ثبت لحظاتی از عمرم

پنج از چند؟

یادمه چند سال پیش تو تصوراتم این بود که کارمو عوض کردم و از خونه کار میکنم. از اونجاییکه به شدت به تصویر سازی هم اعتقاد دارم هم علاقه دارم خودمو تصور می کردم که صبح ها پامیشم قهوه رو ردیف می کنم و تا آماده بشه روتینهای صبح رو انجام میدم میشینم روبروی پنجره پشت لپ تابم و از بوی قهوه مست میشم و میشینم پای کارم. آدمی نیستم که زیاد اهل یا تلفن حرف زدن باشم و تصور می کردم که تو کار جدیدم همیشه کارامو با ایمیلم ردیف می کنم. اصلا من آدم؟ ههههه دوست دارم خونه بشینم حرف هم نزنم ههههه

امروز که قهوه رو آماده کردم مسواک زدم جلوی آینه به خودم رسیدم نشستم پشت میز دقیقا جلوی پنجره و همزمان که کار میکردم کارای اداره رو هم با ایمیل جلو میبردم یهوو یاد اون تصویرم افتادم! یادآوری اینکه امرز من رویای دیروزم بوده خیلی هیجان انگیر بود و به موتیو اساسی شد.

و اما در راستای فضای مجازی که واقعا اسیرم کرده بود و وقتمو می کشت تصمیم گرفتم هر بار میخوام دست به گوشی بزنم کتابو باز کنم و چند صفحه کتاب بخونم یا پیانو شازده رو روشن کنم چند خط با هم تمرین کنیم یا حتی با بچه ها بازی کنم. چند دقیقه بعدش کارهام بهم یادآوری میشن و میریم سراغ کارام. خیلی خوبه اگه بتونم ادامه بدم. هم به کارهام میرسم هم کتاب میخونم هم برا بچه ها فانه.

پروژه ها هم خوب پیش میرن و استاد جان هم پابه پام دارن میان و خدا رو شکر روابط حسنه هستش. اگه بتونم اینم حل کنم خوب میشه مثل چی از استاد حساب میبرم ههههه حالا خوبه طفلک تا حالا کاری بهم نداشته و همیشه ساپورتم کرده شایدم بخاطر همین خوبی هاشه که هی نگرانم سوتی ندم.

دیگه سایتم چک نمی کنم اصلا دادین دادین ندادینم چه بهتر دیرتر میرم شاید دردسرهای کرونا کمتر بشه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

چهار از چند؟

دقیقا تو لحظه ای که کار و بار پروژه رو جمع شده فرض کردم از استاد جان ایمیلی دریافت کردم که با یکی از اساتید در مورد پروژم صحبت کردن و ایشون هم ضمن تعریف از من که چه دانشجویی هستم تو کلاسشان نظر نهاییشون رو گذاشتن بعد از اینکه من پروژمو پرزنت کردن بگن و استاد جان هم تاکید که این پروژت حیاتیه و حسابی براس وقت بزار و بفرست بهت فیدبک بدم. هیچی دیگه از نظر خودم جمع شده بود منتها شروع کردم چند تا مقاله دیگه ریوو کردم که یه کم نتایج تحلیلی رو بیشتر کنم. از استادم تشکر کردم که پیگیر کارامه و پشت بندش ایمیلی فرستاد که مثل همیشه منو مثل چی تحریک می کنه که بشینم سرکار!!! ساعا یک و نیم شب بود و میخوستم ادامه بدم کارو که دو تا از هم دانشگاهی ها بینشون یه سئ تفاهم پیش اومده بود و نمی دونم در من چه دیده بودن که من شدم ریش سفیدشون و نصف شبی بساط داشتم. اونم تموم شد و گرفتم خوابیدم. فرداشم تا پاشیم صبونه بخوریم دیدم مجبورم یه فایل کد بفرستم به یکی ازاستادام و رو لپ تاپم کد نداشتم و با همسری راهی اداره شدیم که دوتایی سه سوت فایلو بکشیم بفرستیم که وسط کار همسایه زنگ زده که بچه ها اومدن حیاط و در قفل شده و نمی تونن برن تو و خونه ما هم نمیان! میگن مامان گفته خونه غریبه ها نرین. هیچی برگشتیم بچه ها رو جابجا کردیم و تا کارامو بکنم تقریبا هیچ وقتی رو این پروژه کذایی نذاشتم و خدا رو شاکرم که فایل اون یکی پروژه هنوز به دستم نرسیده!

کلاس صفه شب هم که به فان و پرسش و پاسخ گدشت و ساعت 5 بود گرفتم خوابیدم و یازده بیدار شدم دیدم چه برفی باریده!!! قبل کلاسم ایمیل تی ای رو گرفتم و خوشحال شدم.

الان که ساعت 7 شده فقط دو ساعتی رو پروژم کار کردم و بعدش یه جلسه دارم و بعدش میخوام سینا ببینم و شبم موقع خواب پرزنتم رو تمرین می کنم!!

فردا شیفتمه و کار خاصی ندارم و تو اداره فایل اون یکی پروژه رو باید ران کنم خروجیاشو بگیرم که بشینم اسلایددای اونم آماده کنم.

ترم تموم شد و من همچنان منتظرم!!!!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

سه از چند؟

خب اسلایدها تمام شد بی استرس بی فشار. با همسرم صحبت میکردیم که رفت سمتی که همیشه منو آروم میکنه. جملش جادو کرد برام. زندگیمون قشنگه لحظه به لحظش عین خوشبختیه انقدر عجله برا رسیدن نکن از مسیر لذت ببر هر چی که هست. منم انگار کل استرسهام شسته شد و رفت!

صبح بیدار شدم و شیفت کاریم بود. نیمرو زدم و همه رو لقمه کردم سرکار بخورم. تو اتاقم تنهام و مشکلی نیست. باورم نمیشد شیشه ماشین یخ زده بود! همسری تمیزش کردن و در رو هم باز کردن و بستن. عاشق این حرکتشم که میتونه صبح اصلا از تخت نیاد پایین ولی میاد حیاط در رو باز و بسته میکنه. تو این خونه ریموت نداریم! 

اول که فایل یه استادی رو اماده کردم. ایمیل زدم اعتراض کنم به نمره تکالیفم برام کار تراشید! نمره میانترمم گرفتم و خودم فک میکردم کامل بشم ولی ۲۲ از ۲۵ شدم. بعدشم نشستم پای کارای اداره. قبل شروع کار خودم یه بریک دادم و پریدم تو فضای مجازی که واقعا رفتنت با خودته و برگشتت با خدا! شکر خدا شارژ گوشیم پنج درصد بود و خاموش شد و منم نشستم پای کارم. فسقلی پای تلفن سفارش بستنی داد. اونم سر راه خریدم. تا خونه رو مرتب کنیم و شازده مشقشو بنویسه نهار همسری هم اماده شد. خوردیم و نشستم کمی کار کردم و همسری هم موهای پسرا رو کوتاه کرد. عصر کمی گپ زدیم. چندتا تلفن و ایمیل داشتم اونا ردیف کردم. شام خوردیم. یه ساعتم کار کردم و نشستیم بعد قرنی یه فیلم ببینیم. آخرین بار تو قرنطینه قبلی که فروردین بود فیلم دیده بودیم. البته شبی یکی!!! هر فیلمی انداختیم یه جوری نشد با بچه ها ببینیم. یا خشن بود یا ترسناک بود بی خیالش شدیم. همسری یه مستند پزشکی دیدن منم تا جمع و جور کنم و مسواک پسرا رو بزنم مستند هم تموم شد و اومدیم لالا.

دوست جانم فایل یه کتاب فرستاده میخوام از امشب بخونم خیلی وقته کتاب فارسی نخوندم خودمو مجبور کرده بودم کتابا رو انگلیسی بخونم و الان شروع کردم به خوندش حس میکنم با سرعت خیلی بالایی میخونم!

هنوز خبری از ویزا نیست! دوستام اکثرا تعیین تکلیف شدن بلیطاشونم گرفتن! خوبه به کسی نگفتیم یه گروه هم کلاسی میدونه یه برادرم یه همکارم همینا برام کافین که اگه منم یادم رفت منتظرم اونا یاداوری کنن. اووووف

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

دو از چند

با اینکه ساعتو گذاشتم که ۷ بیدار شم گرفتم خوابیدم تا همسری رسیدن. نشستم پشت میز تو آشپزخونه کارمو شروع کردم همسری صبحانه اماده کردن همزمان با کارم صبحانه خوردم. بعد رفتن خرید و دوست داشتم خودم کنار مشقای شازده باشم. بعد از مشقش درسش شروع شد که برا اولین بار خودم همراهیش کردم و بعد کلاسش مشقاشم تموم کردیم و عکس گرفتیم همسری فرستاد. خیلی خوب بود که درساش تا بعد از ظهر و شب نموند. تفاوت کار خانم و آقا همینه!!!!

امروز ساعت تلویزیون دیدنشون رو محدود کردم به دو تا یه ساعت. یه بار صبح و یه بار بعد از ظهر. برنامه ریخته بودم که امروز هشت ساعت کار کنم و تا سه شنبه اولین مقاله رو ببندم. نشد که نشد. فقط تونستم ساختار کلی چیزی که نیخوام بنویسم رو در بیارم و بعدم دیدم ددلاین ارائش سوم دسامبره و بهتره بجای نوشتن مقاله بشینم پای درست کردن اسلایدا و اینگونه بود که مهر تایید بر تنبلیم زدم. اون یکی پروژه هم فقط یه جاشگنگه که که به استاد درخواست میتینگ دادم فعلا جواب نداده حالا پنج شنبه شب باهاش کلاس دارم نهایت همون روز میپرسم. پروژه درس بعدیم که هنوز تعریف نکرده استادش و احتمالا فردا شب سر کلاس تعریف کنه. به نفعمه تا فردا شب قبل کلاس این یکی قال اسلایدا رو بکنم و خلاص!

شازده چند روز بود درخواست آش داده بود و از ذهنش بیرون نمیومد منم اصلا آش پز خوبی نیستم هر چی بود عصر همسری رفتن سبزی آش و اینا خریدن درست کردیم و بعد از دقیقا یکسال رفتیم خونه مامان همسرجان. دو هفته پیش تو امتحانا باهاشون صحبت میکردم حس کردم فک میکنن مشکلی دارم باهاشون که نمیرم. رفتیم و اونم تمام شد. بچه ها اونجا خوابشون برد و ما بی ماشین رفته بودیم. در نتیجه با همسری اومدیم خونه تا مسواک بزنن و برگردن پیش بجه ها و منم موندم اینجا خونه خودمون. از مزایای نزدیک بودن خونه به عزیزان همین بس!

روزی هزار بار هم ایمیل چک میکنم و دیگه واقعا دلزده شدم از جواب نگرفتن.

امروز فهمیدم ۲۵ روز دیگه شب یلداست و من هنوز ایرانم هههههه

قول میدم تو گزارش فردا بگم اسلایدا تمام شدن و میخوام پروژمو شروع کنم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

یک از چند؟

خب قرار گذاشتم خودمو مجبور کنم و اینجا گزارش بدم شاید کمی به خودم بیام و ساعتهام رو مفیدتر بگذرونم. الان واقعا اصلا وقتش نیست که تنبلی کنم تا اینجاش خوب اومدم و ده روز بعد کلا همه کارای این ترم تموم میشه. پس بهتر هر کاری از دستم برمیاد بکنم که برگردم به اوجم ههههه

امروز شیفت کاریم بود صبح پاشدم و واسه صبحونه عدسی ای که از شب رو گاز بود رو خوردم و فلاکسمو پر کردم و راهی شدم. هفته پیش که ترکیه بودم محض احتیاط تا آخر هفته نرفتم سرکار که اگه یه وقت مبتلا بودم به دیگران انتقال ندم. بعدشم که دور کار شدیم و کلی کار جمع شده بود دقیقا چشممو باز کردم دیدم ساعت 2 شده و باید برگردم خونه. خب تا ظهر فقط شد کارای اداره.

رسیدم خونه نهار بادمجونی که دیشب سرخ کرده بودم رو خوردیم و دیدم همسری و شازده سر مشق نوشان بحث دارن من متقبل شدم بشینم کنارش. جالبه خیلی زود تموم کرد و همسری شاخ در آورده بودن.

بعدشم دوش گرفتم و چایی ردیف کردم و املای شازده شروع شد بازم من متقبل شدم که کنارش باشم. الیته که اولین بارم بود کنار درسای شازده بودم ولی خب با هم خوب پیش رفتیم. ولی با باباییش که درس می خونن دایما صدا بالاست. امیدوارم این بچه از مدرسه زده نشه انقد داد و بیداد میشنوه هههههه

بعدشم که در یک عملیات انتحاری شوشو رو راضی کردم دکوراسیون خونه رو برگردونه به همونی که یه ماه پیش بود!!! یه ماه پیش چقدر مقاومت کرد عوضش نکنیم هههه 

بعد که همسری رفتن سر کار مشغول مرتب کردن اتاق خوابا و آشپزی شدم و بعد شام هم یه جلسه داشتم که ساعت کشید.

.خب روز تموم شد و من هیچ کاری نکردم!!! تقویم رو میزی رو گذاشتم جلوم و یه برنامه برای دو هفته باقیمانده نوشتم باشد که رستگار شوم. الانم اومدم اتاق که حداقل از الان شروع کنم دیگه نمونه برای فردا که گفتم گزارشمو اینجا بنویسم.

باید اعتراف کنم تمرکز و کار عمیق با وجود بچه تو خونه خیالی واهی بیش نیست!!!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

دورکاری مجدد

اون اوایل که کرونا شروع شد محل کار من خیلی خوب مدیریت کرد. اکثرا دورکار شدیم و الویت رو دادن به اونایی که بچه کوچیک دارن یا بیماری زمینه ای دارن. یه کم بعد گفتن دو روز در هفته بیایین و کم کم که کرونا بیداد کرد گفتن تمام وقت بیایین. واقعیتش روزهای دورکاری کرونا بازدهی من خیلی بالا بود و کیفیت زندگی هم عجیب مورد رضایت من و همسرم بود.به جایی رسیدیم که همسرم حتی پیشنهاد دادن کارو بی خیال شم. یعنی انقدر که خوب پیش میرفتیم. بزرگترین اتفاق زندگیم در مسیر مهاجرت هم صدقه سری همون دوران شد!

الان مجدد دور کار شدیم و من قرار شده دو روز در هفته برم سرکار. میانترمام و تکالیفم تموم شدن و این یعنی حجم زیادی از کارای ترم تموم شده. فقط مونده پروژه نهایی که باید ده روز بعد تحویل بدم و اصلا شروع نکردم.

صبح که اول هفته بود و شنبه هی به خودم روزای دورکاری قبلی رو تلقین میکردم فایده نکرد که نکرد. کلا امروزم بی خیال شدم و از فردا سعی میکنم برنامه دقیق برای ساعت هام بنویسم و این پارت اخر ترم رو هم با موفقیت تموم کنم. 

عصر با استادم جلسه داشتم و شاکیه که ترم تموم شد و موضوع تز من مشخص نشد! بهش قول دادم پروژو رو سابمیت کردم فول تایم بشینم پاش.

بدیش اینه تو فضای مجازی ولم و بعدش عذاب وجدان میگیرم که چرا همچین کردم.

از فردا هر شب گزارش کار روزانمو مینویسم که این ده روزم به خیر و خوشی تموم کن.

اولین قدم چیه؟؟؟؟ پاک کردن اینستاگرام از گوشیم!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

انتظار انتظار انتظار

باورم نمیشه ترم داره تموم میشه. بابت رو دروایسی ای که با استاد جانانم دارم معذبم نمره خوب بگیرم. راستش طبق روال سالهای دانشجویی خودم میگذره نمیشه گفت خر خونی میکنم ولی مثل همون موقع ها دروس رو میفهمم و برام سخت نیستن. تنها مشکلش درسایی هستن که مفهومین و گزارش و امتحاناش باید کتبی باشن. گاها کلمه ای استفاده میکنم که از نظر من معنا و مفهوم رو میرسونه ولی لامصب زبان انگلیسی انقدر وسیعه که برا کوچیکترین جزییات کلمه جدیدی به کار میره. اینو وقتی فهمیدم که بابت یک کلمه ۱۰ درصد کل نمره گزارشمو از دست دادم!

ویزاها دارن صادر میشن و مرز ها هم باز شدن و ما هنوز بایومتریک نرفتیم. دوبار تا الان پروازمون به ترکیه کنسل شده و بالاخره هفته بعد بعد تموم شدن امتحانام میریم. امیدوارم این یکی دیگه کنسل نشه. استرسم خیلی بالاست و فقط میخوام فک کنم که پاس میشیم!!!!

و

امان از وروجک خونه ما 

شیطونی هاش و کارهاش خیلی خطرناک شدن و دیگه به جایی رسیده که امروز یه کپسول اتش نشانی بزرگ رو تو خونه خالی کرد و من از شدت ترس و عصبانیت و درماندگی و بیچارگی و وقت کم و مشغله زیاد نمیدونستم به حال کدوم حسم اشک بریزم!!!!!!

واقعا درصدی فکر نمیکردم تو مادری همچین بخش بزرگ و سنگینی رو باید هدایت کنم. شازده خیلی ارومه خیلی محتاطه خیلی حرف گوش کنه ولی فسقلی ما حرف حرف خودشه و هر چی میگیم همون لحظه میگه چشم ولی بازم کار خودشو میکنه!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

تجربه های جدید

الان که دارم اینو مینویسم دیگه هوا روشن شده. شبو ورکشاپ داشتم و شرکت کردم. بعدش با همسری میام رد و بدل میکردیم و وسطاش یه حجمی از هماهنگی ها و ایمیل ها رو باید انجام میدادم که اونم تا حدی سبک شد. چند تا کورس تو فلش بود که کپی کردم تو هارد و تا کپی بشه آهنک حمید هیراد انداختم تو هدستم. قبلش فکر میکردم بخوابم تا بعد از ظهر سرحال باشم. ولی آهنگ خواب از سرم پروند و یه کمم حس عاشقیم رو فوران داد و مسیر چتم با همسری عوض شد. پنحره بازه و با خنکی هوا صدای گنجشگا هم میاد. چقدر قشنگه این لحظه، چقدر قشنگه این حالم. ثبت شو همینجا با همه جزییات

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

هفت۷

کاملا این روزا مودم سینوسیه.

روز قبل با همسرم درد دل میکردم که انقدر همه چی گنگ و مبهمه کلافه ام. همسرم میگن عجله نکن! میگم اصلا عجله ای ندارم فقط این مبهمی برای منی که همه چیو با جزییات برنامه ریزی میکنم آزاردهندست.

شبش تو جلسه هر چیزی که به نفعم باشه و دوست داشتم بشه شد. به استادم ایمیل زدم و ایشونم دقیقا مطابق با خواست دلم جواب دادن. دوباره همه چی یه مدت اومد تو پایین ترین شکل سینوس!!

خودمو حسابی مشغول کردم که از این تایم که به نظرم وقت اضافه زندگی جدید ماست بهترین استفاده رو ببرم. تو اداره مطرح کردم همکارمو پرزنت کنن که بهش آموزش بدم جانشینم باشن و این یعنی علنا وقت تو ادارم کلا پر میشه چون حجم کار انتقالی زیاده.

ولی قشنگه من عادت به زندگی با برنامه های زیاد دارم. اینجور وقتا بازدهیم انگار بیشتر میشه. جدول عاداتم که از رو اپلیکیشن میرم جلو خوب پیش میره خصوصا در مورد انجام نرمشای زانو و کتفم. که میخوام تقویتشون کنم.

دیروز عصر همسری میرفتن خرید خونه منم باهاشون راهی شدم. بچه ها موندن خونه. یه مسیری رو با هم پیاده رفتیم بارون زد و چقدر اون چند دقیقه برای من پر از انرژی و آرامش بود.

شب خریدا رو ردیف کردیم که بیشترش گوشت بود و زمانبر شد. همزمان همسری ماکارونی به شدت خوشمزه درست کردن که وقتی بشقابمو خالی کردم همچنان آب دهنم جاری بود. بجه ها هم با من مشغول بودن و گوشت چرخکرده داخل پلاستیک رو شکل ماشین صاف کرده بودن که فریز کنم.

نزدیک ساعت ده شب هم اقا شازده رفتن یه ربع دوچرخه سواری کنن و تو اون تایم فایل استادو آماده کردم و ارسال شد. بعدشم که دیگه شیر موز همسر جان درست کن و مسواک و بوس و قصه و لالا.

روزایی که همسری خونه ان در حد ترکیدن ما رو میخورونن!!!!!! روزایی که شیفتن همه چی تو یخچال خراب میشه. تنبل هم ما نیستیم!!!!!!

شب خوابیدنی قابلمه رو گذاشتم رو گاز که صبح اول وقت قبل رفتنم نهارو بار بزارم. قبل از آلارم گوشی با صدای پرنده ها بیدار شدم. همزمان که قهوه ردیف کردم پیاز رو ریختم سرخ شد و گردن که همسری خریده بودن و تازه بود رو ریختم روش آروم آروم سرخ بشن و بار گذاشتم تا ظهر میرسم خونه نهارمون اماده باشه. ترکیب بوی قهوه و پیاز داغ اول صبح فاجعست.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

شش۶

به هر زوری بود وقت سفارت را گرفتیم. بلیط پرواز رو هم همون نصف شبی خریدیم. یک خوش شانسی آوردیم و یک وقت از سفارت شهری که هواپیما توش میشینه هم پیدا کردیم و نیاز نبود در این کرونا بازار یک پرواز داخلی دیگر هم تجربه کنیم. بچه ها را هماهنگ کردیم. و خیلی شیک شب پرواز کنسل شد چون در رسانه ملی اعلام شد بیست و پنج میلیون ایرانی مبتلا هستند! 

هیچی بازم باید کشیک وقت میدادیم.

هر چه بود اینبار دیگر حرفه ای شده بودیم تلاشمان را کردیم و وقت سفارت رو برای سه روز مختلف تو ماه گرفتیم که هر کدوم کنسل شد فرصت بعدی رو از دست ندیم.

همون شب ایمیل جذابی گرفتم. یک رقمی که واقعا میتونه کمک حالمون باشه بهم تعلق گرفته بود!

هیچ وقت فکر نکرده بودم که این معدل بالا جایی ممکنه دستمو بگیره و الان همین معدل من رو برنده یه جایزه کرد! یاد یکی از دوستام افتادم که میگفت از هر فرصتی برای آموزش یا تلاش یا هر حرکتی که نتیجه مثبتی داره دریغ نکن. انجامش بده و فک نکن کجای کارتو میگیره. تلاشتو یه جایی بالاخره خودشو نشون میده. من آدم خرخونی نبودم و واقعا در زمان دانشجوییم که حدود ۱۵ سال پیش بود فرصتی هم نداشتم درست و حسابی بخونم. مسیولیت زندگیم مسیولیت کارم و .... وقتی نمیگذاشت ولی خب معدلم اوکی شد!

الان که در سنی هستم که فکر میکردم من تو چی خوب بودم که همونو پیش ببرم دیدم تنها مورد نمرات درخشانم بوده!!!!!! یعنی هیچی به هیچی هاااا فقط تو نمره. همین شد که پی این نمره ها رو گرفتم و حالا همین نمره ها دارند نجاتم میدهند. دارن نجاتمون میدهند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو