ثبت لحظاتی از عمرم

خاله زنکی

توی تلگرام تعداد گروهام محدودن. یه گروه دوست داشتنی 5 نفره داریم که بچه هامون تو یه رده سنی هستن و با تولد اولین بچه هامون درستش کردیم و مامن امنی برای مشورتها درد دلها شادی کردنها گریه کردنهاست و به شدت گروه دوست داشتنی هستش. داخلش از همه چی به هم میگیم و ذره ای از هم ناراحت نمیشیم. همدیگه رو خوب راهنمایی می کنیم. جاییه که حتی اگه نصفه شبم دلت بگیره میری توش درد دل و گریه می کنی و آرومت می کنن. یه گروه دیگه موازی با این گروه داریم که تعدادون بیشتره و دوستیمون بواسطه همین بچه دار شدن و از طریق نی نی سایت شکل گرفته یعنی همون 5 نفر هم اونجا بودن. این گروه به شدت خاله زنکی شده طوری که یکی از دوستان بعد از کلی کلنجار رفتن و اسم گروه رو به طعنه عوض کردن بازم نتونست بچه ها رو هدایت کنه به سمت زندگی و حرفای خودشون و نهایتا گروه رو ترک کرد. یه مدت دیگه یکی دیگه از بچه ها بدون هیچ حرفی گروه رو ترک کرد. و بعد از چند ماه یکی دیگه از بچه ها رفت!!! و من به شدت دارم مقاومت می کنم که ترک نکنم و حتی به طور مستقیم هم چیزی نگم و با طرز مکالماتم نشون بدم که چطوری باید صحبت کرد چون اونا رو دوسشون دارم. اونایی که گروه رو ترک کردن جزو اون گروه 5 نفره دلنشین هستن.

نمی دونم بلوغ فکری هست یا بزرگ شدن یا اشتغال یا بزرگ بودن مسایل دیگه که نحوه نگاه کردن و حرف زدن مثلا مادرشوهر جان و خواهر شوهر جان برای من چیز غیر عادی ای نبوده و نیست چه برسد به اینکه بخاطرش گریه کنم و زندگیم را تلخ کنم!! درکشان نمی کنم که میگوید مادرشوهرم به من گفت خوش میگذره ها!!!!! و این ماجرای دستان هزار و یک شب از بدجنسی های بی پایان مادرشوهرش باشد. خوب من که از دور میبینم چیزی نگفته.

با دوستم که تازه نامزد کرده و همسن من است صحبت میکردم و بهش میگفتم این پیش فرض واژه مادرشوهر و خواهر شوهر و جاری را از ذهنت بیرون بریز و با دید و شناخت خودت از اطرافیانت رابطه را آغاز کن. نگذار بار منفی این نسبتها که در ناخودآگاهت ثبت شده خللی در روابطتان ایجاد کند. به شدت قبول دارم که دیدمان نسبت به افراد و روابطمان در خیلی از مواقع از اطلاعات غلطی هست که از قبل در ذهنمان ریخته اند. همین مساله در محیط کاری جدید هم برای همکارهای جدید الاستخدام پیش میاد و بدون شناخت طرف مقابل از طریق مراوده تجربیات و نظرات و حس های کسی که چندین سال فقط با دید خودش با طرف فقط و فقط همکار بوده را در خود نهادینه میکند و پیش میرود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

یه روز روی دور تند

صبح جمعه هستش که بیدار میشیم. فبل صبحانه میگم بچه ها رو حموم کنم. همسری آمار میگیره صبحانه چی بخوریم؟؟؟ بهش میگم کیک و چایی!! بچه ها تر و تمیزن. هوس میکنم حموم رو تمیز کنم.  قبل دوش میرم سراغ دسشویی اونجا هم تمیز میشه و میپرم دوش میگیرم! لباسا رو میندازم ماشین و مشغول درست کردن فرنی مخصوص برای پسرا میشم. تا فرنی آماده بشه کمی خونه رو جمع و جور می کنم. فرنی رو میکشم تو بشقابها تا خنک بشن بقیه کارها رو انجام میدم. من غذای شازده رو میدم و شوشو غذای فسقلی رو. هر دو کامل میخورن! برای نهارشون خورشت کرفس بار میزارم. کمی با بچه ها بازی می کنیم. لباسا رو پهن می کنم.کشوی بچه ها رو مرتب می کنم و کلی لباس سایز کوچیک میزارم کنار. همسری تخت فسقل رو اندازه میزنه که یکی هم برای شازده درست کنه. تلویزیون برنامه خانه دار برتر رو نشون میده!! غلغلکم میده پاشم کمی کار کنم. از صبح کره بیرون گذاشتم که بیسکویت شکل ماشین درست کنم برای پسرها. خمیر بیسکویت رو درست می کنم با کلی کثافط کاری!!!! میره تو یخچال. بچه ها حسابی گرسنه ان. نهار رو میکشم و فسقلی کامل میخوره و شازده در حد متوسط میخوره. میریم سراغ خوابوندنشون. فسقلی که خودش تا میره تو تخت میخوابه. شازده هم کمی بغل می کنه و بعد چند صفحه کتاب خوندن میخوابه. خیلی منگم دلم میخواد بخوابم ولی یادم میافته به خمیر بیسکویت خاکه قند نزدم! بیدار میشم میرم سراغش. شوشو تا بره سینی فر رو بیاره و فر رو روشن کنه من خمیر رو ردیف می کنم و قالب میزنم و بی اندازه خوشگل میشه. میزارم تو فر و خیلی خوشگل میشن بیسکویتا. میچینم تو ظرف تا پسرا بیدار میشن خوشحال شن. با شوشو کمی اختلاط می کنیم و میخواد بره شرکت. پامیشم آشپزخونه بمب خورده رو تمیز می کنم. بچه ها خوابن وقت دارم!!! روی کابینتها رو تمیز می کنم. بازم وقت دارم. یخچال تمیز می کنم اندکی. وقت دارم بازم. گرد گیری می کنم و روی مبلها رو دستمال میکشم جای گازهای فسقلی!! بازم وقت دارم میخوام برم شام بپزم میبینم تو یخچال عدس پلو هست خوشحال میشم. برای صبحانشون لوبیا خیس می کنم. شازده بیدار میشه بهش بیسکویت نشون میدم و بخاطر شکلشون باهاشون بازی می کنه دلش نمیاد بخوره. با شازده کتابخونه و کمد لوازم تحریر و کشوی آموزشی شازده رو کاملا مرتب و تمیز می کنیم. و اتاق رو هم گردگیری می کنیم. آویزهای اضافی کمدها رو جمع می کنم و دسته می کنم میزارم بیرون! کلی خونه مرتب شده. کار دیگه ای ندارم!! لباساشون خشک شدن اونا رو هم تا می کنم. بالاخره فسقل هم بیدار میشه. بهش بیسکویت نشون میدم دوتا برمیداره میخوره. تا دوش بگیرم و نماز بخونم مشغول تلویزیون هستن. برنامه من شروع شده میزنم نگاش کنم و همزمان بهشون شام میدم. بازم فسقل کامل میخوره ولی شازده نصفشووو. طفلکیم مریضه. می درکمش چون خودمم کمی تونستم بخورم. دیگه لا لا دارن و و خودم به شدت خوابم میاد. وقت میوه خوردن نیست. مسواکهاشون رو میزنم. فسقل با شیر میره تو تخت و علی رغم حدسم زود میخوابه. من و شازده تو تختیم مشغول کتاب خوندنم اونم کتاب خودشو ورق میزنه که چشام میره. میخوابم میگم هر وقت خوابش بیاد خودش میخوابه دیگه که یهوو فهمیدم شلوارشو کثیف کرده. میریم دسشویی تا بشورم و لباس عوض کنم گفتم حتما خوابش پرید!!! بازم حدسم غلط بود. دستگاه بخور رو میزنم و یه کم قطره منتول می مالم اطراف بینیمون و چراغ رو خاموش می کنم و تا خود صبح یه کله میخوابیم بدون ثانیه ای بیدار شدن.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

فرق میان دو روز تکراری

دیروز:

هشت و نیم جلسه دارم. شازده کل شب رو نخوابیده. صبح میزارم کمی بخوابه و دیرتر برم سرکار. مریضه و تب داره. فسقل بیدار میشه به شدت بد اخلاق. با اکراه صبونشو میخوره و دقیقا یکساعت طولش میده. اون وسطا دارم وسایلاشونو جمع می کنم. یهوو یادم میافته جلسه داشتم و وقتش گذشته و من هنوز خونه ام. استرس عجله بی حوصلگی نمیزاره نق نقای فسقلی رو تحمل کنم آمادش می کنم ببرم بزارم تو ماشین که بیام شازده رو هم آماده کنم. می بینم جاشو کثیف کرده دوباره میشورمش و عوضش می کنم و میزارمش تو ماشین. شازده رو بیدار می کنم. دسشویی نمی کنه. میخوام بهش دارو بدم می دونم نمیزاره. یه شیر عسل گرم میدم دستش که داره با لذت میخوره. میخوام در خلالش دارو بدم که مقاومت می کنه و داد و بیداد راه میندازه و کار به جنگ و جدل میرسه و به زور دارو رو میریزم تو دهنش و کلی کثیف کاری. صبونشو برمیدارم مادربزرگش بده بهش. تو راهم فقط گریه می کنه. میرسیم اونجا همچنان گریه. صبر می کنم تا اروم بشه و برم ولی نمیشه چند قاشق سوپ میدم و راهی میشم و به خودم میام میبینم که از هفت بیدار شدم که سر وقت برسم و دارم ساعت 10 میرم اداره. اونم با پسری گریان و بدون صبونه خودم و پسرم!!! خودتو جمع کن. تایم کاری تموم شده. نفس عمیق میکشم پرواز می کنم به سمتشون. بدون معطلی میاییم خونه. فسقلی تو راه خوابش میگیره ولی پسرکم بیداره. میریسیم خونه اول دسشویی و بعدش با من نهار میخوره مجدد. گویا اونجا هم خورده بوده ولی سیر نشده بود. بعدشم لباساش رو عوض می کنم و تر و تمیز و مرتب میریم تو تخت خودش بغلم می کنه و میخوابه. شبم فقط بازی می کنم باهاش تا باباش بیاد. بعدشم که باباش فقط باهاشون بازی می کنه و شبو راحت می خوابه ولی مریضیش بازم باعث بدخوابی و بی خوابی میشه و کامل نمی خوابه.

امروز:

امروز صبح رو مرخصی ساعتی گرفتم  به مدت یک ساعت و نیم. ساعتو میزارم رو هشت!!! دو دقیقه قبل آلارم ساعت بیدار میشم. فسقلی بیداره بهش شیر میدم و کمی می چلونمش و میخنده و سرحال میشه. صبونشون که سیب و جو هست میزارم گرم شه. برای خودمم تخم مرغ آب پز میکنم. میرم دوش میگیرم. شازده هم بیدار شده. تا لباس بپوشم کرختی اول صبح شازده از بین رفته. میریم آشپزخونه صبونش رو میدم کامل میخوره و وسطاش دارو رو هم میدم بخوره که نفهمید خورد و فقط یه کوچولو غر زد. صبحانش تمامه. نوبت شازده هستش. میشینه بهش صبونه میدم خیلی میل نداره و شیر میخورده ولی کمی بهش میدم و داروهاشم با راضی کردنش و سرگرم کردنش بدون مقاومت و گریه میدم میخوره. براشون بی بی انیشین میزارم که دوسش دارن. خودم صبونم رو میخورم و میبینم ساعت هنوز 9 نشده. عالیههههههه همش مدیون آرامشم هستم که با آروم بودنم بچه ها هم آرومن و همکاری می کنن.

لباس می پوشم آشپزخونه رو جمع می کنم وسایل بچه هار و میچینم تو ساکشون و براشون اسباب بازی و خوراکی هم میزارم. کفش تابستونی های شازده رو در میارم و پاش می کنم که خودش بره پایین.موهامو خشک می کنم. یه کم آرایش می کنم. درو باز می کنم میپره میره پایین تا کمی مشغول شه من وسایلا رو بر میدارم و لیوان چایی دستم آروم با فسقلی میریم پایین . سوار ماشین میشیم براشون آهنگ شاد میزارم. خودم چایی میخورم و شازده پنجره رو میده پایین. میرسیم خونه مادرشوهر. شازده کفش پاشه خودش پیاده میشه میره سمت فضای سبز. فسقلی رو تحویل مادرشوهرم میدم و میرم شازده رو بیارم که تو حیاط بازی کنه. قطعا اگه پدربزرگشون خونه بود می گفتم بیان بیرون کنارش که تو فضای سبز راه بره. ولی نبودن و بهشون سپردم اگه اومدن لطفا شازده رو ببرن بیرون که راه بره و شاد بشه.

سر وقت میرسم اداره شارژ و سرحال و عالی

فرقش فقط تو آرامش داشتنم بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

روزهای مادری

قبل از اینکه ازدواج کنم همیشه با خودم فک میکردم یعنی زندگی متاهلی با کسی که عاشقانه دوسش داری چگونه است؟ وااای که چقدر باید لذت بخش باشد.

عاشق شدم، با عشقم ازدواج کردم و زندگی متاهلی رو آغاز کردم و واقعا باید بگویم لذت بردم. خوب و با لذت زندگی کردیم.

به جایی از زندگی رسیدم که دلم بچه خواست. شاید زندگیم انقدر پخته شده بود که نیاز به وجود بچه رو حس کردم. و دقیقا در همان زمان در انتهای سال 90 بود که دایما به کنج هایی از خانه زل میزدم و با خود تصور میکردم اگر در این خانه بچه باشد بچه خود خود من چقدر میتواند لذت بخش باشد و اصلن زندگی چطور خواهد بود با وجود نفر سوم عزیز در خانه؟!

و حالا در سال 95 مادر دو بچه هستم. دو پسر بچه به غایت زیباتر و جذابتر و دوست داشتنی تر از تصوراتم و پوستر بچه هایی که جمع میکردم!!!

پسر کوچکم چند روزی مریض و تبدار بود و به شدت بداخلاق شده بود و به هر حال باید نازش را خرید و شب بیداری ها رو گذروند و وقتی بعد از دوران بیماری با اشتها غذا خورد کش و قوسی به بدنم دادم و گفتم آخیشششششش خوب شد پسرکم و کمی استراحت کنیم و چقدر وقت هم دارم برای بازی کردن باهاشون!!! همون روز عصر رو رفتیم سمت کوه و خونه پدربزرگ و مادربزرگشان و آخر شب پدربزرگش فرمودن که پسر بزرگه تب دارد!!! چک کردم زیاد دمای بالایی نداشت ولی خب قیافه اش آن پسر خندان من نبود. معلوم بود حالش خوب نیست!!! برگشتیم و بهش با کلی تلاش شربت سرماخوردگی دادم و کنار خودم خواباندمش و جا بسیار تنگ بود و خواستم بگذارمش سرجایش که دیدم خودش را خیس کرده و بیدار است و از همه ناراحت کننده تر اینکه تب دارد!! دوباره داروووو با تلاش فراوان. دیگر خوابش پرید و من که باید اول وقت ناشتا به آزمایشگاه و بعد به اداره میرفتم و ساعت 4 صبح را رد کرده بود بدون یک دقیقه خوابیدنم، به خودم گفتم میگذرد و دارم مادری می کنم و این هم جزیی از همان روزهای لذت بخش است که آرزویش داشتم. برای اینکه بتوانم حداقل یکساعت بخوابم پسرک را گذاشتم سرجایش و کنارش دراز کشیدم وبازم خوابش نبرد و من به شدت حساس هم از تکانهایش خوابم نبرد. متوسل به همسر شدم که کنار پسرک دراز بکشد چون تحت هر شرایطی همسرکم میخوابد!!! و تنهایی به محض اینکه سرم رو گذاشتم رو بالش تو تخت خودمون رویا دیدم و از خیر آزمایش گذشتم و ساعت رو جلو کشیدم و 40 دقیقه بیشتر خوابیدم وبدون صبونه عازم اداره شدم.

پسرک نازنینم زودتر خوب شووو نه برای اینکه من خسته میشوم بلکه به خاطر اینکه دلم از دیدن چشمان مریضت درد میگیرد!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

قهوه با اعمال شاقه

کلا خوردن نوشیدنی های گرم رو دوست دارم و کافی ها رو به چایی ترجیح میدم. هات چاکلت قهوه کاپوچیو همشونم غلیظ و تلخ کیفورم می کنه. دوست دارم اینا رو شیک بخورم. تو فنجون خوشگل میریزم با پیش دستی و قاشق ستش!!! کار بچه ها رو تموم کردم  مشغول هم هستن و به من احتیاج ندارن. تو هوای عصر بهاری جلوی تی وی همراه با برنامه ای که پیدا کردم یه قهوه تلخ مشتی میریزم و موقع هم زدنش چشم وروجکا برق میزنه هااا و می پرن سمت من!! منم هی جامو عوض می کنم که بتونم قهوه ام رو به روش دلخواهم بخورمممممم و بالاخره بعد از شونصد بار جا عوض کردن قهوه تموم میشه و قاشق میرسه به فسقلی و فنجون میرسه به شازده

ای جیگرتون رو بخورمممم من

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

خوب پیش نمیره

از وقتی که تصمیم گرفته آروم و متین باشه همه چی به شدت خوب پیش میره همه چی سر جاشه و دقیقا دیروز مصادف با 29 فروردین 95 شازدش کلا از پوشک جدا شد و شبا رو هم بدون پوشک می خوابه. این یعنی یه موفقیت بزرگ براش. و دقیقا وقتی قهمید می تونه موفق بشه که بی خیالش بشه و یه روند عادی تو زندگی هر بچه رو خیلی بزرگش نکنه!!!

این روزا هورماناش قاطن ولی اون مهربونه و هنوز صبوره و پای قولش مونده فقط ظهر موقع خواب شازده یه کوچولو زیر قولش زد!!! شاید چون می خواست به همسرش ثایت کنه که شازده رو خوب میشناسه و الان وقت خوابشه و همسرش گفته بود که خوابش نمیاد بزار بره!!!!!!!! و یه موردم عصرش که شازدش کلا بد اخلاق بود و خونه رو گذاشته بود رو سرش و برای هر چیز الکی ای گریه میکرد و در حد صدم ثانیه مادرش رو عصبانی کرد!!! البته بهتره اینطوری بیان بشه که تونست کنترل مادرشو دستش بگیره ولی مادر سریع خودشو جمع کرد و به خودش گفت آروم باش مسلط باش نزار تو رو کنترل کنه و تماممممم شد.

همه چی در ذهن ناخودآگاه آدمها معجزه ایجاد می کنهههه و هر داده ای که به ذهن وارد میشه حتی اگر اون داده فقط تلقین مثبت یا منفی در ذهن فرد باشه باعث ایجاد روابط جدید در نرون های مغز و تغییر الگوریتم آنها میشه. پس بهتره این تغییر در روند رو به بهبود قرار بگیرهههه. تلاشمون رو بکنیم و هیپنوتیزم مانند به خودمون آرامش رو تزریق کنیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

خوابی که بیدارت کنه

مدتیه ته دلم فسقلی رو بی نهایت دوست دارم آدم نمی تونه ترازو بزاره و اندازه بگیره دقیقا کدوم بچه رو بیشتر دوست داره!! بچه بچه هست و پاره تن شاید بخاطر کوچولو و موش بودنشهههه هی می چلونمش و سرکار دایم چشمم به عکسشه و دلم براش تنگ میشه.

دیشب خوابی دیدم که توش فسقلی رو از دست دادم!!! خیلی بد بود خیلییییییییییییییییییییی خودم عمدا نجاتش ندادم یه جوری انگاری تسخیر شده بودمو قشنگ حس میکردم چیزی جلومو گرفته و یه نیروی شیطانیههه از ته دلم اعوذ بالله من الشیطان رجیم رو فریاد میزدم و یه نیروی نامریی اطرافم میخواست گسیخته بشه و منو رها کنه ولی نمیشد انگار زور فریادم کم بود و وقت گذشت و فسقلی رو از دست دادم!!!!!!!!!!!!!

تا خود صبح تو خواب گریه کردم و همسری خونه نبود که بیدارم کنه. تو خوابم خاطراتی که با فسقلی گذروندم رو مرور میکردم و ته دلم یه کوه غم بود از نداشتنش و بدترینش یاداوری خاطراتی بود که به دلیل بی حوصلگیم از فسقلی رنجیده بودم.

یهوو از خواب پریدم و از ته دلم خدا رو شکر کردم که خواب بود. پاشدم به فسقلی سر زدم که خواب بود و چند دقیقه به صورت ماهش خیره شدم و رفتم نماز خوندم و مجدد خوابیدم.

دلم برای چسبوندش به سینم تنگ شدههههه 5 دقیقه مونده تا برم سمت خونهههههه

فسقلی تو راهم که بیام بخورمت لطفا وقتی میرسم خواب نباش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

فیلم بینی

از سریال شهرزاد خوشم میاد انتخاب موضوع و از همه مهمتر لوکیشن ها و انتخاب دیالوگها و بازیگران واقعا توانا کار شده. از منی که کلا حوصله سریال به ویژه از نوع ایرانیش رو ندارم واقعا بعیده. از بازی شهاب حسینی و ترانه علیدوستی خوشم میاد.

پریشب که کارای روزمره و بازی با بچه ها تموم شده بود و تو کانالا بالا پایین میکردم دیدم داره درباره الی میده و بازیگرای اصلیش ترانه و شهاب هستن. خیلی سال پیش دیده بودمش و خوشم میومد از فیلم. ترانه رو یادم بود ولی اصلن یادم نبود شهاب هم تو فیلم بوده. نشستم پاش و با وجود تبلیغاتهای طولانی مکرر بین فیلم طاقت آوردم و کانالو عوض نکردم و تا ساعت یک و نیم شب فیلم رو دیدم. وقتی تبلیغ شروع میشد صداشو قطع میکردم و میپریدم آشپزخونه ظرفا رو میچیدم تو ماشین یا میز رو دستمال میکشیدم و ظرفا رو جابجا میکردم یا اسباب بازی های بچه رو جمع و جور میکردم. کمی انگاری از حس و حال فیلم فاصله میگرفتم و اینش خوب نبود. چیه لحظه حساس فیلم قطع می کنن تبلیغ پخش می کنن؟؟؟؟؟؟؟ کلا اون تبلیغ مضخرفترین چیز میشه و آدم کلا از اون کالا زده میشه. نکنید اینکارو نکنیدددددددددددددد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

این روزاش

این روزاش عالین. خونه مرتب. بچه ها سرحال. غذای تازه به راه. بازی بچه ها سرجاش. بیرون رفتن و مهمونی رفتن و صحبت با دوستان در کمال آرامش!

فقط دو سه تا مقاله خوند و تصمیم گرفت برای اینکه زندگیش طبق رویاش باشه فاصله ای نیست!کافیه آروم باشه مهربون باشه متین باشه. همه چی به شدت عالی و حتی وقتی پسرش شورتشو خیس نمیکنه دلش میخواد بخورتش.

با همسرش کمی حرف زد مطالبی که خونده بود و تصمیمی که گرفته بود نذاشت حرفشو ادامه بده و انتقاد از رفتار و حرفای همسرش بکنه. تصمیم گرفت اول این جو آروم رو تو خونه جا بندازه و متانت و آرامش و مهربونی خودش رو نشون بده تا جرعه جرعه رو همسرش غیر مستقیم تاثیر بزاره.

خدایا شکرت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

روز مهربون

صبح شازده با مادرش همزمان بیدار شد. ولی مشغول بازی با ماشینش شد. مادر هم فقط بوسیدش و صبح بخیر گفت بهش. یه بیسکویت داد دستش و لی گفت نه!! به حال خودش گذاشت شازده رو. رفت آشپزخونه یه لقمه درست کرد خورد. دوتا لقمه هم از دیروز مونده بود تو کیفش که گفت اگه گرسنش بشه میخوره که خب ترجیح داد سر کار آجیل بخوره که بهتر بود. تو اداره تقریبا طبق معمول کاری نداشت حجم کاراش کم شده. مشغول وقت گذرونی تو سایتها با خوندن مقالات شد. کمی هم رفت اتاق همکار و گپ زدن. نماز خوندنش فرق کرده و بهتر شده و دقت و توجه توش هست. وقت اداری تموم شده. داره بارون میباره. همکارشو میبینه که میخواد بره دنبال پسرش تو مهد. اونو سوار می کنه با اینکه مسیرشون یکی نیس ولی میرسونه و بعدش میره خونه. وقتی میرسه پارکینگ قبل پیاده شدن تو ماشین هی به خودش تلقین می کنه که خیلی آروم و متین و خانومه!! همسرش رفته پشت بوم که سیمای آنتن رو از کانال بخاری رد کنه و تلویزیون رو بزنه دیوار. تو این فاصله خودش میز رو میچینه. کرفسی که از دیشب بار گذاشته و جا افتاده و برنجی که همسرش کته کرده عالی. نهارو میخورن و تلویزیون نصب میشه. پسرک میاد رو مبل بغلش می کنه که خوابش میاد ولی دوست نداره بخوابه تا جیشش رو بکنه چون امروز خوب پیش رفته و اصلا شورتشو خیس نکرده. تلفنش زنگ میخوره و پسرک میپره و نمی خوابه. همسرش برای کار نظارت میره بیرون و سر راه لباس مخاطب پشت خط رو میبره تحویل میده. پسرک رو جیش میگیره و مثل همیشه مقاومت نداره تو دستشویی. بعدش میرن دراز میکشن که پسرک خوابش میبره. همسرش میرسه و کنار هم میشینن و کمی نوازش و مهربونی و وقت رفتن همسرشه. همسر میره و خودش ترجیح میده بلند شه تا پسرا خوابن کارا رو تموم کنه. ظرفا رو میچینه تو ماشین و اونایی که جا نشد رو میشوره آشپزخونه رو برق میندازه. فسقلی بیدار میشه. کمی با اون ور میره. جاروبرقی رو میزنه که شازده با صداش بیدار شه و خودشم کارشو بکنه. آخرای کارش شازده بیدار میشه. یه بستنی میخورن و کیف عالم رو می کنن. از اینکه تی وی رو دیوار روشنه ذوق می کنن. تا مشغولن شام و نهار فردا رو آماده می کنه. با شازده مشغول بدو بدو بازی میشه که صدای خنده جفتشون میره هواااا و کیف می کنه. خودش خوبه آرومه بچه ها هم خوبن آرومن. وقت جیش پسرک بهتر از دفعه قبل بدون مقاومت و تعلل جیش می کنه تو دستشویی. شام رو میکشه و پسرا عالی همه رو میخورن. خودشم کمی میخوره بعد پسرا و نهایی. میره دوش میگیره و فکر مهمونی فرداشه که چی باید بپوشه و تو حموم چیکار کنه با انتخاب لباسش. فقط دستاشو ژیلت میزنه وقت اپلیدی نداره. میخواد تاپ بپوشه. میاد بیرون و حسابی با پسرا بازی میکنه بعدش خودش میشینه مستند جهش علم ببینه. پسرا می بینن برنامه باب میلشون نیست میرن برا خودشون بازی تو اتاق فسقلی. یه لیوان پر مالشعیر میریزه همراه مستند دیدن بخوره که شازده هم میبینه و هوس میکنه و دوتایی میخورن. کم کم وقت خوابه. شازده کمی نق میزنه. مسواکشون رو میزنه و بعدش باید خودشون بزنن دوست دارن اینکارو. تا جمع و جور کنه و خودش مسواک بزنه میبینه مسواکهاشون رو جابجا کردن و تو دهنشونه!!!! ازشون میگیره. شیر فسقلی رو میده دستش و سریع میخوابه. شازده تا میبینه چراغ خاموش شد طبق روال گریه. محلش نمیده سریع و گریش بند میاد. منتظره بخوابه تا پوشک پاش کن و تو دلش استرس داره نکنه جیش کنه!!! بعد به خودش میگه مهم نیست حتی اگه جیش کنه چون پیشرفتش خوب بوده. بالاخره می خوابه ولی جیش کرده. میره پوشک و لباس میاره. روی فسقلی رو میکشه. لباسای شازده رو عوض می کنه و روشو میکشه. میشینه پای تلگرام کمی با دوستاش میحرفه و خوابش میاد. چند شبه سرشو میزاره نزدیک رادیات حس می کنه باعث شده خیلی راحت تر بخوابه! شب خواب مکه رو میبینه به همراه همسرشه!! یه خواب هم موازی باهاش میبینه که انگار قراره اتفاق بدی بیافته. احتمالا نشات گرفته از مستند تایتانیک بوده که جریان غرق شدنش رو از زبان مسافرای زنده مونده روایت میکرد.

روز خیلی عالی ای داشته

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو