ثبت لحظاتی از عمرم

سه ۳

دیروز عصر همسری رفتن خرید و تا برگردن با خواهرم صحبت کردیم و فقطم خاطرات مضخرف کودکیمون رو بالا آوردیم! حتی یک لحظه هم دوست ندارم به عقب برگردم. همسری رسیدن و منم مشغول ماکارونی درست کردن شدم. همسری پیشنهاد دادن بریم پیاده روی که من حسشو نداشتم. بچه ها رفتن حیاط مشغول شدن و من و همسری هم نشستیم به حرف زدن. بعد از شام هم پای اخبار و حرص و حرص و حرص. چی میخواد بشه خدا عالمه دلار داره میرسه ۲۳ تومن و فاجعس!!!! کرونا هر روز بدتر میشه و فاجعس!!! هیچ خبر جدیدی هم از برناممون نیست. به قدری خوابم میومد که پسرا رو سپردم همسری و رفتم تو تخت و تا خود صبح غش کردم.

صبح قرار بود بچه ها تنها بمونن. براشون صبحونه و شیر و میوه و ژله آماده گذاشتم. دو سه باری هم وسطا تماس گرفتم با هم حرف زدیم. ظهر برگشتنی سبزی کوکویی خریدم و سریع نهار کوکوسبزی درست کردم. با گوجه و خیار و پیاز و ماست خوردیم و دراز کشیدم کتاب جدیدم رو شروع کنم.

صبح تو اداره زیادی وقتم تلف شد و خودمم دامن زدم به این تلف شدن. یه کتاب بهم پیشنهاد داده بودن دانلودش کردم بخونم. کتاب the 3 secrets of effective time investment 

حالا بخونم ببینم چطوری پیش میره. دلم میخواد تلویزیون خاموش شه و سکوت تو خونه باشه ولی پسرا دارن فیلم میبینن و باید تا آخرش صبر کنم. از شانسم تازه اولشه!!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

دو۲

دیروز عصر تا همسری برگردن خودمو مجبور کردم بشینم پایه مقالم و تمومش کنم. یه ظرف هم گوجه سبز و نمک گذاشتم کنارم و تا همسری برسن تموم شدن، هم مقاله هم گوجه ها. یه سری خرید کرده بودن که اونا رو شستم و یهوو داخل یخچالم ضدعفونی کردم و تصمیم گرفتم واسه شام کوکوسیب زمینی درست کنم. همسری گفت شب بریم باغ که من اصلا راضی نبودم ولی خب باید راه بیام.حالا بحث کرونا جدا خودشون میدونن که اونجا اصلا به من خوش نمیگذره! هیچی شامو ردیف کردیم توی دوتا دیس کشیدم کنارش گوجه و خیارشور گذاشتم و سلفون کشیدم رفتیم. خوبیش این بود که چون شنبه بود کسی تو باغ یا باغهای اطراف کسی نبود و فقط پدرشوهر و مادرشوهر بودن. طبق معمول به محض رسیدن کار تراشیده شد!!! من عقیدم اینه وقتی میرم باغ برای تفریح میرم قرار نیست تو اون کمبود امکانات خانوما زجرکش شن! قانون نانوشته خونه همسرینا اینه که خانوم باید در حد مرگ سرویس بدن و خودشونم کاملا دوست دارن که سرویس بدن و سرویس شن در واقع. مادرشوهر جارو به دست که باید خونه باغ رو جارو کنم! جارو رو گرفتم جارو کردم. فرشا رو چیدیم بیرون که تو محیط آزاد بشینیم و شونصد ساعت منتظر پدرشوهر شدیم نیومدن و ما هم گرسنه بودیم. وسایلا رو برداشتیم رفتیم خونه باغ بالایی که مال خاله همسری هست. خب به محض رسیدن مادرشوهر جان کل ظروف کثیف مال حدود بیست سی نفر از نهار و عصرونه و شام روز قبل مونده بود آوردن بالکن بشوریم!!! همسری هم اونور بودن که ببینین و به دادم برسن. آب رو باز کردیم نیومد و یه خدا رو شکر از ته دلم گفتم! خیلی شیک مادرشوهر از اونور آب رو ردیف کردن! هر چی بود شسته شد و آخراش همسری اومدن و وقتی منظره و قیافه من رو دیدن گفت ول کنید حالا بیایین شام بخوریم! هیچی تموم شد و سفره باز کردیم و من حتی تا قاشق هم یکبار مصرف برده بودم که بیخودی تو باغ نشینم ظرف بشورم. شامو جمع کردیم مادرشوهر سری دوم ظرفای مونده تو خونه باغ خاله رو آوردن!!!! بعدم گفتن دیس هایی که توش شام سرو کرده بودم رو هم ببرم بشوریم منم حرف دلمو زدم . دستمال کشیدم روش گفتم نه!!! باغ که برای ظرف شستن نیست دوتا دیسه میبرم خونه میشورم. دلتون نخواد کلی حرص خوردم و از تنهایی و بیصحبتی و مواظبت از بچه ها حرص خوردم و بالاخره موقع برگشت شد. این سری دیگه احتمالا در برابر پیشنهاد همسری خاطره امروز رو تعریف میکنم تا از صرافتش بیافته منو نبره باغ!!!! البته اینم بی دلیل نیست که من کلا باغ رفتن رو دوست ندارم. ترجیح میدم همون جمع مثل بچه آدم بشینن تو خونه دور هم بگن و بخندن!

صبحم که تو اداره الویت رو گذاشتم برای تموم کردن مقالم و تا قبل جلسه تموم شد! یه جلسه سنگین داشتم! هر جلسه ای که قراره دو تا کله گنده توش باشه و مدیر مدبری رو باید پرزنت کنی که تصمیم اشتباهی گرفته برای من سنگین محسوب میشه! نمیشه که یهوو توپید به مدیر سی سال خدمت و گفت فلان و بهمان! نتیجه جلسه مثبت بود و امروز هم برای چندمین بار تو کار حرفه ایم با این حرف مواجه شدم که من جای فلانی بودم خانم فلانی یعنی من رو استخدام میکردم! همه اینا در حضور مدیر خودم گفته میشه ولی متاسفانه همگی میدونیم چیزهایی مهمتری از تخصص و مهارت برای ارتقا وجود داره که یکیش میتونه عقده ای بودن فرد باشه! که من یکی ندارمش متاسفانه. ظهرم اومدم خونه سر راه شربت معده گرفتم برای همسری که هنوز اوکی نشده. دلم میخواد بهشون بگم اگه تو باغ دوستت به جای مسموم شدن دچار کرونا میشدی چیکار میکردی؟! سر راه سفارش خرید شربت معده میدادی؟ ولی ترجیحم سکوته. این روزا کمی اخلاقشو نمیپسندم!

چند روزی با مادرم سرسنگین بودم ولی امروز زنگ زدم حالشون رو جویا شم که بهم گفت زنگ بزنم خواهری ببینم چرا گوشی رو جواب نمیده. اخلاق مادرمو میدونم طرف یکبار گوشی رو جواب نده دیگه انقدر به زنگ میبینده تا برداره. بهشون گفتم خواهری این تایم پشت رل هستن و دارن برمیگردن خونه برای همین جواب ندادن. خولاصه گیر که نه تو زنگ بزن بهش از من پول خواسته بود و ندادم و حتما ناراحته!!!!!! همین جریان یکماه پیش برای من اتفاق افتاد. پول خواستم نداد. هر دومون فقط برای یک روز و گرفتن تمکن بانک میخواستیم ولی پول نازنین رو دوساله دادن دست برادرم و اون گفته براتون تو بانک حساب باز کردم و سودشو هر ماه میدم بهتون!!! خب انگاری مادر من دستشون ال یا بله و نمیتونن خودشون حساب تو بانک باز کنن و سودشو بردارن. ما هم که از پشت کوه اومدیم و اصلا تابلو نیست پول رو برای خودش به اسم بانک گذاشتن سرمایه گذاری کردن.پول گنده دو سال پیش کجا و پول الان کجا دقیقا ارزشش یک دهم شده!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

یک ۱

از امروز پستها رو شماره میزنم و سعی میکنم روزانه نویسی کنم. نمیدونم چرا حس میکنم همش در حال وقت کشی هستم و به نظرم نوشتن روزانه کمکم میکنه خودم به عینا یه گزارش از نحوه گذروندن روزهام رو ببینم!

دیروز که روز تمیزکاری شد! همسری زودتر اومدن و چایی زعفرونی دم کرده بودم دوتایی نشستیم تو اتاق بچه ها تا دو طرف ملحفه بچه ها رو کش بدوزم که هی دم به دقیقه دستم به مرتب کردن تختشون نباشه و نتیجه عالی بود و ملحفه تکون نخورده بود. با چایی کشمش خوردم چون این روزا به هر چیزی که میخوام وارد بدنم کنم دقت میکنم!

رژیم همسری تموم شده و هوس ماهی کرده بودن و منم سبزی پلو کنارش درست کردم و با آبلیمو واقعا چسبید! شب هم که گلهای حیاطو آب دادم یهو هوس دوچرخه سواری کردیم و چهارتایی رفتیم بیرون تو خلوتی و خنکی شب دوچرخه سواری کردم. حس کردم زانوم اذیته دیگه برگشتیم.

صبح بابت جلسه مجبور شدم لباس رسمی بپوشم و نتونستم پیاده برم. روز قبلش پیاده رفتم و کتاب سیر عشق آلن دوباتن رو گوش میدادم و اصلا نفهمیدم کی رسیدم! صبح هوس کرده بودم نون پنیر کره گردو با چایی شیرین بخورم خیلی شیک کره رو برگردوندم یخچال. شکر رو حذف کردم تو چایی زنجبیل تازه ریختم و با کشمش خوردم ولی ظهر تولد همکارم بود و برامون بستنی دابلچاکلت خرید که واقعا چسبید!!! تو اداره کلن تمرکزمو برای انجام کارام از دست دادم و وقت زیادی رو حیف میکنم باید یه فکری به حالش بکنم. رسیدم خونه همسری جوجه درست کرده بودن و تا ردیف شه یه جاروی اساسی کشیدیم و خونه دسته گل شد. معده همسری کمی اذیت میکنه و به نظرم دلیلش اینه که چهل روزه لب به غذای پخته نزده و الان باید خیلی آسه آسه شروع کنن به خوردن! الانم رفتن نظارت و تا برگردن پاشم یه دمنوش نعنا و نبات براشون درست کنم.

خب برنامم اینه که تا شب مقاله ای که دستم هست رو تموم کنم و یکی دیگه هم شروع کنم. باید با پسرک پیانو رو ببریم جلو آهنگو یاد گرفته و فقط تمرین میخواد که حس رو وارد قطعش کنه. کتابمو ده صفحه ای ببرم جلو. دیروز که قرار بود ده صفحه بخونم بیشتر رفتم جلو خیلی جذبم کرد. هر چند کتابش مربوط به اقتصاده ولی تو همه بخش های زندگی میشه تعمیمش داد و دوسش دارم. یکی دو روز با مقاله ها برم جلو و مجدد برنامه لانگ ویژنم رو ببرم جلو. سه ماه اول سال رو خیلی خوب و فراتر از برنامه پیش رفتم و واقعا نتیجشو تو زندگیم دیدم. ایمان آوردم که شانس با تلاش و زحمت زیاد جلوت سبز میشه. من تلاشمو میکنم و منتظر جوونه زدن شانس هم میشم.

و اما از خبرا

همچنان پروزا برقرار نیستن و فقط یه پرواز قطری تهران دوحه آنکارا برقراره که خیلی گرونه و حدود ۱۱ فقط قیمت بلیطه و برا جفتمون فک کنم ۲۵ تموم شه. جدا از ریسکش بخاطر کرونا از نظر مالی هم به صرفه نیس و ترجیح میدم همچنان صبر کنم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

خریدای شازده!

یه مدته تصمیم گرفتم ظرف تو سینک نمونه برای همین دیگه پیش نمیاد بچینم تو ظرفشویی و با دستم میشستم و دستام یه جورایی داغون شده بودم و فکر کردم حتما باید با دستکش بشورم. شب ماهی سرخ کردم و نمیشد ظرفاشو بچینم ماشین. دستکشم نداشتیم. همسری هم انقد خسته بودن که نه تونستم بگم زحمت ظرفارو بکشن نه اینکه برن دستکش بگیرن. صبح به شازده گفتم میتونی بری مغازه دستکش بگیری؟ مغازه دقیقا رو بروی خونمونه. رفتنی مجددا ازش پرسیدم چی میخوای بگی به فروشنده؟ میگه دستکش ظرفشویی سایز مدیوم رنگ سبز فسفری و وسایلای خودم!!! میگم وسایلای خودت چیه؟ میگه هر چی خواستم مثلا تبلت ال جی!!!!!! کارت رو دادم دستش و رمز رو هم گفتم و رضایت داده وسایلای خودش فقط بستنی باشه. از پنجره نگاه کردم که بره و بیاد. اومده دم مغازه بلند میگه مامان بلند باشه یا کوتاه؟! 

تا بیاد یه لیست نوشتم که چیکارا باید بکنم و بیشترش تمیزکاریه و یکی یکی باید تیک بخورن. تا الان خونه تمیز شسته. برس هامون رو تمیز کردم. ملحفه ها شسته و پهن شده تو آفتاب حیاط. کوسن ها رو ریختم لباسشویی و سرچ کردم ببینم چطوری میشه تشک تخت رو تمیز کرده. پسری دوباری توش جیش کرده و لک داشت و موقع تعویض ملحفه ها غلغلکم داد تمیزش کنم. حالا چند تا راه یافتم تست میکنم ببینم نتیجه چی میشه.

و اینکه این روزا مجبورم هی یه گروه تلگرام رو سرچ کنم که وقتمو میگیره. تصمیم گرفتم هر بار خواستم چکش کنم از قانون پنج ثانیه استفاده کنم و برم دنبال یه کار دیگه. روز اول انقدر کتابم پیش رفت که فهمیدم اووو چقدر زمان تو این چک کردن گروه تلف میشد. لپ تامو گذاشتم گوشه سالن تا از این به بعد علاوه بر کتاب یه کم از مقاله هامو ببرم جلو!

و در نهایت فک کنم رمز موفقیت بشه پیچوندن چک کردن گروه تلگرام!!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

آشپزی بعد یک قرن

تو مدتی که همسرم رژیم خام گیاه خواری دارن غذاشون رو تو محل کار نمیخورن و میارن خونه. و انقدر حجم این غذا برامون زیاده که معمولا سه نفری میخوریم بازم تموم نمیشه! پس آشپزخونه ما تعطیل بود. پریشب بعد پیاده روی سبزی خوردن خریدیم و بابتش به با سلیقه ترین وجه ممکن کشک بادمجون درست کردم. وقتی پیاز داغ درست میکردم بوش واقعا آدمو به وجد میاورد طوری شد که پسرا هم گفتن چه بوی خوشمزه ای!!!

تا غذا ردیف شه چیدمان خونه رو عوض کردم مدلی که تا الان هیچ وقت امتحان نکرده بودیم و به نظرم بهترین حالت چیدمان شد. یه خوبیش این شد که پیانو اومد بالا کنار آشپزخونه و پسرک ند تند مستفیضمون میکنه. حالا نه اینکه خونمون انقدر بزرگه تا بره اونور سالن خسته بشه هاااا ولی خب مثلا که مثلا!!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

وقتی مطمینی نخواهی بود!

حس اینکه یه جورایی دارم تو حباب زندگی میکنم خیلی چیزا رو عوض کرده. وقتی تو محل کارم چالشی ایجاد میشه برام جالبه که اون حس گذری بودن چالش میچربه وبه بهترین نحو ممکن واکنش نشون میدم و خیلی برام جالبه که اساس کارهای جدید رو واقعا درست و حسابی بنا میکنم که بعد از من مشکلی پیش نیاد!

چه چیزی باعث میشه آدم اینجوری برو جلو؟!! فکر کردن به فنا پذیری حتی اگر فنا شدن در یک موقعیت و متولد شدن در موقعیت دیگری باشد عجیب مسیر را روشن میکند.

منتظر تولدم در موقعیت دیگر هستم همچنان!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

پیش به سوی سلامتی

این روزا رو سلامتی و تحرک و تغذیم وقت میزارم. البته قطعا که پشتکار همسرم تو این مسیر منو هم به راه راست هدایت میکنه. صبح ها پنج بیدار میشن و بعد از تپه و دوچرخه و پیاده روی یه بارم با من پیاده میان اداره. صبحا وقت طلایی منه برای پیاده روی. مشکلش اینه با سرعت راه میرم عرق میکنم و کتونی هم مسلما نمیتونم بپوشم! دیشب فکر میکردم جاش نیم ساعت زودتر برم بدوم بیام دوش بگیرم بعد با ماشین راهی اداره شم! وای فعلا بدنم برای دو آماده نیست.

یه چیز خیلی مفیدم این بود که تمرکزمو میزارم رو نقطعه ضعف بدنم. کمر درد همیشه برای من معضل بوده هم وقتی یه کم راه برم یا سرپا باشم هم نزدیک پریودی. با یه سرچ ساده به صورت مستمر حرکات تقویت کمر رو انجام دادم و نتیجش فوق العادست. از اونجایی که همسرم به شدت ریز بین هستن و از طرفی مادرم سالهاس مشکل زانو دارن بهم گفتن رو زانوم کار کنم. چیزی که همیشه تو مخم بوده ولی هیچ وقت توجه و وقت کافی نداشتم براش امروز شروع کردم و فاجعه بود وقتی دیدم کشاله رانم اصلا باز نمیشه.

پس تا اطلاع ثانوی پیش به سوی باز کردن کشاله ران!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

روزهای قشنگ زندگی

باید بیشتر بنویسم که این روزها رو یک جایی ثبت شده داشته باشم.

وقتی به گذشته ام نگاه میکنم همیشه روی یک چالش یا پروژه ای مشغول بوده ام. نمی دانم چرا اصلا شبیه دوستانم یا همکارانم نیستم که خیلی عادی صبح بروم سرکار. ظهر بیاییم. عصر بی دغدغه بخوابم. تلویزیون ببینم. مهمانی بروم. خرید کنم. مهمونی بدهم و همین روزمرگی های زندگی

ولی الان انگار زمان ایست کرده. کرونا بد چیزی هم نبود. باورم نمیشود زندگی انقدر میتوانست با روزمرگی ها قشنگ تر شود. عصرها میرویم پیاده روی تا شب. مسیر پیاده روی انقدر قشنگ هست که اصلا برایمان تکراری نشده. گاهی هم میرویم بالای تپه سر خیابان. تپه رویایی من و همسر جان. در مسیر یک چیزی از پارمیس میخریم و ادامه راه. میرسیم به فضای سبز سر خیابان مست بوی شب بوها و یاسها میشوم‌. 

گاهی روزها گیر میدهم به یک سری لباس ها! هیچ وقت کلاس خیاطی نرفتم ولی خیلی دوست دارم با خیاطی چیزی خلق کنم. نتیجه بد نبوده چند تا لباس که دامن هاشون رو جدا کردم و بالاتنه ها تبدیل به بلوز شدن!!! یا بلوزهایی که آستینهاش رو درآوردم و تبدیل به تاب شده اند. یا حتی شلوار جینی که یهوو تبدیلش کردم به شلوارک! در کل زمان خیاطی هم کیفور و شاد بودم.

این روزها تو گروههایی که اخبار باز شدن مرزها رو چک میکنم میبینم بچه هایی که دارن به هر دری میزنن که یه جوری براشون استثنا قایل شن و بتونن برن. من سالهاس یاد گرفتم که رو چیزی که تحت کنترل من نیست انرژی نزارم! خیلی راحت به استادم ایمیل زدم و ازشون خواستم پروژه ام را شروع کنیم و ایشون هم استقبال کردن. قشنگه که یاد گرفتم زندگی قشنگم رو کنار کارم زندگی کنم. غرق دغدغه و کار و چالش نشم. هواسم هست هر روز دارم یه قدم میرم جلو که برسم به هدفم به من ایده آلم و قطعا من ایده آلم سلامته! پس ورزش میکنم و به هر چیزی که میخوام بخورم با دقت نگاه میکنم! قطعا من ایده آلم از روابطش با بچه هاش راضیه! پس براشون وقت میزارم. قطعا من ایده آل تو کارش موفقه! پس برای بالا بردن مهارت هام انرژی میزارم.

این روزها، روزهای انتظار باز شدن مرزها و پاسخ دادن به چند نفر معدودی که از برنامه ام باخبرن و خیلی دوست ندارم دایم جویا شون! و شکر گزار که هنوز خانواده ها چیزی نمیدونن و حجم پاسخ دهی ها به مراتب کمتر است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

رسیدم به انتها یا تازه اول راهه

نمیدونم باید بگم کم کم دارم به آخرای راه میرسم یا تازه یک شروع پر چالش پیش رو خواهم داشت؟! برای من که در این سن رویارویی با هر چیز جدیدی به شدت به هیجانم میاورد گزینه دوم مناسب تر است. شاید احمقانه باشد که گاهی تو دلم میگم این کرونا انگار فقط اومده و اومده که برنامه های منو بهم بریزه! هر چند که میلیون ها نفر مثل من هستن که دقیقا همین جمله رو در مورد رابطه خودشون و کرونا تکرار میکنن. 

در هیجان انتظار روزهای آینده هستم و هر روز خودمو به تصویری که برای خانوادم تو رویاهام کشیدم نزدیک تر میبینم و تو این تصویر یک قطعه از اقیانوس زیبای آرام جا داره!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مینو

پایان فروردین ۹۹

میخواستم آخر فروردین از این یکماه بگویم ولی خب الان فرصتش پیش آمد. چقدر عوض شده ام من!!! خیلی!!! یعنی منی که همیشه برای غذا یک گزینه ساده انتخاب میکردم که وقتم گرفته نشود! حالا منویی انتخاب میکنم که واقعا آشپزخانه را بلبشو میکند و کنارش یک کتاب صوتی هم پخش میکنم و ریسه های روی کتابخانه اطراف کاکتوسها رو هم روشن میکنم و عشق می پاشم به غذایم و وقتم! من حتی یاد گرفته ام برای بازی و وقت گذرانی با بچه ها برنانه ریزی کنم و وقتی انجام شد دایره توخالیش رو صورتی رنگ کنم!

دقیقا یک روز قبل از سال تحویل در تنهایی اتاقم در محل کارم به برکت کرونا!!! یک برنامه ریزی اساسی کردم از روی چندمنبعی که در ماههای اخیر خوانده بودم. به خودم سخت نگرفتم خیلی سوسولکی لیست تهیه کردم و زمان های سوسولکی تری هم بهشون اختصاص دادم. بازی با اعداد و نمودار و درصد رو خیلی دوست دارم. اعداد سوسول برنامه ریزی ام در آخر سال یک غول میشد و خجسته ام بگویم یکماه اول رو فراتر از برنامه پیش رفتم! 

خب بروم سر اصل مطلب! چقدر صبور شده ام! چقدر عجله ندارم! چقدر میفهمم الان حال دلم خوش نیست و این کار جدی رو رها کنم و بروم سراغ دلم! چقدر مسیر زندگی رو دوست دارم و هدف رو ول کرده ام! چقدر اما فهمیدم زمان از دست دادم سر اینکه فلان کار مهم بوده و کل روح و روان و جسمم رو فدایش کردم!

یکروز نشستم تعدادی از فیلم های کوچولویی پسرا رو زدم رو فلش دور هم نگاه کردیم و چقدر دلم برای اون روزها تنگ شد! روزهایی که اگر انصاف داشته باشم دائم الغر بودم از فرط کار و عدم تمرکز و نیاز بچه ها! حالا الویت اولم بچه ها هستن! تازه میفهمم خانواده ام برای من یعنی چه؟ چقدر نیاز به توجه و رشد داشته اند! نمی دانم رفتارم چقدر عوض شده که همسری هم اعتراف کرده اند!

و اما کرونا و قرنطینه!

راستش به قدری برای ما این دوران خوب پیش میرود که با همسری فکر میکردم چطوری کاری داشته باشیم که شکل زندگیمان به همین روش پیش برود! چقدر بد بود شکل زندگیم! بچه خواب و بیدار بدون صبحانه میرفت مهد! بهترین ساعات عمرش کنارش نبودم! ظهر که می آمدیم خانه من خسته بودم و اوی تنها جلوی تلویزیون! به اجبار وقتی ردیف میکردیم برای درست کردن شام و خورده و نخورده مسواک و بوس و لالا! الان ولی زندگی امان کیفیت دارد هیچ بخشش هم به ناز و نوازش پسرکم در تخت نمی رسد که خودش را لوس میکند! خولاصه که برای ما ساخته!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو