نور چراغ خیابون افتاد رو تخت و مشغول خوندن کتاب شدم. خیلی عالی بود کتاب و با اشتیاق خوابیدم صبح بشه ادامه بدمش. کتاب آیین زندکی که با اینکه قدیمیه ولی برای من پر از نکته بود پر از حس خوب و چقدر دوست دارم خوندن کتابی که همش مجبورم کنه نت بردارم.

یه جلد صحافی سبز رنگی هم داره و گذاشتمش کنار گلدون کاج مطبق که ظهرا نور خورشید میافته روش و همونجا با یه چایی هل دار و انجیر خشک شده میشینم پاش و انگار رفتم مهمونی و دیل داره برام حرف میزنه.

 

چقدر این روزا خوبه. عاشف اسقند لعنتی هستم. پر از شور. پر از هیجان. به بخش بزرگی از ذهنم آروم شده و برنامه رو کذاشتیم واسه آخر تابستون و کلی هم کار و برنامه داریم که تا اون موقع انجام بدیم و دغدغه ای نباشه. اینجوری دیکه مجبور نیستم هی منتظر باشم و هی برای چیزای نیومده فکرم درگیر باشه. خیالم راحته تا آخر تابستون همین جا هستم و کارامو با آرامش و عشق انجام میدم.

 

از دیروز تصمیم گرفتم تو خوردن گوشت و روغن و غذاهای سرخ شده کمی خساست به خرج بدم. یه جوری شدم دلم فقط غذاهای آب پز و بخارپز میخواد. وسط کارام هم برا استراحت حقه می زنم و آخر روز چقدر می چسبه میبینم چند تا زدم!

 

حس روزای اسفند سال پیش که با خوندن یه کتاب چقدر سالم و زندگیم متحول شد خیلی خیلی خوشاینده و لبخند به لبم میاره همون رویه رو برای سال جدید هم پیش میگیرم و میریم سراغ یه سال پر از اتفاقای خوب و جذاب و پرهیجان.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

بیست و یک از چند؟

چقدر صبوری کردن خوبه. من کلا آدم عجولی هستم و اصلا از این عادتم خوشم نمیاد. خدا نکنه یه چیز بیافته تو ذهنم یعنی هیچی جلودارم نیست. الانم که فقط احتیاج به صبوری کردن دارم تا کارام پیش برن.

دور بودن از یه سری از موجها خیلی برای من مفیده که بتونم این صبوری کردن رو یاد بگیریم. گاهی درگیر یه سری افراد با یه سری طرز تفکرات میشیم که فکر می کنیم وای نکنه ازشون عقب بیافتیم. بهنوش قشنگ میگفت که چرا از الان برای چیزی که پیش بینی میکنی میخواد اتفاق بیافته خودتو بدون منطق به آب و آتیش میزنی. صبر کن در موقعیت خودش بسته به شرایطت میتونی بهترین واکنش را داشته باشی. 

الانم اوضاع خوبه. یادمه تابستون کرونا رو فوش بارون می کردم ولی الان میبینم کرونا کل زندگی من رو به نفع من متحول کرده. دیروز عصر بازم اون مد عجولیم عود کرده بود و به زور میخواستم جلوی خودمو بگیرم که باعث شد حالم بد شه. برای اینکه مشغول شم افتادم به جون مبلا. قشنگ داشتم خودمو خسته میکردم که ول کنم این عجله کردنو. دیدم فایده نداره و دو تا ددلاین منتظرمه. نشستم پشت لپ تاپ زنگ زدم به همسری و همزمان که داشت باهام حرف میزد کارامو انجام دادم. سابمیتها رو که انجام دادم افتادم به مرتب کردن خونه پوکیده شده و نتیجه خوب شد. 

یه چایی سبز درست کردم، همایون انداختم. توی سه تا گلدون خشک شده جلوی پنجره ریحون و گل کاشتم و شازده هم که قشنگ مامانشو شناخته شروع کرد به پیانو زدن و حسابی حالم کیفور شد. شب هم نشستم کتاب صوتی کودک درون رو گوش دادم که همسری پیشنهاد دادن و همزمان تو گوشیم با مداد نقاشی می کردم که چه چیز جالبی هم شد نتیجه نفاشی ها.

عاشق حال و هوای اسقند شهرم هستم. یه جوری یه حسی پر از انرژی مثبت داره و تقارن پیدا کرد با تغییر دکوراسیون خونه و عجب دارم باهاش عشق می کنم.

زندگی کردن در لحظه رو باید تمرین کنم. یادمه زمستون قبل با خودم میگفتم دیگه زمستون بعدی از این پنجره درخت پر از برف رو نمی بینم ولی زمستون امسال هم اومد و درخت پر از برف رو بازم دیدم!

این ترم سبکم، راحتم و قصد دارم تو چند تا ایونت رقابتی هم شرکت کنم که به شدت مورد استقبال سوپروایزرم واقع شد. همسری می گه سبک نیستی بیشتر حجم کاراتو به موقع کردی الان خیالت راحته. موافقم باهاش قبل شروع ترم حسابی رو پروژم کار کردم و الانم پروژه درسیم همون پروژه پایان نامم هست و دیگه بیخودکی وقتم بابت چیزای دیگه هدر نمیره.

مقالم آماده شده و باید یه ادیت کنم و دنیال جا برا سابمیت باشم که خیلی عقب نیافته. وقتی از دور نگاه می کنم به وضعیتم خیلی اوکی هستم و همه چی حتی اگه در ظاهر خوشایندم نیست ولی به نفع منه!

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

بیست از چند؟

سه روز است که دوست ندارم صبح ها بیدار شوم. وقتی بیدار یشوم و یادم می افته چه بلایی سرم اومده پر از تهوع میشم. تا الان ناراحتی این شکلی رو تجربه نکرده بودم. واقعیتش این است زندگی من همیشه روان بوده و مشکلات در حدی نبوده که بتونه منو از پای دربیاره. ولی این بار شوکه شدم. واقعا شوکه شدم و اصلا انتظارش رو نداشتم.

می دونم این روزها می کذرن ولی حسی که الان دارم شبیه هیچ کدوم از حسهایی نیست که تا الان تجربه کردم. میخوام به یادگار اینجا داشته باشمش. هر صبح که پا میشم مثل اینه که یه عزیزی رو از دست دادم. اون انتظاری که همیشه می کشیدم دیگه نیست شاید مثل مادر بارداری که انتظار تولد بچش رو می کشه و یهوو میبینه هیچی تو شکمش نیست و قرار نیست بچه ای به دنیا بیاره.

به شکل عجیبی هر چیزی که منو به یاد انتظارم میندازه زجرم میده. هیچ وقت در خودم انقدر درماندگی و ناتوانی ندیده بودم. همه چیز از آنجا شروع شد که بیست و چهار ساعت قبل از ارسال خبر نهایی اطلاع دادن خبر نهایی در راهه. اون بیست و چهار ساعت برای ما فقط پر از برنامه ریزی و همه چیز بود و حتی ذره ای فکر نکردم جواب نهایی دقیقا بر عکس چیزی است که انتظارش را داشتیم. انگار همه چیزویران شد. انقدر مطمین بودم که حتی قرار شد همگی بریم خانه مادرم و همونجا خبر نهایی رو بخوانیم. زجرآورترین قسمت ماجرا این بود که مجبور شدم برم خانه مادرم و غمباد گرفته کز کنم یه جا و لبخند تصنعی بزنم. چقدر در اون دو ساعت زجر کشیدم و تهوع خودم رو کنترل کردم.

صبح که بیدار شدم تصمیم گرفتم راه خودم رو پیش بگیرم. تنها راه عبور از این مصیبت فکر نکردن به آن است تا زمان بگذرد. مشغول پروژه بزرگی شدم که تا آخر هفته باید تحویل بدهم. ولی حتی پروژه هم منو یاد بچه به دنیا نیامده ام انداخت!!!!!

حس می کنم در حقم بی انصافی شده و بدجوری خنجر خوردم. همش با خودم کلنجار میروم که من واقعا تلاش کردم و نتایج خوبی از تلاشهایم کرفتم و این حق من نبود. هر چقدر آموخته هایم می خواهند به دادم برسن که این موضوع در حیطه کنترل تو نیست و ارتباطی به خوب یا بد بودن تو ندارد باز هم نیمه خالی لیوان زورش می چربد. 

بغض لعنتی حتی وسط انتگرال ها هم می آید و تلنگر می زند که حواست باشد بر سرت مصیبت هوار شده.

می دانم چند ماه بعد هیچ جیزی از حس های امروز به یادم نخواهد بود ولی ثبت این حس ها و مروز آن ها در روزگاران بعد برای من درس بزرگی را یادآوری می کند.

دنیا همیشه روی برنامه های تو نمی چرخد!!! تو فقط تلاش کن و رها کن. اگر نتیجه نگرفتی رها کن. اعتماد کن به هستی به قانون طبعیت که هر چه بدهی همان را میکیری. تنها کاری که از دستم بر می آید دادن است. انقدر تلاشم را به هستی رها می کنم تا نتیجه را به من برگرداند.

وسط این مصیبت بزرگ همه چیز می خواست حال من را خراب تر کند. من آدمی هستم که وقتی به کسی کمک یا لطفی می کنم ابدا انتظار تقابل را ندارم. خودم کمک کردن را دوست دارم. نیاز به کسی داشتم که در حد پنج دقیقه فرمی را برای من پر کند و جالب است در بین 38 نفری که لحظه به لظحه کمک هایم برایشان آمد حتی یک نفر داوطلب نشد!

نجمه یادم می ماند امروز چقدر به من لطف کردی و نصف شبی نه تنها گفتی کمکم می کنی بلکه دلگرمم کردی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

نوزده از چند؟

دوباره بدو بدوهای ترم و ددلاینا و تکالیف و ارائه ها شروع شد. کنارش کار جدی پایان نامه هم هست که دقیقا دارم بخش به بخش می نویسمش. بریک بین دو ترم حجم کارای من بیشتر از کارای طول ترم بود. بکوب با استادم نشستیم سر پروژه و هر دو روز یه بار جلسه داشتیم و در هر جلسه من کلی مطلب باید آماده می کردم مینوشتم و ارائه میدادم. با شروع کلاسا جلسات یک هفته در میانه و به نظرم فاصلشون کمه. حالا یکی دو هفته بکذره اگه دیدم بازدهی نداره فاصله هاشو بیشتر می کنم. آخرین کاری که انجام دادم انقدر سنگین بود که قشنگ شب موقع خواب از خستگی حالت تهوع داشتم. فایلو فرستادم استاد دو روز قبل از جلسمون که بخونه. از صبحش با سردرد بیدار شدم و سه روز مهمون بود. طوری شده بود که هر سه ساعت یه مسکن میخوردم. باید حواسم به سلامتیم باشه. این شد که تصمیم کرفتم یه تعادلی ایجاد کنم تو کارم خصوصا که الان فقط یه کورس دارم و پروژم هم خوب داره پیش میره.

اپ فارست عالیه و دارم همینجوری درخت جمع می کنم تو جنگلم. جدول ثبت کارایی که می کنم هم خیلی عالی داره پیش میره و منو مجبور می کنه که حتی به زور تایم ردیف کنم بیست صفحه کتاب در روز بخونم. همین چیزا باعث میشه خیلی احساس نکنم که فقط در گیر پروژم هستم.

من سالهاست کدنویسی نکردم و اصلا اعتماد به نفس نداشتم بشینم کد بنویسم. استادم برای این درس خیلی جدی میخواد دانشجوهاش واسه بازار کار آماده بشن. هم باید کد بنویسم هم باید مدلسازی کنم و نتایجو با محاسبات دستیم مقایسه کنم. یه کم حس کردم نمی تونم از پسش بر بیام همشون برای من جدید بودن. حتی یه طوری شد یه کورس آنلاین خریدم که بشینم از روش یاد بگیرم و تمرین کنم. عصر نشستم با خودم خلوت کردم که من نمرات عالی توی درسای ترم قبل گرفتم و در کمال ناباوری معدلم A+ شد. من حتی روشی که استادم بهم گفته بود انجام بدم به عنوان راه حل یکی از مشکلات پروژه، انجام داده بودم قبل از اینکه استادم بهش برسه. اینا رو گذاشتم کنار هم نشستم پای کد نویسی. و هر سه تا تکلیف رو تموم کردم.

یه شانسی هم آوردم برادرم که خدای کدنویسی هستن اومده بودن خونه مامانینا و ما هم دو روز رو کلا رفتیم اونجا که ازشون سو استفاده کنم و نگمممم که چقدر اونجا سر و صدا بود و اصلا نمیشد کار کرد.

ویزا رو هم گه کلا فراموش کردم. نه وبفرمهام میره دستشون نه ایمیل هام حس می کنم اون وسطا لای پرونده هاشون گم شده کیس من!!!!

یه دوست دارم تو شرایط خودم هر بار بهمون فشار میاد میاییم با هم حرف می زنیم و همدیگه رو آروم می کنیم. اون روز ازش تشکر کردم که هست و تو پایین ترین مد سینوسیم همیشه سعی می کنه منو خیلی منطقی آروم کنه. اونم متقابلا گفت که همین حس رو نسبت به من داره.

این روزا خوبم آرومم استرس دارم سرم تو کار خودمه و خیلی خیلی دارم بزرگ میشم و پیرو خط این نیز میگذرد هستم. مطمینم اینم می گذره

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

هجده ازچند؟

خب رسما ترم زمستون شروع شد و امشب اولین سمینارمه. این ترم فقط یه کورس برداشتم که با خود استادم هست و هدفم فقط و فقط اینه تز رو به یه جایی برسونم باهاش. خب شکر خدا کلاسا صبح زود هستن و مثل ترم پیش نصف شب نیستن. ترم پیش واقعا اذیت شدم بابت کلاسای دو نصف شب.

کارای تزم هم خوب پیش میره و داره کم کم به سمت تکنولوزی میره که عاشقشم!!!

چالش ورزشم خوب پیش میره با دوستان و عصر که میشه گاهی شیطونه میخواد گولم بزنه ولی برا اینکه بفرستم تو گروه خودمو مجبور می کنم پاشم و ورزشمو بکنم و گزارش رو بفرستم تو گروه.

برای تمرکزم به راه خوب پیدا کردم اپ فارست رو نصب کردم و گذاشتمش رو پنجاه دقیقه و میرم سراغ کارم و تو اون اون تایم گوشیرو میزارم رو فلایمد. دیروز عصر که اولین روز استفاده بود بدون دردسر سه راند رفتمو شب با خودم به حساب کتاب کردم دیدم اکه به ساعت در میون با این اپ برم جلو در یک روز حدود هشت تا پنجاه دقیقه می تونم کار کنم یعنی یشه روزی بیش از شش ساعت. و تصمیم گرفتم شروعش ساعت هفت تا هشت صبح باشه. امروز خوب پیش رفتم هم تمرکز داشتم هم اصلا خسته نشدم.

خب این ترم اولین تجربه درآمد دلاریم رو خواهم داشت و بیشتر از بعد مالیش اینکه برا بچه های لیسانس قراره درس بدم یه کم برام هیجان انگیزه. خیلی دوست دارم تو محیط دانشگاه باشم و از هر بهونه ای برای رسیدن بهش استفاده می کنم.

با این اوضاعی که ویزا در پیش گرفته احتمالا سوییچ کنم دکترا شرایط اوکیه و فقط باید سعی کنم کار الانم رو پیپر کنم بفرستم بره واسه ژورنال که اگه مجبور شدم سوییچ کنم دکترا دیگه مشکلی نباشه.

من همچنان منتظرم. بچه هایی که لند کردن میگن از این فرصتیکه تو ایران داری و پیش خانوادتی لذت ببر. آدمیزاد همینه همش دنبال چیزی هست که نداره. ظهر داشتم فکر میکردم اگه قرار باشه از مادرم خداحافظی کنم چه حالی خواهم داشت تصور اینکه من می دونم آخرین باری خواهد بود که می بینمشون و ایشون نمی دونن این دوری ابدی خواهد بود مو به تنم سیخ می کرد.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

هفده از چند؟

امروز از اون روزا بوداااا با اینکه رسیدم به یه جایی از کارم که یه کم همت کنم دیتاهای ورودی نرم افزار رو کالیبره کنم خیلی از کارام راحت تر پیش میره ولی الان یه ساعتی هست نشستم سرش. صبح ایمیل آفر خوابگاه رو دریافت کردم. اون اوایل یه خونه دوبلکس مجزا رزرو کردم که قیمتش خیلی خیلی نسبت به بیرون از دانشگاه خوب بود. جاش هم عالی و ده دقیقه تا اقیانوس فاصله داشت. من حتی رفتم نقشه های خونه رو هم دیدم و یکیشو انتخاب و رزو کردم و عدل امروز صبح آفرشو گرفتم که از یک مارچ در اختیارمه!!! با اینکه باید خوشحال میشدم از اینکه ویزام هنوزنیومده کلی حرص خوردم. پا شدم حتی ماکارونی درست کردم برا پسرا که شاد شم بازم افاقه نکرد. دیدم اینجوری نمیشه. نشستم دقیقا نوشتم چیا داره اذیتم می کنه و آیا تحت کنترلم هست یا نه. باورم نمیشه یک صفحه شد و جالبه فقط دوتاش تحت کنترلم بودن و جالبتر اینکه فقط همون دوتا تاثیر مستقیم روی آیندم و اهدافم دارند. 

روش خوبی بود ذهنم کمی آروم گرفت انگار همه چی تو ذهنم پخش بود و هزار جور فکر جور واجور میومد تو ذهنم و مستاصلم میکرد.

یه اپلیکیشن هم نصب کردم که دقیقا هر چی تو گوشیم رو باز می کنم کنارش زمان میندازه و میفهمم من چقدر با این بخش از گوشیم کار کردم و خوبیش اینه یه قفل هم داره که اگه از تایمی بیشتر شد اون اپ رو قفل می کنه و اجازه نمیده بیشتر ازش استفاده کنی. اینستا واتساپ تلگرام رو گذاشتم رو سی دقیقه و بعد سی دقیقه دیگه نمی تونم ازشون استفاده کنم. داشتم فکر می کردم بخش تماس های ورودیم رو هم بزارم رو 15 دقیقه. خودم اهل حرف زدن با تلفن نیستم ولی بعضی از دوستانم که بهشون کمک می کنند واقعا بیش از اندازه صحبت می کنند پشت تلفن و واقعا اذیت میشم از این بابت.

الانم که مهاجرت کردم کف اتاق خوابم تا کمی از فضای خونه فاصله بگیرم ببینم می تونم نتایج این تستا رو با کار خودم آداپته کنم و بفرسام واسه استاد جان. باید انجامش بدم چون شنبه صبح باهاش جلسه دارم و از دوشنبه رسما کلاسا شروع میشن و بازم کارای تز لاک پشتی جلو خواهند رفت.

 

چالش ورزشمون خوب پیش میره و همدیگه رو پوش می کنیم. جدول عاداتام رو هم دوست دارم و یه فایل اکسل هم تو گوشیم درست کردم میزان اون عادتها رو توش ثبت می کنم خودش برام جمع میزنه و از دیدن جمع اعداد تو آخر ماه موتیو میشم ادامه بدم عادتهام رو.

 

همکارای من به طرز کنجکاوانه ای از برنامه من سر درآوردن و با اینکه خودم نگفتم بهشون هی ازم سوال می کنن کی میرم؟؟؟ چقدر اذیت میشم از این بابت و چقدر خوشحالم به خانوادم چیزی نگفتم در این مورد. کاش میشد احترام بزاریم به برنامه های همدیکه و انقدر سوالای خصوصی از هم نمی پرسیدیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

شونزده از چند؟

خب پشت لپ تاپ منتظر شروع جلسه با استاد جان هستم و الان دقیقا نیم ساعت گذشته ولی هنوز آنلاین نشدن و منم منتظزم. شاید کار غر مترقبه پیش اومده یا اصلا مثل خودم خواب مونده. خداییش ستمه عصر اولین روز ژانویه پاشه بیاد مدلسازی کار کنیم.

 

پریشب به مناسبت شروع سال نو نشستم یه برنامه واسه ایجاد یه سری عادت نوشتم همینکارو تو شروع سال نوی خودمون انجام دادم و نتیجه فو العاده بود. مثلا عادت خوندن روزی بیست صفحه کتاب منو به این جا رسونده که چندین کتاب رو خوندم. ایجاد عادت باعث یه روتین میشه در اون مورد که میخوای پیشرفت کنه و چون روتین شده دیگه صبر نمی کنی تصمیم بگیری اونکار رو انجام بدی یا ندی یا کی انجام بدی که خود این مرحله باعث میشه شاید اصلا انجامش ندی!!!

 

خب چند تا مورد رو علاوه بر مواردی که از قبل داشتم اضافه کردم. یکیش این بود که زمان چک کردن ایسنتا و پیامای گروهام رو ده دقیقه گذاشتم. دومیش بیدار شدن ساعت 5 صبح. دیروز روز اول بود و همون اول وقت یک دور مقاله ریوو کردم با اپلیکشین توماتو. این اپ فو قالعادست تا به خودم میاد یه سیکلش تموم شده و ادامه دادنش باعث میشه کل کارتو تموم کنی و وسطشم استراحت داشته باشی. تو برنامم کذاشتم روزی چهار دور اپ توماتو رو واسه کارای تزم برم. دیروز سه تاش رو تونستم برم .

 

خب یکی از بچه ها هم گروه زده به اسم لاغر بریم کانادا! هههههههههه خیلی اسم جالبی داشت فط سه نفریم که مصمم هستیم از امروز شروع می کنیم. من هدفمو کم کردن وزن نذاشتم هدف رو استمرار گذاشتم و فط تحرک و سلامتی برام مهمه!

 

خب از استاد خبری نشد پا شم برم سر کار خیلی دوست دارم پیاده راهی شم ولی خیلی سرده و می ترسم وسط راه پشیمون شم!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مینو

پونزده از چند؟

خب از اونجاییکه که یه مدت بود استاد جان هی برجکمو آرپی جی باران می کرد اصلا دست و دلم به کار نمی رفت. خصوصا که بعد از جلسه باید صورتجلسه رسمی بنویسم براش ارسال کنم. این صورتجلسات پشت سر هم نوشته میشن و جلوش وظایفی که بهم محول کرده رو  با ددلاین می نویسم و یه جاش هم هر چی نکته مفید در جلسه گفته شده می نویسم. البته که درست کردن و ادامه دادن این فایلای صورتجلسه ایده خودم بود ولی خب استاد جان کلی نت بهش اضافه کرده بودن و هی هم تاکید کرده بودن بازم اشتباه!! نمی دونم یا من رو مد نبودم یا استادم از چیزی ناراحت بودن و اولش گفتن که لطفا ناراحت نشو !!! منم جواب دادم ناراحت نمیشم و از اینکه کار من براتون مهمه خوش شانسم. بنابراین دو روز وفت داشتم تا جلسه بعدی و دقیقا نگه داشتم پنج ساعت مونده به جلسه کارو انجام دادم و فرستادم و ایشونم لطف کردن قبل جلسه بررسی کردن نت دادن و باید قبل جلسه نتشون رو می خوندم و تایم زون هم که مصیبت! نصف شب داشتم نتاشون رو می خوندم. ساعتو کوک کردم رو یک ربع به هفت چون هفت صبح جلسه داشتم. چرا زنگ نزد؟؟؟؟؟؟ نمی دونم با صدای فیلم دیدن همسری بیدار شدم هفت و بیست دقیقه بود پریدم پشت لپ تاپ ایمیل پشت ایمیل از استاد که کجایی؟ به هر زوری بود وصل شدم و قیافه ام در وضعی بود که استاد جان فرمودن اونجا سر صبحه؟؟؟؟؟ قشنگ دو دستم بردم بالا و زلفای پزیشونمو صاف کردم ههههههه جقدر جالبه من فکر می کردم استادم همیشه میدونه ساعت من چنده؟؟؟ ولی خب اینم درس خوبی بود مسایل من برای من مهمه و ایشون مسایل خودشون رو دارن و ممکنه اصلا یادشون بره من کجام؟؟؟؟؟ وسط خاورمیانه!

 

خب بعدش گفتم چه عجب که استاد کفت واندرفول و کول!!!!! باز انرژی گرفتم. رسما نوشتن تزم شروع شد و داشتن استاد سخت گیر رو از اعماق وجودم موهبت می بینم. واقعا بی دریغ داره هر چی بلده می گه و قشنگ برام وقت میزاره باید قدر دانش باشم.

 بعد از جلسه هم انقدر هول هولکی بیدار شده بودم اصلا انگار تو مخم خلا بود دوست داشتم بخوابم گوشیو سایلنت کردم کتاب دنیای سوفی رو برداشتم و رفتم تو تخت شازده که با بوی تنش دنج ترین جای دنیا برای منه به آرزوم رسیدم و چشام سنگین شد همین لحظه فسقل جان فرمودن گوشی زنگ میخوره!! مثلا گذاشتم سایلنت راحت باشم یه منشی دارم تصویرشو هم گزارش می کنه! هههه

بیدار شدم و کار اداره بود انجام دادم خوابم پرید.

 

مشغول نظافت خونه شدم و بادمجان سرخ کردم و با نون تازه هی لقمه گرفتم خوردم. برا بچه ها کوکو سیب زمینی درست کردم. نشستم با دوستام حرف زدم و یکی از بچه ها نیم ساعت قبل پرواز اجازه سوار شدن به هواپیما رو ندادن و چقدر دلم براش می سوخت و چقدر دلم نمی خواست اصلا جاش باشم. هر چند بالاخره با تاخیر میره ولی خب حس بدی داشت.

بعد از ظهر هم با همسری نشستیم کمی حرف زدیم و اومدم بیرون از اتاق نور پاییزی افتاده وسط سالن. شازده داره کتاب می خونه و فسقل نقاشی. یه چایی ریختم برا خودم و نشستم این حس قشنگی که الان دارم رو بنویسم.

 

میخوام چند تا پیجی که دارن حسابی درس می خونن رو فالو کنم که تو جمعشون باشم همش تو پیج به هایی هستم که اونجان و ناخودآکاه رشته افکارم گسسته میشه و وقتم هدر. تا اینجام یه کم کارا رو ببرم جلو که اونجا حداقل حجم کارام کم باشه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

چهارده از چند؟

از ساعت 7 صیح با استادم جلسه داشتم و همین الان تموم شد و بالاخره یه موضوع کلی برای تز مشخص شد. گفت باید بهت سخت بگیریم و این سخت گیری ها رو به حساب روابط شخصیمون نزار. منم خواهش کردم اتفاقا سخت بگیر و ددلاین تعریف کن من عاشق چهارچوب تو کارم هستم و این جوری بازدهیم بالا میره.

قرار گرفتن تو این مسیر منو با آدمای زیادی آشنا کرد. جوونایی که تو 22 سالگیشون هستن و دارن میرن و چیا تو ذهنشون میگذره کسانی که تو شرایط خودم هستم. اساتید و هم کلاسیام یا ورکشاپایی که شزکت می کنم و هر کدومشون مال یه جای این کره خاکی هستم. بین اینا من استادم رو دوست دارم. زمان برد برسم به این نقطه. دقیقا یادمه سری پیش با ایمیلش چقدر بهم ریختم ولی الان که خیلی جدیدتر و تند تر از اون ایمیل بود اصلا ناراحت نشدم و متوجه بودم که حتما کار من براش مهمه که همچین فیدبکی بهم میده. ازش تشکر کردم بابت نکاتی که از تند بودنش یاد می گیرم و کلی خندید به این حرفم. آدم باهوش و زرنگیه و من واثعا به کارش اطمینان دارم. وسطا گفت بهت وقت میدم فک کنی اگه نمی خوای با من کار کنی میتونی سوپروایزرت رو عوض کنی و من همونجا جواب دادم صد در صد با خودتون کار می کنم و انتهای جلسه ازم تشکر کرد که فکر نکردم برا جواب دادن به این حرفشون.

دیروزم که همسری خونه بودن و حسابی فیلم نگاه کردیم. چقدر انیمیشنای الان پربار و عالین. انیمیشین روح رو دیدیم واقعا واقعا عالی بود و چند روز بعد باید مجدد بشینم نگاش کنم. من و همسری کاملا جذبشون شدیم. نمی دونم میتونه برای بچه های تو سن شازده و فسقلی هم جالب باشه یا نه. به همسری میگم یحتمل از فردا بعد جلسه کارم شروع میشه امروزو حسابی لش کنیم. دوستم حرف جالبی میزد که الان فقط باید استراحت کنیم و انرژی جمع کنیم واسه شروع ترم بعد. این ترم برامون سخت گذشت.

بعد ی قورمه سبزی توپ نشستیم فیلم بعدی رو ببینیم. انقدر آروم بود روندش که داشت خوابم می گرفت باقی فیلم رو گذاشتیم برای فردا و توپ گرفتیم خوابیدیم.

الانم فسقلا بیدار شدن و نیم ساعت بعد کارای مدرسه شازده شروع میشه. بریم صبونه بزنیم و پیش به سوی کار

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو