ثبت لحظاتی از عمرم

سه از چند؟

خب اسلایدها تمام شد بی استرس بی فشار. با همسرم صحبت میکردیم که رفت سمتی که همیشه منو آروم میکنه. جملش جادو کرد برام. زندگیمون قشنگه لحظه به لحظش عین خوشبختیه انقدر عجله برا رسیدن نکن از مسیر لذت ببر هر چی که هست. منم انگار کل استرسهام شسته شد و رفت!

صبح بیدار شدم و شیفت کاریم بود. نیمرو زدم و همه رو لقمه کردم سرکار بخورم. تو اتاقم تنهام و مشکلی نیست. باورم نمیشد شیشه ماشین یخ زده بود! همسری تمیزش کردن و در رو هم باز کردن و بستن. عاشق این حرکتشم که میتونه صبح اصلا از تخت نیاد پایین ولی میاد حیاط در رو باز و بسته میکنه. تو این خونه ریموت نداریم! 

اول که فایل یه استادی رو اماده کردم. ایمیل زدم اعتراض کنم به نمره تکالیفم برام کار تراشید! نمره میانترمم گرفتم و خودم فک میکردم کامل بشم ولی ۲۲ از ۲۵ شدم. بعدشم نشستم پای کارای اداره. قبل شروع کار خودم یه بریک دادم و پریدم تو فضای مجازی که واقعا رفتنت با خودته و برگشتت با خدا! شکر خدا شارژ گوشیم پنج درصد بود و خاموش شد و منم نشستم پای کارم. فسقلی پای تلفن سفارش بستنی داد. اونم سر راه خریدم. تا خونه رو مرتب کنیم و شازده مشقشو بنویسه نهار همسری هم اماده شد. خوردیم و نشستم کمی کار کردم و همسری هم موهای پسرا رو کوتاه کرد. عصر کمی گپ زدیم. چندتا تلفن و ایمیل داشتم اونا ردیف کردم. شام خوردیم. یه ساعتم کار کردم و نشستیم بعد قرنی یه فیلم ببینیم. آخرین بار تو قرنطینه قبلی که فروردین بود فیلم دیده بودیم. البته شبی یکی!!! هر فیلمی انداختیم یه جوری نشد با بچه ها ببینیم. یا خشن بود یا ترسناک بود بی خیالش شدیم. همسری یه مستند پزشکی دیدن منم تا جمع و جور کنم و مسواک پسرا رو بزنم مستند هم تموم شد و اومدیم لالا.

دوست جانم فایل یه کتاب فرستاده میخوام از امشب بخونم خیلی وقته کتاب فارسی نخوندم خودمو مجبور کرده بودم کتابا رو انگلیسی بخونم و الان شروع کردم به خوندش حس میکنم با سرعت خیلی بالایی میخونم!

هنوز خبری از ویزا نیست! دوستام اکثرا تعیین تکلیف شدن بلیطاشونم گرفتن! خوبه به کسی نگفتیم یه گروه هم کلاسی میدونه یه برادرم یه همکارم همینا برام کافین که اگه منم یادم رفت منتظرم اونا یاداوری کنن. اووووف

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

دو از چند

با اینکه ساعتو گذاشتم که ۷ بیدار شم گرفتم خوابیدم تا همسری رسیدن. نشستم پشت میز تو آشپزخونه کارمو شروع کردم همسری صبحانه اماده کردن همزمان با کارم صبحانه خوردم. بعد رفتن خرید و دوست داشتم خودم کنار مشقای شازده باشم. بعد از مشقش درسش شروع شد که برا اولین بار خودم همراهیش کردم و بعد کلاسش مشقاشم تموم کردیم و عکس گرفتیم همسری فرستاد. خیلی خوب بود که درساش تا بعد از ظهر و شب نموند. تفاوت کار خانم و آقا همینه!!!!

امروز ساعت تلویزیون دیدنشون رو محدود کردم به دو تا یه ساعت. یه بار صبح و یه بار بعد از ظهر. برنامه ریخته بودم که امروز هشت ساعت کار کنم و تا سه شنبه اولین مقاله رو ببندم. نشد که نشد. فقط تونستم ساختار کلی چیزی که نیخوام بنویسم رو در بیارم و بعدم دیدم ددلاین ارائش سوم دسامبره و بهتره بجای نوشتن مقاله بشینم پای درست کردن اسلایدا و اینگونه بود که مهر تایید بر تنبلیم زدم. اون یکی پروژه هم فقط یه جاشگنگه که که به استاد درخواست میتینگ دادم فعلا جواب نداده حالا پنج شنبه شب باهاش کلاس دارم نهایت همون روز میپرسم. پروژه درس بعدیم که هنوز تعریف نکرده استادش و احتمالا فردا شب سر کلاس تعریف کنه. به نفعمه تا فردا شب قبل کلاس این یکی قال اسلایدا رو بکنم و خلاص!

شازده چند روز بود درخواست آش داده بود و از ذهنش بیرون نمیومد منم اصلا آش پز خوبی نیستم هر چی بود عصر همسری رفتن سبزی آش و اینا خریدن درست کردیم و بعد از دقیقا یکسال رفتیم خونه مامان همسرجان. دو هفته پیش تو امتحانا باهاشون صحبت میکردم حس کردم فک میکنن مشکلی دارم باهاشون که نمیرم. رفتیم و اونم تمام شد. بچه ها اونجا خوابشون برد و ما بی ماشین رفته بودیم. در نتیجه با همسری اومدیم خونه تا مسواک بزنن و برگردن پیش بجه ها و منم موندم اینجا خونه خودمون. از مزایای نزدیک بودن خونه به عزیزان همین بس!

روزی هزار بار هم ایمیل چک میکنم و دیگه واقعا دلزده شدم از جواب نگرفتن.

امروز فهمیدم ۲۵ روز دیگه شب یلداست و من هنوز ایرانم هههههه

قول میدم تو گزارش فردا بگم اسلایدا تمام شدن و میخوام پروژمو شروع کنم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

یک از چند؟

خب قرار گذاشتم خودمو مجبور کنم و اینجا گزارش بدم شاید کمی به خودم بیام و ساعتهام رو مفیدتر بگذرونم. الان واقعا اصلا وقتش نیست که تنبلی کنم تا اینجاش خوب اومدم و ده روز بعد کلا همه کارای این ترم تموم میشه. پس بهتر هر کاری از دستم برمیاد بکنم که برگردم به اوجم ههههه

امروز شیفت کاریم بود صبح پاشدم و واسه صبحونه عدسی ای که از شب رو گاز بود رو خوردم و فلاکسمو پر کردم و راهی شدم. هفته پیش که ترکیه بودم محض احتیاط تا آخر هفته نرفتم سرکار که اگه یه وقت مبتلا بودم به دیگران انتقال ندم. بعدشم که دور کار شدیم و کلی کار جمع شده بود دقیقا چشممو باز کردم دیدم ساعت 2 شده و باید برگردم خونه. خب تا ظهر فقط شد کارای اداره.

رسیدم خونه نهار بادمجونی که دیشب سرخ کرده بودم رو خوردیم و دیدم همسری و شازده سر مشق نوشان بحث دارن من متقبل شدم بشینم کنارش. جالبه خیلی زود تموم کرد و همسری شاخ در آورده بودن.

بعدشم دوش گرفتم و چایی ردیف کردم و املای شازده شروع شد بازم من متقبل شدم که کنارش باشم. الیته که اولین بارم بود کنار درسای شازده بودم ولی خب با هم خوب پیش رفتیم. ولی با باباییش که درس می خونن دایما صدا بالاست. امیدوارم این بچه از مدرسه زده نشه انقد داد و بیداد میشنوه هههههه

بعدشم که در یک عملیات انتحاری شوشو رو راضی کردم دکوراسیون خونه رو برگردونه به همونی که یه ماه پیش بود!!! یه ماه پیش چقدر مقاومت کرد عوضش نکنیم هههه 

بعد که همسری رفتن سر کار مشغول مرتب کردن اتاق خوابا و آشپزی شدم و بعد شام هم یه جلسه داشتم که ساعت کشید.

.خب روز تموم شد و من هیچ کاری نکردم!!! تقویم رو میزی رو گذاشتم جلوم و یه برنامه برای دو هفته باقیمانده نوشتم باشد که رستگار شوم. الانم اومدم اتاق که حداقل از الان شروع کنم دیگه نمونه برای فردا که گفتم گزارشمو اینجا بنویسم.

باید اعتراف کنم تمرکز و کار عمیق با وجود بچه تو خونه خیالی واهی بیش نیست!!!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

دورکاری مجدد

اون اوایل که کرونا شروع شد محل کار من خیلی خوب مدیریت کرد. اکثرا دورکار شدیم و الویت رو دادن به اونایی که بچه کوچیک دارن یا بیماری زمینه ای دارن. یه کم بعد گفتن دو روز در هفته بیایین و کم کم که کرونا بیداد کرد گفتن تمام وقت بیایین. واقعیتش روزهای دورکاری کرونا بازدهی من خیلی بالا بود و کیفیت زندگی هم عجیب مورد رضایت من و همسرم بود.به جایی رسیدیم که همسرم حتی پیشنهاد دادن کارو بی خیال شم. یعنی انقدر که خوب پیش میرفتیم. بزرگترین اتفاق زندگیم در مسیر مهاجرت هم صدقه سری همون دوران شد!

الان مجدد دور کار شدیم و من قرار شده دو روز در هفته برم سرکار. میانترمام و تکالیفم تموم شدن و این یعنی حجم زیادی از کارای ترم تموم شده. فقط مونده پروژه نهایی که باید ده روز بعد تحویل بدم و اصلا شروع نکردم.

صبح که اول هفته بود و شنبه هی به خودم روزای دورکاری قبلی رو تلقین میکردم فایده نکرد که نکرد. کلا امروزم بی خیال شدم و از فردا سعی میکنم برنامه دقیق برای ساعت هام بنویسم و این پارت اخر ترم رو هم با موفقیت تموم کنم. 

عصر با استادم جلسه داشتم و شاکیه که ترم تموم شد و موضوع تز من مشخص نشد! بهش قول دادم پروژو رو سابمیت کردم فول تایم بشینم پاش.

بدیش اینه تو فضای مجازی ولم و بعدش عذاب وجدان میگیرم که چرا همچین کردم.

از فردا هر شب گزارش کار روزانمو مینویسم که این ده روزم به خیر و خوشی تموم کن.

اولین قدم چیه؟؟؟؟ پاک کردن اینستاگرام از گوشیم!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

انتظار انتظار انتظار

باورم نمیشه ترم داره تموم میشه. بابت رو دروایسی ای که با استاد جانانم دارم معذبم نمره خوب بگیرم. راستش طبق روال سالهای دانشجویی خودم میگذره نمیشه گفت خر خونی میکنم ولی مثل همون موقع ها دروس رو میفهمم و برام سخت نیستن. تنها مشکلش درسایی هستن که مفهومین و گزارش و امتحاناش باید کتبی باشن. گاها کلمه ای استفاده میکنم که از نظر من معنا و مفهوم رو میرسونه ولی لامصب زبان انگلیسی انقدر وسیعه که برا کوچیکترین جزییات کلمه جدیدی به کار میره. اینو وقتی فهمیدم که بابت یک کلمه ۱۰ درصد کل نمره گزارشمو از دست دادم!

ویزاها دارن صادر میشن و مرز ها هم باز شدن و ما هنوز بایومتریک نرفتیم. دوبار تا الان پروازمون به ترکیه کنسل شده و بالاخره هفته بعد بعد تموم شدن امتحانام میریم. امیدوارم این یکی دیگه کنسل نشه. استرسم خیلی بالاست و فقط میخوام فک کنم که پاس میشیم!!!!

و

امان از وروجک خونه ما 

شیطونی هاش و کارهاش خیلی خطرناک شدن و دیگه به جایی رسیده که امروز یه کپسول اتش نشانی بزرگ رو تو خونه خالی کرد و من از شدت ترس و عصبانیت و درماندگی و بیچارگی و وقت کم و مشغله زیاد نمیدونستم به حال کدوم حسم اشک بریزم!!!!!!

واقعا درصدی فکر نمیکردم تو مادری همچین بخش بزرگ و سنگینی رو باید هدایت کنم. شازده خیلی ارومه خیلی محتاطه خیلی حرف گوش کنه ولی فسقلی ما حرف حرف خودشه و هر چی میگیم همون لحظه میگه چشم ولی بازم کار خودشو میکنه!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

تجربه های جدید

الان که دارم اینو مینویسم دیگه هوا روشن شده. شبو ورکشاپ داشتم و شرکت کردم. بعدش با همسری میام رد و بدل میکردیم و وسطاش یه حجمی از هماهنگی ها و ایمیل ها رو باید انجام میدادم که اونم تا حدی سبک شد. چند تا کورس تو فلش بود که کپی کردم تو هارد و تا کپی بشه آهنک حمید هیراد انداختم تو هدستم. قبلش فکر میکردم بخوابم تا بعد از ظهر سرحال باشم. ولی آهنگ خواب از سرم پروند و یه کمم حس عاشقیم رو فوران داد و مسیر چتم با همسری عوض شد. پنحره بازه و با خنکی هوا صدای گنجشگا هم میاد. چقدر قشنگه این لحظه، چقدر قشنگه این حالم. ثبت شو همینجا با همه جزییات

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

هفت۷

کاملا این روزا مودم سینوسیه.

روز قبل با همسرم درد دل میکردم که انقدر همه چی گنگ و مبهمه کلافه ام. همسرم میگن عجله نکن! میگم اصلا عجله ای ندارم فقط این مبهمی برای منی که همه چیو با جزییات برنامه ریزی میکنم آزاردهندست.

شبش تو جلسه هر چیزی که به نفعم باشه و دوست داشتم بشه شد. به استادم ایمیل زدم و ایشونم دقیقا مطابق با خواست دلم جواب دادن. دوباره همه چی یه مدت اومد تو پایین ترین شکل سینوس!!

خودمو حسابی مشغول کردم که از این تایم که به نظرم وقت اضافه زندگی جدید ماست بهترین استفاده رو ببرم. تو اداره مطرح کردم همکارمو پرزنت کنن که بهش آموزش بدم جانشینم باشن و این یعنی علنا وقت تو ادارم کلا پر میشه چون حجم کار انتقالی زیاده.

ولی قشنگه من عادت به زندگی با برنامه های زیاد دارم. اینجور وقتا بازدهیم انگار بیشتر میشه. جدول عاداتم که از رو اپلیکیشن میرم جلو خوب پیش میره خصوصا در مورد انجام نرمشای زانو و کتفم. که میخوام تقویتشون کنم.

دیروز عصر همسری میرفتن خرید خونه منم باهاشون راهی شدم. بچه ها موندن خونه. یه مسیری رو با هم پیاده رفتیم بارون زد و چقدر اون چند دقیقه برای من پر از انرژی و آرامش بود.

شب خریدا رو ردیف کردیم که بیشترش گوشت بود و زمانبر شد. همزمان همسری ماکارونی به شدت خوشمزه درست کردن که وقتی بشقابمو خالی کردم همچنان آب دهنم جاری بود. بجه ها هم با من مشغول بودن و گوشت چرخکرده داخل پلاستیک رو شکل ماشین صاف کرده بودن که فریز کنم.

نزدیک ساعت ده شب هم اقا شازده رفتن یه ربع دوچرخه سواری کنن و تو اون تایم فایل استادو آماده کردم و ارسال شد. بعدشم که دیگه شیر موز همسر جان درست کن و مسواک و بوس و قصه و لالا.

روزایی که همسری خونه ان در حد ترکیدن ما رو میخورونن!!!!!! روزایی که شیفتن همه چی تو یخچال خراب میشه. تنبل هم ما نیستیم!!!!!!

شب خوابیدنی قابلمه رو گذاشتم رو گاز که صبح اول وقت قبل رفتنم نهارو بار بزارم. قبل از آلارم گوشی با صدای پرنده ها بیدار شدم. همزمان که قهوه ردیف کردم پیاز رو ریختم سرخ شد و گردن که همسری خریده بودن و تازه بود رو ریختم روش آروم آروم سرخ بشن و بار گذاشتم تا ظهر میرسم خونه نهارمون اماده باشه. ترکیب بوی قهوه و پیاز داغ اول صبح فاجعست.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

شش۶

به هر زوری بود وقت سفارت را گرفتیم. بلیط پرواز رو هم همون نصف شبی خریدیم. یک خوش شانسی آوردیم و یک وقت از سفارت شهری که هواپیما توش میشینه هم پیدا کردیم و نیاز نبود در این کرونا بازار یک پرواز داخلی دیگر هم تجربه کنیم. بچه ها را هماهنگ کردیم. و خیلی شیک شب پرواز کنسل شد چون در رسانه ملی اعلام شد بیست و پنج میلیون ایرانی مبتلا هستند! 

هیچی بازم باید کشیک وقت میدادیم.

هر چه بود اینبار دیگر حرفه ای شده بودیم تلاشمان را کردیم و وقت سفارت رو برای سه روز مختلف تو ماه گرفتیم که هر کدوم کنسل شد فرصت بعدی رو از دست ندیم.

همون شب ایمیل جذابی گرفتم. یک رقمی که واقعا میتونه کمک حالمون باشه بهم تعلق گرفته بود!

هیچ وقت فکر نکرده بودم که این معدل بالا جایی ممکنه دستمو بگیره و الان همین معدل من رو برنده یه جایزه کرد! یاد یکی از دوستام افتادم که میگفت از هر فرصتی برای آموزش یا تلاش یا هر حرکتی که نتیجه مثبتی داره دریغ نکن. انجامش بده و فک نکن کجای کارتو میگیره. تلاشتو یه جایی بالاخره خودشو نشون میده. من آدم خرخونی نبودم و واقعا در زمان دانشجوییم که حدود ۱۵ سال پیش بود فرصتی هم نداشتم درست و حسابی بخونم. مسیولیت زندگیم مسیولیت کارم و .... وقتی نمیگذاشت ولی خب معدلم اوکی شد!

الان که در سنی هستم که فکر میکردم من تو چی خوب بودم که همونو پیش ببرم دیدم تنها مورد نمرات درخشانم بوده!!!!!! یعنی هیچی به هیچی هاااا فقط تو نمره. همین شد که پی این نمره ها رو گرفتم و حالا همین نمره ها دارند نجاتم میدهند. دارن نجاتمون میدهند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

پنج5

روزهای خود را چگونه می گذرانید؟

از صبح طلوع تا نیمه شب سایت را رفرش می کنیم برای گرفتن وقت سفارت!!!

من برای همه کارهام برنامه دارم و براشون از قبل همه چیز رو آماده می کنم. در مورد وقت سفارت چون مرزا بسته بودن خواستم روشنفکری و بافرهنگ بازی دربیارم و وقت نگرفتم!!!

فقطم برای اینکه دود وقت گرفتن و کنسل کردن مکرر به چشم امسال من که در این راه هستن نرود!!! حالا خودم مانده ام پشت در

و اینگونه روزهای خود را پشت اسکرین می گذرانیم!!!!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

چهار۴

تو دوره ای از ماه هستم که هم تاخیر خوردم و هم اخلاقم گنده هم جسمی اذیتم. دیشب همبرگر درست کردم و انقدر هورمونام قاط بود که خیلی شیک گفتم چقدر بدمزه هستش و از سر میز بلند شدم. یه کوه هم ظرف از صبح جمع شده بود. خدایا یه مایع ماشین ظرفشویی رو هم گیر نمیاریم بخریم. مملکته ها!!!! عصر همسرم خلافی خودرو رو کنترل کرد و فهمیدم همون روزای قرنطینه که ماشینمون تو حیاط بود همزمان تو جاده سبقت غیرمجاز کرده و به ایست افسر هم توجه نکرده! جل الخالق. چیزی نیست که. اشتباهه! خطای انسانیه! دیگه عادت کردیم واقعا صفحه رو بستم و یه درصدم فک نکردم برم اعتراض بکنم پیگیری کنم. شبم که دراز کشیدم رو کاناپه و دلم نوشیدنی میخواست هیچی نبود یخچال. چه خوبه سوپر نزدیک خونست! همسری رفتن یه ایستک انگور گرفتن و با یخ خوردیم و کلا سرحال شدم. پاشدم میزو جمع کنم یهوو ظرفا رو هم شستم و همسری هم جارو زد و بچه ها هم خونه رو مرتب کردن و کیفور شدم.

خونه مرتب همیشه منو سرحال میاره. یه گل گاوزبون رو تو قوری مسی دم کردم و رفتم حیاط. هم باغچه رو آب دادم و هم حیاطو مرتب کردم که پر از وسایل بازی بچه ها بود.

بعد دمنوش همسری و پسرا مشغول کتاب خوندن شدن و منم رفتم تو تخت مشغول کتاب خودم شدم تا خوابم بگیره.

صبح دلم شیرمال گل نان میخواست متاسفانه شعبه ای که تو مسیر ادارمون هست شیرمال نمیپخت! یهوو دلو زدم دریا رفتم نمونه که اونور شهره! بعد گفتم این همه راهو اومدم اینجا واسه یه شیرمال!!! نیم کیلو نون چایی خریدم و بعد گفتم یه نیم کیلو دیگه هم بده. نیم ساعتم دیرتر رسیدم اداره. وسط روزم جایی جلسه داشتم و تو مسیر خونمون بود .یه سر رفتم خونه تا نون چایی ها رو بزارم. صدای پیانوی شازده تا حیاط میومد خیلی حس خوبی داشت. همسر عاشق نون چایی و فک کنم خوشحالش کردم. 

جلسه هم که کلا ولش کن. بالادستی نشسته کاری نمیکنه و ماها اینجا هی داریم خودمون رو میکشیم!!!! بعد جلسه هم سه سوت رفتم تو یه مغازه که از پیجشون دیده بودم یه تیشرت باحال داشتن و دو دقیقه ای خریدم و برگشتم خونه و بوی استامبولی پیچیده بود تو خونه. یه راست رفتم حموم دوش گرفتم و بعدش نهار و دمنوش و اختلاط با همسری.

امروز صبح چندتا ویدئو از برایان تریسی دیدم جهت موتیویشن و عمل کرد!!! 

بشینم فایل فاز اول رو آماده کنم و تا شب اگه تکمیل شد ایمیل کنم و یه پیشنهاد مهم هم تو ایمیلم میخوام بنویسم که امیدوارم بگیره!!!!!!

بچه ها رفتن حیاط توپ بازی و فرصت خوبیه برای تمرکز

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو