ثبت لحظاتی از عمرم

آشپزی بعد یک قرن

تو مدتی که همسرم رژیم خام گیاه خواری دارن غذاشون رو تو محل کار نمیخورن و میارن خونه. و انقدر حجم این غذا برامون زیاده که معمولا سه نفری میخوریم بازم تموم نمیشه! پس آشپزخونه ما تعطیل بود. پریشب بعد پیاده روی سبزی خوردن خریدیم و بابتش به با سلیقه ترین وجه ممکن کشک بادمجون درست کردم. وقتی پیاز داغ درست میکردم بوش واقعا آدمو به وجد میاورد طوری شد که پسرا هم گفتن چه بوی خوشمزه ای!!!

تا غذا ردیف شه چیدمان خونه رو عوض کردم مدلی که تا الان هیچ وقت امتحان نکرده بودیم و به نظرم بهترین حالت چیدمان شد. یه خوبیش این شد که پیانو اومد بالا کنار آشپزخونه و پسرک ند تند مستفیضمون میکنه. حالا نه اینکه خونمون انقدر بزرگه تا بره اونور سالن خسته بشه هاااا ولی خب مثلا که مثلا!!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

وقتی مطمینی نخواهی بود!

حس اینکه یه جورایی دارم تو حباب زندگی میکنم خیلی چیزا رو عوض کرده. وقتی تو محل کارم چالشی ایجاد میشه برام جالبه که اون حس گذری بودن چالش میچربه وبه بهترین نحو ممکن واکنش نشون میدم و خیلی برام جالبه که اساس کارهای جدید رو واقعا درست و حسابی بنا میکنم که بعد از من مشکلی پیش نیاد!

چه چیزی باعث میشه آدم اینجوری برو جلو؟!! فکر کردن به فنا پذیری حتی اگر فنا شدن در یک موقعیت و متولد شدن در موقعیت دیگری باشد عجیب مسیر را روشن میکند.

منتظر تولدم در موقعیت دیگر هستم همچنان!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

پیش به سوی سلامتی

این روزا رو سلامتی و تحرک و تغذیم وقت میزارم. البته قطعا که پشتکار همسرم تو این مسیر منو هم به راه راست هدایت میکنه. صبح ها پنج بیدار میشن و بعد از تپه و دوچرخه و پیاده روی یه بارم با من پیاده میان اداره. صبحا وقت طلایی منه برای پیاده روی. مشکلش اینه با سرعت راه میرم عرق میکنم و کتونی هم مسلما نمیتونم بپوشم! دیشب فکر میکردم جاش نیم ساعت زودتر برم بدوم بیام دوش بگیرم بعد با ماشین راهی اداره شم! وای فعلا بدنم برای دو آماده نیست.

یه چیز خیلی مفیدم این بود که تمرکزمو میزارم رو نقطعه ضعف بدنم. کمر درد همیشه برای من معضل بوده هم وقتی یه کم راه برم یا سرپا باشم هم نزدیک پریودی. با یه سرچ ساده به صورت مستمر حرکات تقویت کمر رو انجام دادم و نتیجش فوق العادست. از اونجایی که همسرم به شدت ریز بین هستن و از طرفی مادرم سالهاس مشکل زانو دارن بهم گفتن رو زانوم کار کنم. چیزی که همیشه تو مخم بوده ولی هیچ وقت توجه و وقت کافی نداشتم براش امروز شروع کردم و فاجعه بود وقتی دیدم کشاله رانم اصلا باز نمیشه.

پس تا اطلاع ثانوی پیش به سوی باز کردن کشاله ران!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

روزهای قشنگ زندگی

باید بیشتر بنویسم که این روزها رو یک جایی ثبت شده داشته باشم.

وقتی به گذشته ام نگاه میکنم همیشه روی یک چالش یا پروژه ای مشغول بوده ام. نمی دانم چرا اصلا شبیه دوستانم یا همکارانم نیستم که خیلی عادی صبح بروم سرکار. ظهر بیاییم. عصر بی دغدغه بخوابم. تلویزیون ببینم. مهمانی بروم. خرید کنم. مهمونی بدهم و همین روزمرگی های زندگی

ولی الان انگار زمان ایست کرده. کرونا بد چیزی هم نبود. باورم نمیشود زندگی انقدر میتوانست با روزمرگی ها قشنگ تر شود. عصرها میرویم پیاده روی تا شب. مسیر پیاده روی انقدر قشنگ هست که اصلا برایمان تکراری نشده. گاهی هم میرویم بالای تپه سر خیابان. تپه رویایی من و همسر جان. در مسیر یک چیزی از پارمیس میخریم و ادامه راه. میرسیم به فضای سبز سر خیابان مست بوی شب بوها و یاسها میشوم‌. 

گاهی روزها گیر میدهم به یک سری لباس ها! هیچ وقت کلاس خیاطی نرفتم ولی خیلی دوست دارم با خیاطی چیزی خلق کنم. نتیجه بد نبوده چند تا لباس که دامن هاشون رو جدا کردم و بالاتنه ها تبدیل به بلوز شدن!!! یا بلوزهایی که آستینهاش رو درآوردم و تبدیل به تاب شده اند. یا حتی شلوار جینی که یهوو تبدیلش کردم به شلوارک! در کل زمان خیاطی هم کیفور و شاد بودم.

این روزها تو گروههایی که اخبار باز شدن مرزها رو چک میکنم میبینم بچه هایی که دارن به هر دری میزنن که یه جوری براشون استثنا قایل شن و بتونن برن. من سالهاس یاد گرفتم که رو چیزی که تحت کنترل من نیست انرژی نزارم! خیلی راحت به استادم ایمیل زدم و ازشون خواستم پروژه ام را شروع کنیم و ایشون هم استقبال کردن. قشنگه که یاد گرفتم زندگی قشنگم رو کنار کارم زندگی کنم. غرق دغدغه و کار و چالش نشم. هواسم هست هر روز دارم یه قدم میرم جلو که برسم به هدفم به من ایده آلم و قطعا من ایده آلم سلامته! پس ورزش میکنم و به هر چیزی که میخوام بخورم با دقت نگاه میکنم! قطعا من ایده آلم از روابطش با بچه هاش راضیه! پس براشون وقت میزارم. قطعا من ایده آل تو کارش موفقه! پس برای بالا بردن مهارت هام انرژی میزارم.

این روزها، روزهای انتظار باز شدن مرزها و پاسخ دادن به چند نفر معدودی که از برنامه ام باخبرن و خیلی دوست ندارم دایم جویا شون! و شکر گزار که هنوز خانواده ها چیزی نمیدونن و حجم پاسخ دهی ها به مراتب کمتر است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

رسیدم به انتها یا تازه اول راهه

نمیدونم باید بگم کم کم دارم به آخرای راه میرسم یا تازه یک شروع پر چالش پیش رو خواهم داشت؟! برای من که در این سن رویارویی با هر چیز جدیدی به شدت به هیجانم میاورد گزینه دوم مناسب تر است. شاید احمقانه باشد که گاهی تو دلم میگم این کرونا انگار فقط اومده و اومده که برنامه های منو بهم بریزه! هر چند که میلیون ها نفر مثل من هستن که دقیقا همین جمله رو در مورد رابطه خودشون و کرونا تکرار میکنن. 

در هیجان انتظار روزهای آینده هستم و هر روز خودمو به تصویری که برای خانوادم تو رویاهام کشیدم نزدیک تر میبینم و تو این تصویر یک قطعه از اقیانوس زیبای آرام جا داره!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مینو

پایان فروردین ۹۹

میخواستم آخر فروردین از این یکماه بگویم ولی خب الان فرصتش پیش آمد. چقدر عوض شده ام من!!! خیلی!!! یعنی منی که همیشه برای غذا یک گزینه ساده انتخاب میکردم که وقتم گرفته نشود! حالا منویی انتخاب میکنم که واقعا آشپزخانه را بلبشو میکند و کنارش یک کتاب صوتی هم پخش میکنم و ریسه های روی کتابخانه اطراف کاکتوسها رو هم روشن میکنم و عشق می پاشم به غذایم و وقتم! من حتی یاد گرفته ام برای بازی و وقت گذرانی با بچه ها برنانه ریزی کنم و وقتی انجام شد دایره توخالیش رو صورتی رنگ کنم!

دقیقا یک روز قبل از سال تحویل در تنهایی اتاقم در محل کارم به برکت کرونا!!! یک برنامه ریزی اساسی کردم از روی چندمنبعی که در ماههای اخیر خوانده بودم. به خودم سخت نگرفتم خیلی سوسولکی لیست تهیه کردم و زمان های سوسولکی تری هم بهشون اختصاص دادم. بازی با اعداد و نمودار و درصد رو خیلی دوست دارم. اعداد سوسول برنامه ریزی ام در آخر سال یک غول میشد و خجسته ام بگویم یکماه اول رو فراتر از برنامه پیش رفتم! 

خب بروم سر اصل مطلب! چقدر صبور شده ام! چقدر عجله ندارم! چقدر میفهمم الان حال دلم خوش نیست و این کار جدی رو رها کنم و بروم سراغ دلم! چقدر مسیر زندگی رو دوست دارم و هدف رو ول کرده ام! چقدر اما فهمیدم زمان از دست دادم سر اینکه فلان کار مهم بوده و کل روح و روان و جسمم رو فدایش کردم!

یکروز نشستم تعدادی از فیلم های کوچولویی پسرا رو زدم رو فلش دور هم نگاه کردیم و چقدر دلم برای اون روزها تنگ شد! روزهایی که اگر انصاف داشته باشم دائم الغر بودم از فرط کار و عدم تمرکز و نیاز بچه ها! حالا الویت اولم بچه ها هستن! تازه میفهمم خانواده ام برای من یعنی چه؟ چقدر نیاز به توجه و رشد داشته اند! نمی دانم رفتارم چقدر عوض شده که همسری هم اعتراف کرده اند!

و اما کرونا و قرنطینه!

راستش به قدری برای ما این دوران خوب پیش میرود که با همسری فکر میکردم چطوری کاری داشته باشیم که شکل زندگیمان به همین روش پیش برود! چقدر بد بود شکل زندگیم! بچه خواب و بیدار بدون صبحانه میرفت مهد! بهترین ساعات عمرش کنارش نبودم! ظهر که می آمدیم خانه من خسته بودم و اوی تنها جلوی تلویزیون! به اجبار وقتی ردیف میکردیم برای درست کردن شام و خورده و نخورده مسواک و بوس و لالا! الان ولی زندگی امان کیفیت دارد هیچ بخشش هم به ناز و نوازش پسرکم در تخت نمی رسد که خودش را لوس میکند! خولاصه که برای ما ساخته!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

پایان ۹۸

خب این سال هم به سرعت برق و باد گذشت. زمان ماه و سال دیگه معنیشو برام از دست داده از بسکه ددلاین برنامه هام ماهانه و فصلیه اصلن به چشمم نمیاد. قشنگ همین الان به راحتی آبان ۹۹ رو هم خیلی نزدیک میبینم. 

امسال برای هیچ کدوم ما سال خوبی نبود. از اولش تا آخرش پر از اتفاقای ناگوار، ولی سرمایه گذاری ای که روی خودم کرده بودم رو تو شرایط بحرانی تونستم نتیجش رو ببینم.

به اول ۹۷ برمیگردم که اهدافمو مرور کنم میبینم فراتر ازشون عمل کردم. فقط یک مورد رو نتونستم قبل ۹۹ انجام بدم و اونم دست من نبود و شرایط کرونا برام تاخیر ایجاد کرد. منتظر یه ایمیل بودم که اونم امروز دقیقا شب عید رسید بهم.

آخرین روز کاریم نشستم و به ریز برنامه سال ۹۹ رو نوشتم جوری که دقیقا میدونم چه روزی چیکار میکنم و چقدر باید براش وقت بزارم. با نوشتن این چیزای کوچیک و محاسبه زمان انجام آنها در طی یک سال آدم شگفت زده میشه.

یعنی حتی برای یک مورد از اهدافم که روزی فقط یک ربع براش وقت در نظر گرفتم در پایان سال معادل۸۴ ساعت وقت خالص براش صرف خواهم کرد همه این کارها رو هم مدیون خوندن کتاب اثر مرکب هستم که میتونم بگم کتاب خوبی تو زمینه توسعه فردیه

امسال پر رنگ ترین هدفم سلامتیه چه جسمی و تغذیه ای، چه روانی!

پایان سال ۹۹ رو هم برای خودمون ترسیم کردیم که در چه حالیم.

من برنامه میریزم و طبق برنامم عمل میکنم و بهش پایبندم. همین کافیه که دیگه در برابر شرایط غیر قابل پیش بینی حرص و جوش بیخود نخورم. مهم تلاش و هدف منه

خوشحالم که سال ۹۸ هر چند تلخ بود ولی منو بزرگ کرد.

قدرت پذیرشم بالا رفت. هوش اجتماعیم ارتقا پیدا کرد و کلا از روند رشد شخصیتی خودم در این سال راضی بودم و یه بخش عظیمیش نتیجه تجربه اتفاقات تلخ امسال بود.

بریم که یه شروع پر انرژی داشته باشیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

هجدهم دی ماه نودوهشت

من مدت هاست اخبار گوش نمیدم. مدت هاست پیگیر سیاست نیستم و ذره ای برایم اهمیت نداشت که این جاهطلبان نادان چطور مردم رو به بازی میگیرند. در طول هفته گذشته فقط اخبار گوش دادیم و سردرد گرفتیم. اخبار گوش دادیم و حالت تهوع گرفتیم. اخبار گوش دادیم و پژمردیم. و در کل این یک هفته شونصدهزار بار استراتژیهای مختلف ادامه زندگیمان رو بررسی کردیم و خسته شدیم از این همه آه حالا چه میشود حالا چیکارمان میکنند 

روز چهارشنبه صبح خبر نهایی را شنیدم وقتی اخبار موشک ها را خواندم واقعا بغضی که در گلویم بود داشت خفه ام میکرد. فقط به فکر بچه ها بودم به فکر همه بچه ها!!! تا ظهر هیچ چیزی نتونستم بخورم حالت تهوع و دلشوره و سردرد و افت فشار و همه همه یقه ام را گرفت که بس است این همه ترس این همه تحقیر این همه له شدن تصمیم نهایی را گرفته ام و اینجا مینویسم که اون حس آخر هیچی و پوچی همیشه یادم بمونه و از این تصمیم دست نکشم. سخت است انجامش ولی قطعا به سختی همه سالهای آتی که قرار است تنم بدنم روانم بلرزد نیست. 

ظهر هم خبر سقوط هواپیما که واقعا دردناک بود

و شب هم بفهمم مثل همه این سالها باز هم بازیچه این جاهطلبان نادان شدیم و گول خوردیم.

ولی می ارزید که گول بخورم می ارزید که یکباره این دندان لق را بکنم برود پی کارش

امروز را یادت باش و در طی دو سال آتی هر بار کم آوردی برگرد این پست را بخوان و مثل آدم به راهت ادامه بده و خیالت نباشد به کجای این خاک ریشه داشتی

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مینو

جمعه پر نور

چند روزی هست که همسری شبا بچه ها رو میبرن استخر و اونا واقعا واقعا خوش بحالشون میشه بسکه عاشق آبن. تا الان که چند جلسه رفتن تو نبودنشون من اصلا نمی دونستم اول کدوم کار رو انجام بدم و همشم مشغول دلگرمی های خودم میشدم. دیشب چند مین مونده به اومدنشون میز پذیرایی رو چیدم که یه کم دور هم بشینیم. فسقلی گفت مهمون داریم؟ گفتم نه برای ما اماده کردم.جواب داد: مامان شما چقدر مهربونی که اینا رو برای ما آماده کردی.

شبم کتابای جدیدی که از کتابخونه مهدشون گرفته بودن رو براشون خوندم و تا صبح خوابیدیم. امروز جمعه هست و یه تایمی بیدار شدم که آشپزخونه پر از نوره. با اینکه پرده کشیده هستش. پرده های سالن رو میزنم کنار و غرق میشم تو این نور و تو این سکوت خونه که بابت دیر خوابیدن شب قبل بچه هاست.

خونه پر از روی عشق و آرامشه. خود خود معنای زندگیه

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

فردای شبی که باید می خوابیدم و خواب به چشمم نمی آمد

من یک تغییری که کرده ام و مثبت است این است که راحت حرف میزنم. وقتی غمگینم. وقتی مشکلی هست راحت راجع بهش حرف میزنم. دیشب که پست را گذاشتم رفتم اتاق خواب پیش همسری و بیدار شدن. حرف زدیم حرف زدیم و بیدار ماندیم گرسنه شدیم میوه خوردیم و ساعت شد ۳ یک عدد هم نان تست در روغن زیتون سرخ کردیم و خوردیم و راهی جاده شدم.

میشود گفت با وجود اینکه ماموریت فشرده بود و یکسره تا ساعت ۵ عصر در جلسه بودم مثل همیشه خسته کننده نبود. مسیر رفت که دایما خوابم میبرد ولی خوابش مستمر نبود. در برگشت هم یک ربعی خوابیدم و وسط اتوبان نزدیکی قزوین به کافه لمیز رفتیم که دکور قشنگی داشت و باقی مسیر هم زیاد نفهمیدم. رسیدم خانه استقبال گرم خستگی را از تنم به در کرد. همسری شروع به جارو کشیدن کرد منم گردگیری و در عرص نیم ساعت خونه هم دسته گل شد و یه خواب راحت و عمیق را تا خود صبح تجربه کردم انقدر سرحال شدم که صبح چندتا کار بانکی را انجام دادم و بعدش رفتم سر کار.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو