ثبت لحظاتی از عمرم

این روزاش

این روزاش عالین. خونه مرتب. بچه ها سرحال. غذای تازه به راه. بازی بچه ها سرجاش. بیرون رفتن و مهمونی رفتن و صحبت با دوستان در کمال آرامش!

فقط دو سه تا مقاله خوند و تصمیم گرفت برای اینکه زندگیش طبق رویاش باشه فاصله ای نیست!کافیه آروم باشه مهربون باشه متین باشه. همه چی به شدت عالی و حتی وقتی پسرش شورتشو خیس نمیکنه دلش میخواد بخورتش.

با همسرش کمی حرف زد مطالبی که خونده بود و تصمیمی که گرفته بود نذاشت حرفشو ادامه بده و انتقاد از رفتار و حرفای همسرش بکنه. تصمیم گرفت اول این جو آروم رو تو خونه جا بندازه و متانت و آرامش و مهربونی خودش رو نشون بده تا جرعه جرعه رو همسرش غیر مستقیم تاثیر بزاره.

خدایا شکرت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

روز مهربون

صبح شازده با مادرش همزمان بیدار شد. ولی مشغول بازی با ماشینش شد. مادر هم فقط بوسیدش و صبح بخیر گفت بهش. یه بیسکویت داد دستش و لی گفت نه!! به حال خودش گذاشت شازده رو. رفت آشپزخونه یه لقمه درست کرد خورد. دوتا لقمه هم از دیروز مونده بود تو کیفش که گفت اگه گرسنش بشه میخوره که خب ترجیح داد سر کار آجیل بخوره که بهتر بود. تو اداره تقریبا طبق معمول کاری نداشت حجم کاراش کم شده. مشغول وقت گذرونی تو سایتها با خوندن مقالات شد. کمی هم رفت اتاق همکار و گپ زدن. نماز خوندنش فرق کرده و بهتر شده و دقت و توجه توش هست. وقت اداری تموم شده. داره بارون میباره. همکارشو میبینه که میخواد بره دنبال پسرش تو مهد. اونو سوار می کنه با اینکه مسیرشون یکی نیس ولی میرسونه و بعدش میره خونه. وقتی میرسه پارکینگ قبل پیاده شدن تو ماشین هی به خودش تلقین می کنه که خیلی آروم و متین و خانومه!! همسرش رفته پشت بوم که سیمای آنتن رو از کانال بخاری رد کنه و تلویزیون رو بزنه دیوار. تو این فاصله خودش میز رو میچینه. کرفسی که از دیشب بار گذاشته و جا افتاده و برنجی که همسرش کته کرده عالی. نهارو میخورن و تلویزیون نصب میشه. پسرک میاد رو مبل بغلش می کنه که خوابش میاد ولی دوست نداره بخوابه تا جیشش رو بکنه چون امروز خوب پیش رفته و اصلا شورتشو خیس نکرده. تلفنش زنگ میخوره و پسرک میپره و نمی خوابه. همسرش برای کار نظارت میره بیرون و سر راه لباس مخاطب پشت خط رو میبره تحویل میده. پسرک رو جیش میگیره و مثل همیشه مقاومت نداره تو دستشویی. بعدش میرن دراز میکشن که پسرک خوابش میبره. همسرش میرسه و کنار هم میشینن و کمی نوازش و مهربونی و وقت رفتن همسرشه. همسر میره و خودش ترجیح میده بلند شه تا پسرا خوابن کارا رو تموم کنه. ظرفا رو میچینه تو ماشین و اونایی که جا نشد رو میشوره آشپزخونه رو برق میندازه. فسقلی بیدار میشه. کمی با اون ور میره. جاروبرقی رو میزنه که شازده با صداش بیدار شه و خودشم کارشو بکنه. آخرای کارش شازده بیدار میشه. یه بستنی میخورن و کیف عالم رو می کنن. از اینکه تی وی رو دیوار روشنه ذوق می کنن. تا مشغولن شام و نهار فردا رو آماده می کنه. با شازده مشغول بدو بدو بازی میشه که صدای خنده جفتشون میره هواااا و کیف می کنه. خودش خوبه آرومه بچه ها هم خوبن آرومن. وقت جیش پسرک بهتر از دفعه قبل بدون مقاومت و تعلل جیش می کنه تو دستشویی. شام رو میکشه و پسرا عالی همه رو میخورن. خودشم کمی میخوره بعد پسرا و نهایی. میره دوش میگیره و فکر مهمونی فرداشه که چی باید بپوشه و تو حموم چیکار کنه با انتخاب لباسش. فقط دستاشو ژیلت میزنه وقت اپلیدی نداره. میخواد تاپ بپوشه. میاد بیرون و حسابی با پسرا بازی میکنه بعدش خودش میشینه مستند جهش علم ببینه. پسرا می بینن برنامه باب میلشون نیست میرن برا خودشون بازی تو اتاق فسقلی. یه لیوان پر مالشعیر میریزه همراه مستند دیدن بخوره که شازده هم میبینه و هوس میکنه و دوتایی میخورن. کم کم وقت خوابه. شازده کمی نق میزنه. مسواکشون رو میزنه و بعدش باید خودشون بزنن دوست دارن اینکارو. تا جمع و جور کنه و خودش مسواک بزنه میبینه مسواکهاشون رو جابجا کردن و تو دهنشونه!!!! ازشون میگیره. شیر فسقلی رو میده دستش و سریع میخوابه. شازده تا میبینه چراغ خاموش شد طبق روال گریه. محلش نمیده سریع و گریش بند میاد. منتظره بخوابه تا پوشک پاش کن و تو دلش استرس داره نکنه جیش کنه!!! بعد به خودش میگه مهم نیست حتی اگه جیش کنه چون پیشرفتش خوب بوده. بالاخره می خوابه ولی جیش کرده. میره پوشک و لباس میاره. روی فسقلی رو میکشه. لباسای شازده رو عوض می کنه و روشو میکشه. میشینه پای تلگرام کمی با دوستاش میحرفه و خوابش میاد. چند شبه سرشو میزاره نزدیک رادیات حس می کنه باعث شده خیلی راحت تر بخوابه! شب خواب مکه رو میبینه به همراه همسرشه!! یه خواب هم موازی باهاش میبینه که انگار قراره اتفاق بدی بیافته. احتمالا نشات گرفته از مستند تایتانیک بوده که جریان غرق شدنش رو از زبان مسافرای زنده مونده روایت میکرد.

روز خیلی عالی ای داشته

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

عاجزم در برابر خودم

مفاله میخونم بازی برای پسرا سرچ میکنم تو ذهنم برنامه میریزم امروز چهارتایی بریم بیرون یا عصر پسرا تو بغلمون باشن و دوتایی صحبت کنیم و اونا هم تو بغلمون گوش بدن و کلی چیزای خوشگل اینطوری... ولی واقعیت چیز دیگه ای میشه... میرسم به یه خونه ای که بمب توش ترکیده. مشکلی نیست غذا رو میخوریم با حاشیه هاش که ناشی از خستگی همسریه و کاملا درکش میکنم چطوری پسرا سوهان اعصاب میشن گاهی و بعدش حتی وسایل صبحانه رو هم از میز جمع میکنم فقط در حدی که کمی آشپزخونه مرتب شه میرم سراغ شازده کمی بازی. شوشو یا میخوابه یا جلوی لپتابه یا سرش تو تبلته. هر چی که هست اون جمع چهارنفره نیست...

دو روزه اعصابم لهه. شوشو میگه بخاطر پروژه از پوشک گیری شازده هستش که خودم تو دلم برای شروعش کلی ذوق داشتم ولی اون نیست. روانیم میکنه با حرفای چرتش طوری که دوبار پشت تلفن خداحافظی کردم و سریع قطع کردم تا دیوانه نشم از چرتگویی هاش.

میخوام بدونم چیه؟که منو له کرده. گزینه ها زیادن

فالوو کردن پیج جهاز عروس این یکیشه چون خودم هیچی ندیدم الان میبینم وقتی از عروسی خوب و خوشگل برمیگردم حالم بده. وقتی حرف خرید جهاز و سنگ تمام گذاشتن میافته حالم بده. وقتی تشریفات عروسی و نامزدی اصولی رو میبینم و میشنوم حالم بده. چون هیچ کدومو ندیدم. هیچی هر چیم بگم من الم و بلم بازم یه زنم یه نیازهایی دارم . اولین حقوقم  رو که دو ماه بعد نامزدی گرفتم دو دستی دادم به همسرم و دلم نیومد حتی برا اولین عیدی که متاهل شده بودم یه حفت جوراب بخرم. اینطوری بار اومدم. اینطوری بارم آوردن.

البته این اخلاق تو خودم هم نهادینه شد و الان میبینم دوسش ندارم. از حقوقم هیچی صرف خودم نمیشه. چندتا ملک خریدیم که برا دلخوشیش هم که شده بنام من نیست. الانم که پسرا بزرگ میشن هزار جور هزینه در پیش رو داریم. همین مهد رو که با کلی وسواس دنبالش بودم خیلی راحت گفت هزینش زیاده و نزاریم مهد. نزاریم ههههه بگو نمیزارم

تو زندگیم چیکار کردم قراره چیکار کنم؟هیچی همش روزمرگی. تنها لطف این روزا اینه که مسایل سر کارم رو حل کردم و آدم دیگه ای شدم. دلم هزار بار میخواد همین اتفاق تو برخورد با پسرام بیافته. از خودم شرمم میشه که گاهی میگم خب برا چی پسرا رو به دنیا آوردم؟که چی بشه؟خودمو بدبخت کردم؟اصلن چه معنی داره؟

اینا اراجیف ذهن من تو این شب لعنتیه که دلم میخواست بالا بیارم. چون هیچ کس رو ندارم برای یه درد دل زنانه. بهترینام شدن یه گروه چهارنفره تو تلگرام با مادرایی که  از نزدیک ندیدمشون و قدمتش به تولد پسرم و نی نی هاشونه. حتی از خانواده و مادر هم شانس نیاوردم.

نمی دونم نمی دونم نمی دونم باید خودمو جمع و جور کنم زود زود تا اوضاع بهتر شه. وگرنه که تا حالاش نه ناز کشیدن دیدیم نه ناز خریدن. کلا انگاری بد عادت کردن اطرافیانم رو ملس انجام میدم. 

خدایا امشب بیا کنارم بغلم کن منی که حتی امشب لعنتی دوبار وضو گرفتم ولی سمت سجاده نرفتم. به شوشو اس دادم از حالم زنگ زد چرت و پرت و پوشک و شازده و سریع قطع کردم و موقع خداحافظی شنیدم میگه زر نزن!!! لهم لهم لهم از این کلامها از این حرفها. تو دلم فانتزی میچینم که بچه ها خیلی با ادب و محترم و مهربون به خانواده بزرگ شدن و چیزی که من نداشتم و شوشو هم نداشت رو خودمون چهارتایی به وجود آوردیم ولی زرشک با این اعصاب له من و ترکهاش و خوش حرفی های شوشو حتما آرزوم عملی میشه. اه این قسمتو نوشتم بیشتر حرصم گرفت

برم کمی روانشناسی سرچ کنم خود لعنتیموووو کمی آروم کنم بلکم بتونم بخوابم و صبح برم سرکار کمی فاصله بگیرم از این هیاهو و جنجال. کمک کمک کمک.   شازده من شرمنده گره کردن دستات دور گردنم هستم. یادم میافته خودمو از درون آتیش میزنممم مهربون و هدیه و معجزه من

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

این مقاله خوب بود

عصبانی شدن و فریاد کشیدن پدر، مادرها در برابر کارهای بچه ها فایده ای ندارد ، جز اینکه این نوع رفتار را به کودکان آموزش می دهد!!! از کوره در رفتن و بد رفتاری کردن، به آنها یاد نخواهد داد، که وقتی خودشان از کوره در رفتند و بد رفتاری کردند، چطور رفتار کنند!

چطور پدر، مادر خونسردی باشیم؟
چه جور پدر، مادرهایی، وقتی که بچه کار ناشایست انجام می دهد، خونسردی خود را حفظ می کنند؟ البته پدر مادری که گاه وبیگاه خونسردی خود را از دست ندهند، از تک شاخ هم نادر ترند. به هرحال عصبانی شدن و فریاد کشیدن پدر، مادرها ثمری هم ندارد. پس اگر خونسردی خود را حفظ کنید، برای همه بهتراست .
من به عنوان یک پدر می توانم تعداد دفعاتی که عصبانی شدم را با انگشتان دستم بشمارم- البته ، آن دست باید نامحدود انگشت داشته باشد ومن نامحدود زمان برای شمردن آن انگشتان. به هرحال، از یک چیز مطمئنم: این روزها من جزء پدرهای آرام هستم. هنوزم گاه گاهی عصبانی می شوم (من هم آدم هستم)، اما نه هر روز و یا هفته ای یک بار.

راز من چیست؟ یک عالمه تمرین آگاهانه. من متوجه شدم فریاد زدن و تنبیه کردن فایده ای ندارد.
اجازه بدهید دوباره بگویم: فریاد زدن و تنبیه کردن از روش های غیر موثر والدین است. اگر این روش ها موثر بود، ما پدر مادر های فوق العاده ای بودیم و بچه ها باید بعد از داد وبیدادهای ما عالی رفتار می کردند.

اما داد و فریاد موثر نیست، لازم نبود در کلاس های تخصصی پدر، مادر بودن شرکت کنم، تا این ها را یاد بگیرم: من این را در بچه های خودم دیدم. مطمئنا، من هم می توانم فریاد بزنم، و اگر تصور کنند من دست روی آنها بلند می کنم، در هاله ترس فرو می روند. که در این صورت به جای آموزش خوب رفتار کردن، ترسیدن از من را یاد می گیرند. وحتی بدتراز این، به آنها یاد می دهم، به جای حل وفصل مشکلات با گفتگو و رسیدن به راه حلی صلح آمیز، هر وقت عصبانی هستند فریاد بزنند و هر مشکلی را با پرخاشگری حل کنند.

به آنها یاد می دهم که همیشه خواسته من از خواسته آنها مهم تر است، و برای دستیابی به خواسته هایم، کارهای وحشتناکی هم انجام می دهم، به هرقیمتی که شده، حتی به قیمت روابطمان.
این ها چیزهایی نیستند که می خواهم به بچه هایم یاد بدهم. می خواهم آنها بدانند روابط ما خیلی مهم تر از این است که بخواهم آنها را مجاب کنم که چطور باید رفتار می کردند.
و بله، درک می کنم که بچه ها باید حد ومرزی داشته باشند – من هم به حد و مرز اعتقاد دارم. آنها متوجه شدند که ، اگر از این حد ومرز پایشان را فراتر بگذارند، اصلا" برایم خوشایند نیست.
و بله، درک می کنم باید نحوه صحیح رفتار کردن را به آنها یاد دهم. اما اصلا" اعتقاد ندارم که فریاد زدن نحوه آموزش رفتار صحیح است. از کوره در رفتن و بد رفتاری کردن، به آنها یاد نخواهد داد، که وقتی خودشان از کوره در رفتند و بد رفتاری کردند، بعد چطور رفتار کنند.

چون نمونه های زیادی برای بچه ها مطرح می کنیم – که وقتی اوضاع بر وفق مراد نیست چطور رفتار کنیم – و این نمونه ها خیلی مهمتر از تعیین قوانین برای آنهاست. آنها همیشه درس هایشان را از این نمونه ها می گیرند.

خودم را متعهد میکنم که پدری آگاه و آرام باشم، حتی اگر گاهی از تعهدم، تخلف کردم. زمانی که از تعهدم تخطی می کنم، عذر خواهی می کنم و درباره اشتباهم صحبت می کنم. چون این نمونه  فرزندان من درباره رفتارهای بعد از بد رفتاری  خواهد بود.
وقتی هیچ چیز خوب پیش نمی رود، یک عالم آموزه برای حفظ خونسردی هست:

 

آرامش پدرانه و مادرانه خود را حفظ کنید 

این راجب به شما نیست
ما والدین عادت داریم از رفتار بد بچه ها برنجیم، انگار هر کاری آنها انجام می دهند انتقاد از ما ویا اعتقادات ماست، یک دلخوری شخصی. به همین دلیل خشمگین می شویم. عصبانیت کمکی نمی کند، اما همانطور که ذکر شد ما تصور می کنیم آنها برعلیه ما رفتار می کنند. آنها واقعا" کاری بر علیه ما انجام نمی دهند، آنها بچه هستند و نمی دانند وقتی چیزی می خواهند یا عصبانی هستند چطور رفتار کنند. موضوع سر این است که آنها چه مشکلی راپشت سر می گذارند، وفقط اگر دائم سوال پیچشان نکنیم، می توانیم منصفانه تر با مشکلشان برخورد کنیم و کمکشان کنیم.


راهنما باشید نه خود رای
بچه ها باید یاد بگیرند که راهشان را در این دنیا پیدا کنند، چون ما همیشه نیستیم که به آنها بگوییم چطور رفتار کنند. پس بهترین روش آموزش به آنها این نیست که دائم قوانین وضع کنیم و غر بزنیم که چطور رفتار کنند. اگر تمام رفتارشان را برایشان دیکته کنیم، هیچ گاه تصمیم گیری برای زندگی خود را یادنمی گیرند.باید به آنها فرصت داد که خودشان، البته با رعایت حد و مرزهایی، تصمیم گیرنده زندگی خود باشند و در زمان نیاز راهنمایشان باشیم. تصور کنید که آموزگار هستید نه دیکتاتور قبض روح کننده


نیاز آنها چیست؟
وقتی کارها بر وفق مرادشان نیست، وقتی عصبانی هستند، وقتی ترسیده اند... واقعا " بچه های شما به چه چیزی نیاز دارند؟ فریاد زدن و تهدید کردن های شما کمکی نمی کند- خودتان را جای آنها بگذارید (و تصور کنید که بچه هستید ) و از خودتان بپرسید آیا دوست داشتید، وقتی آشفته اید، دیگران سر شما فریاد بزنند؟ واکنش شما چه بود اگر فردی بزرگتر و قدرتمند تر از شما فریاد می زد و تهدیدتان می کرد؟ مطمئنا" دوست نداشتید، و از آن بزرگتر دلخور می شدید. در این لحظات چی چیزی کمک می کند؟ شاید کمی تسلی دادن؟ یا اینکه در آرامش درباره مسئله گفتگو کردن، دنبال راه حل گشتن. یک کم همدلی و همدردی. وبله، اگر واقعا" پای آسیب زدن به خودشان در میان باشد، باید حرفهای جدی زد و اختیارات آنها رامحدود کرد.


درنگ کنید
در لحظه ای که عصبانی هستید، بهتراست که از موقعیت دور شوید، نفسی بکشید و آرام شوید. وقتی آرام تر شدید گفتگو کنید و درست فکر کنید. البته که سخت است، زیرا ما پدر، مادر ها عجول هستیم و می خواهیم همه چیز زود سرو سامان بگیرد. اما وقتی عصبانی هستیم بسیار دشوار است که درست تصمیم بگیریم، با آرامش صحبت کنیم و منطقی رفتار کنیم. ضمنا" این درمورد بچه ها هم صدق می کند.


تامل کنید و شرایط را بازبینی کنید
وقتی در شرایطی هستید که فشار زیادی را تحمل می کنید ، تا هنوز خیلی شدیدتر نشده، نفس عمیق بکشید. درنگ کنید. یک نگاه به خودتان بیاندازید، درمانده اید و عصبی. برای این درماندگی به خودتان رحم کنید. که هم طبیعی است و هم صحیح. بی خیال مشکلات شوید، برای خوتان آرزوی شادی کنید، و یک نفس دیگر بکشید. اگر امکان دارد، دقت کنید بچه های شما هم مثل شما عذاب می کشند، آنها به دلسوزی شما نیاز دارند.


متعهد شوید، که به فکر بچه ها باشید
در واقع من به بچه هایم قول دادم که تا جایی که ممکن است، پدری متعهد باشم و از آنها خواستم، ناظر من باشند. هر وقت حین عصبانیت مچم را گرفتند، باید یک دلار برای بستنی خوردن کنار بگذارم و این کمکم کرد، بچه های من تا به حال با صدای بلند با من صحبت نکردند. طفلکی ها – حالا دیگر بستنی نمی خورند.( شوخی کردم ما هنوز بستنی می خوریم).


بدانید که عیبی ندارد اگر اشتباه کنید
احتمالا" مشکلاتی هست، اما باید از آنها درس گرفت. ببینید کجای راه را اشتباه رفته اید. زمانی که مشکلی پیش روی شماست، متعهد باشید و این گامی مثبت به سوی پدر و مادری متعهد و دلسوز بودن است. عملکردهای خودتان را مرور کنید، و به جای سر خوردگی، ببینید چطور می توانید بهتر از سابق باشید، و برای اتفاقات بعدی برنامه ریزی کنید.وقتی عصبانی هستید نباید تصمیم بگیرید، برنامه ریزی های زمان آرامش حایز اهمیت است. دوباره زمانی که مشکل پیش آمد، همان برنامه ریزی را بررسی کنید، تا اینکه برنامه ریزی های شما همگام با مهارت های دلسوزانه شما روز به روز بهتر شود.

مشکل اینجاست که ما پدر، مادر ها درباره رفتار بچه ها یک سری ایده آل در ذهن داریم. ما تصور می کنیم بچه ما باید ایده آل باشد، اما در واقع آنها ایده آل نیستند، آنها واقعی اند. خطاهایی دارند، همانطور که ما داریم. آنها نیازمند کمک هستند، اشتباه می کنند، عصبانی می شوند، مایوس می شوند. ما هم همینطور. بیاید محاسبه کنیم که وقتی اشتباه می کنیم، آشفتگی های زندگی را چطور سر و سامان می دهیم، با عصبانی شدن ، مایوس شدن این کارها را به بچه ها هم یاد می دهیم.

بچه ها را همانطور که هستند، بپذیریم. عاشقانه دوستشان داشته باشیم و به جای فریاد زدن، آنها را در آغوش بگیریم. در بین تمام ابزارهای پدرانه ام، معلمی موثر تر از در آغوش گرفتن پیدا نکردم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

95 هم شروع شد

مثل هر سال با برنامه یزی کامل خانه تکانی رو تمام کردیم بدون احساس خستگی ناشی از خودکشی تکوندن خانه. یه لیست مینویسم میچسبونم به دریخچال و از بهمن ماه آسه آسه انجامشون میدم. نه خسته میشیم نه وقت کم میاریم و نه استرس بیخودکی میگیریم. لباسهای پسرک ها رو هم زودتر خریدم و خودمون هم خرید خاص و وقت گیری نداشتیم. هفت سین چیدیم با پسراها. شازده عاشق ماهی شد!! این روزها خیلی خوشگل حرف میزنه عاشقش بودم دیوننش شدم.

پارسال این روزا سنگین بودم روزای آخر بارداری فسقلی و امسال مثل پیشی کوچولو میاد خودشو میچسبونه بهم! عزیزای دلم

کار دوم رو کلا کنسل کردمش. به خودم اومدم دیدم کودکی بچه هامو نمی بینم و زمان داره به سرعت میگذره. هیچی با ارزشتر از وقت گذرونی با پسرها و همبازی شدن باهاشون نیست. تو یه شب تمومش کردم و واقعا فردا صبحش انگار آسمون آبی بود انگار من خوشبخت ترین آدم روی زمین بودم و انگار پسرا  هم شادترین بچه های این دنیا بودن. بهترین تصمیمی بود که گرفتم و پشت بندش هم به همسری گفتم منو وارد اقتصاد بازی هات نکن من فقط امور خونه و بچه ها رو به دوش میکشم!!!

امسال نذاشتم مثل هر سال استرس وای خونه کی نرفتیم بر ما حاکم بشه و هول هولکی عید دیدنی کنیم!!! همسری ساعتو کوک کرده بود و هفت و نیم بیدار شدیم. پسرها خواب بودن. به خودمون رسیدیم و صدای برنامه های شاد تی وی هم پخش میشد. سال تحویل شد و عکسای دونفره گرفتیم. صبونه خیلی مشتی آماده کردم و همینکه خوردیم پسرها بیدار شدن. ماچ بارونشون کردیم و صبحانشون رو آماده کردم و دادیم خوردن و در کمال آرامش آماده شدیم و عکس با هفت سین گرفتیم و رفتیم خونه همسرینا برای عید دیدنی. بقیه روز رو هم آسه آسه عید دیدنی کردیم و قشنگ وقت غذا برمیگشتیم خونه و بچه ها و من غذامون رو میخوردیم که از قبل تدارک میدیدمش. همسری هم که طبق روال کلا عیدا غذا نمی خورن!!!

جای خاصی هم نرفتیم فقط خونه خواهر و برادار رفتیم. پنجم هم تولد فسقلی بود که ظهر تلفنو برداشتم و همه نزدکا رو برای عصر دعوت کردم با خانواده هاشون اومدن و رفتم دوتا کیک گرفتم و دور همی کیک و چایی و میوه و شیرینی خوردیم و کلی عکس گرفتیم و کلی فسقلی و شازده خوشبحالشون شد اسباب بازی کادو گرفتن و چون ظهر نخوابیده بودن خسته بودن. همسری عصرش با ماشین رفت سرکار شیفت شب بودن . مهمونا هم رفتن و منم سریع براشون کباب تابه ای درست کردم که نیما دوست داره و تا آماده بشه خونه و ظرفا رو جمع و جور کردم شام پسرها رو دادم یه دستمال کشیدم دقیقا ساعت 9 کارها تموم شد و بردم پسرها رو بخوابونم که فسقلی سریع خوابش برد ولی شازده هنوز خوابش نبرده بود که خواهر شوهر کوچیکه و نامزدش زنگ زدن بیان عید دیدنی و نشد شازده بخوابه و برنامه های منم موند!!! که برای تنهایی شبم کلی برای خودم برنامه تدارک  دیده بودم. تا پذیرایی کنم ازشون سریع رفتن ولی خب تو خواب شازده وقفه ایجاد شد و تا بخوابونمش دیگه وقت خواب خودمم رسید. جشن ساده و خوبی بود و لازم نبود خودکشی کنم و اصلنم خسته نشدم و بهم هم خوش گذشت. فقط فسقلی کمی بخاطر مریضیش بی حال و بداخلاق بود و وقتی صبح شد و با خنده و شیطنت اومد تو اتاقمون پر از حس خوب شدم بابت شادیش.

این روزا رو دوست دارم خیلی زیاد عاشق جفت بچه هام و عاشق همسرم هستم. دلم میخواد زندگی همینجا واسته و من فقط نگاشون کنم و سیر بشم از این همه خوشی ولی سیر نمیشم. هر دوشون رو میچسبونم بخودم و میچلونمشون و بوسه بارونشون می کنم ولی بازم سیر نمیشمممممممممم

خدایا هزاران هزار بار شکرت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

26 بهمن 94

بخش بچه ها:

باید بگم تو این بخش زیادی خسته امممم دلم یه مرخصی میخواد، فسقلی به شدت وابسته هستش و دایما غر میزنه. اهی واقعا از شنیدن بی وقفه صداش عصبی و تحریک پذیر میشم. شازده هم تا چیزی طبق میلش نباشه میزنه زیر گریه و خودشو میکوبه زمین. که طبیعت این سنش هست. وای خب بجاش فسقلی به شدت پیشی کوچولو و دوست داشتنیهه و هی میاد بغل آدم و خودشو می ماله به آدم. شازده به شدت با ادب و متین و با هوش هست. کلا اگه براشون وقت کافی بزارم خوبن و خوبم!!! دلیل بهانه گیری هاشون فقط منم!! من بد باشم اونا هم بدن.من خوب باشم اونا هم عالی ان. رای شازده یه برنامه هفتگی از کارایی که میتونه انجام بده نوشتم و زدم رو در یخچال. ایشاله که تو بهتر سپردن کردن وقتمون و بازی هامون مفید فایده باشه!

بخش زندگی:

خوب پیش میره. قشنگ معنای بلوغ در زندگی رو میفهمم. همسرم رو به شدت دوسش دارم و به شدت دوسم داره. مسایل لوس از زندگیم خارج شده. حرفای چرت زده نمیشه و این عالی هستش. به یه پختگی خوبی رسیدیم.

بخش کار:

کار اداره نه برام سختی داره و نه از نظر روانی باهاش مشکلی دارم. مرخصی زایمان پی در پی و موندن تو خونه و مسیولیت دوتا بچه داشتن و از همه مهمتر مادر شدن آدم رو بزرگ میکنه. خیلی راحت واقعیت رو میپذیرم.

کار دومم که برای خودم شروعش کردم رو زیادی بهش وقت میگذارم. مثل همه کارهام که اولش خودکشی میکنم ولی خب به ازای وقتی که براش میزارم از پیشرفتم راضی هستم و پریروز اولین سفارش رو گرفتم برای تبلیغ با مبلغ خیلی خیلی جزیی کارشو انجام دادم.

خودم:

باید یاد بگیرم به هر چیزی به اندازه ارزشش وقت بگذارم. نا گفته بخشی از تلاشهامون برای رفاه اقتصادی بچه هامون هستن. ولی خب چه فایده که در ازای اون از وقت گذرونی با بچه هام بزنم و به کاراهام برسم!!! بدم میاد که از خودم که داره کودکیشون تموم میشه و من لذت باید  شاید رو نمی برم. قول میدم که ساعت کاریمو مشخص کنم و از بچه هام نگذرم. وقتی صداشون در میاد یعنی محبت و توجه میخابن. تو کارت غرق نشوووو

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

فرشته من

دارم سر رسید سال 91رو که پسری از کتابخونه درش اورده رو میخونم. سال سختی بوده پر از امتحان پر از سختی و عذاب.پر از عشق.پراز انتطار فرشته کوچولو.همزمان صدای بهونه گیری های پسری تو خونه پیچیده که یعنی خوابم میاد ولی هنوز برای خواب اماده نیستم!نگاش میکنم به همون فرشته کوچولو که برا داشتنش چقدر سختی کشیدم.چقدر سختی کشیدیم. شیرشو که گرم کرده بودم خنک شده.میریزمش تو شیشه و تا شیشه رو میبینه به نفس نفس میافته که یعنی شیرمو میخوام.با هم تاتی میکنیم سمت اتاق خواب. غرق چشمای بادومیشم که برق توشونه میشم. بوش میکنم و مست میشم.نوازشش میکنم و هزاران بار خدا رو برای داشتنش شکر میکنم. مهربونم پسر نازم شیرینی زندگیم خدا همیشه روزگار تو رو حکفط کنه عزیزم.

فرشته دومیم تو دلمه و ظهر کمی نگرانم کرد بس که خوابید ولی به هر حال بیدار شد به زور شربت و شکلات.  پوشک نیوبرن خریدیم و همه لباساش رو شستیم و منتظر ورودشیم. مثل زمان پسرک اولی با این تفاوت که الان کلی تجربه دارم و بدون استرس و با اعتماد به نفس بالا جلو میرم. همینکه میدونم مادر دو تا بچه هستم کلی رو رفتارم تاثیر گذاشتههه و خودم کاملا میفهمم که چقدر عوص شدم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

امروز رو یادت نره

اوضاع چند روزه به شدت وفق مرااده. هیچ مشکلی نیست. حتی با بچه های  شیطونم! ظهر از اداره میزنم بیرون. خیلی شادم. هوا هم عالیه. رادیو جوان لنگه ظهر حسابی میخندم. بعدش آهنگ خیلی دلچسب تو هوای ابری و تکمیل کنندش شروع بارون. شیشه رو میدم پایین با بارون و آهنگ میخونم. شادم مستم. میرسم خونه گوشیو میندازم کنار.فقط دلم شادی خونم رو میخواد. یه استقبال گرم و نوازش بچه ها. وقت نهار میشه سرمیزیم. شازده خوب داره میخوره. فسقلی فقط نق و گریه. شوشو کنترلشو از دست میده سر فسقلی خالی میکنه. فسقلی بدتر میکنه. همون زمان شازده داره تیکه مرغ رو از دهن پر از غذاش درمیاره میندازه زمین. فسقلی ظرف غذاشو کشید و شوشو داد و فسقلی جیغ فرابنفش و هورمونای قاط من!!!!

هیچی سریع رفتیم بیمارستان و چهارتا بخیه به طرز فجیعی به کف پام خورد. امپول بیحسی پنج تا خیلی درد وحشتناکی داشت. شب تنها با دوتا بچه و با پایی که نباید بزاری زمین و کمر و دل درد وحشتناک هورمونای خرم!!!همش می ارزه به تحربش!!!!آدم باش.خشم هم حدی دارهههههه. اصلن خیلی خوب شد تنبیه شدی یه طوری! کاش یادم نره.یادم بمونه عصبانیتم خیلی بیشتر از این دردایی که امروز خودم کشیدم و ثانیه هایی که به سختی دارم میگذرونم روح و روان فرشته هام رو آسیب میزنه.

لطفا امروز یادت نره لطفاااا ادم شوووووو

دلم به شدت گرفته دلم یه بغل نوازش و دلداری میخواد دلم فقط سکوت و بوی محبت میخواد. دلم گرفته فقط و فقط از خودمممممممممم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

بهممن هم تمو شد !!

بخش بچه ها:

این روزا به شدت وجودشون برام سرشار از خوشی و لذته. گاهی تو بازیهاشون غرق میشم و اصلن باور نمی کنم این فرشته ها مال منن و تو خونه من شادی می کنن. شاید چون این روزا حال من خوبههه اینطوریه. فسقلی از وسایل میچسبه و همه جای خونه سرک میکشه. خیلی شیطون تر از شازده هستش. شازده زیادی باهوشه به نظرم از الان که تازه دوسالشههه قشنگ حروف فارسی و انگلیسی و اعداد رو میخونه. ولی تو حرف زدن فعلا تنبله. گاهی حسادت داره و دلم براش میسوزههه عزیزکم زیادی مهربونه. نفسم برای بغل کردناش میره/

بخش زندگی:

یه کمی تنبل شدم. شاید چون همش رفتم تو تلگرام و پی کار خودم هستم. با این حال کارهای خونهر و سرو سامون میدم ولی مثل همیشه هر لحظه همه چی تمیز و مرتب نیست!!! اوضاع با همسری مهربانم خوبه. دوشب پیش صداش دراومد گوشیو بزار زمین!!! زیادی تو کارم غرق شدم . حق میدم بهش برنامه ریزی کردم فقط صبحا کارمو بکنم و بعد از ظهرا کنار خانواده باشم.

بخش کار:

فعلا که خوب پیش میره. همچنان کار ثابتم عالیه و کار دومم وقت گیره تا به ثمر برسه. فقط باید برنامه بریزم کمتر براش وقت بزارم.

خودم:

به شدت سهل انگار شدم تو نماز خوندنم!!! خیلی بدم میاد. از امروز روش کار می کنم. گاهی یه اتفاق ناخوشایند تلنگری هست برای شروع زیبای جدید. با شازده تجربه بدی رو تجربه کردیم و بعدش دنیام عوض شد. ایشاله که همینجوری بمونه و دیگه اذیتش نکنم!!!!

رفتم دانشگاه برای گرفتن اصل هر دو مدرک که اول باید لیسانس رو میگرفتم بعد ارشد رو هههه ریزنمرات رو دیدمممم دلم به حال بچه هایی که باید این همه درس رو پاس کنن سوخت!!! واقعا الان حس درس ندارمممم خوبه اون موقع تمومش کردم رفت!

این روزا حس می کنم از یه خط قرمزهایی رد شدم!!! هر چی هم فک میکنم میبینم نباید رد میشدم و هیچ علتی هم براش پیدا نمی کنه حتی ذره ای کمبود ندارم!!!! چرا؟؟؟ الله و اعلممم کمی جلوی خودتو بگیررردختر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

کسب و کار جدید

یادمه از بچگی به تبع اعتقادات خانواده و مسیر خواهر و برادرها دوست داشتم کارمند دولت بشم. برم تو یه اداره پشت میز بشینم و ظهر برگردم خونه. این برام کاملا محرز بود که در آینده من هست و هیچ شک و شبهه ای توش نداشتم. دقیقا سالی که ردسام تموم شد و هنوز تسویه از دانشگاه نکرده بودم رفتم آزمون استخدامی یه اداره رو دادم که اصلن اسمش رو نمی شناختم و نمی دونستم چیکار می کنه. فقط وقتی رفتم از کتابخونش منابع آزمون رو بگیرم از محل اداره و خودش خیلی خوشم اومد و قشنگ تو ذهنم رفت که هر روز صبح میرم به اون محل و ظهر برمیگردم خونه و دقیقا همین اتفاق افتاد و الان چندین ساله کارمند همون اداره هستم و طبق رویای خودم همون مسیر رو رفت و آمد می کنم. ادارم رو دوست دارم. کارم رو هم دوست دارم.

ولی خب وقتی سن کمی میره بالا آدم فک می کنه که یه چیزایی تو زندگیش هست که دوسشون داره و میخواد بهش برسه. خصوصا که بچه دار شدن آدم رو به این جور تغییرهای رو به بهبود سوق میده. حرفا و اعتقادات همسرم روم اثر گذاشت که آدم برای خودش باید کار کنه. هر چند همسرم هم کارمند دولت هستن. مشغول مطالعه و تمرین رو کاری هستن که شروعش کنن و این تمرین الان دو سال هست که داره انجام میشه بطور مستمر و مکرر و هنوز استارت کار رو نزدن.

ولی مننننننن تصمیم گرفتم مزون داشته باشم. و اینکارو کردم. یه فروشگاه اینترنتی تو اینستاگرام و تلگرام باز کردم و شو حضوری هم گذشاتم و مشغول کسب تجربه از هم صحبتی با مشتری هام و همینطور فروشندگانی شدم که ازشون جنس میخریدم. خیلی خیلی تجربه خوبی بود و منفعت هم داشت تا اینکهههه همین یک گام منو یک قدم هم به جلو برد. فک کردم دیگه دوران این کسب و کارهای سنتی به پایان رسیده یا حداقل مناسب منی که دنبال کسب و کار برای خودم بود نیست. تصمیم گرفتم از کارهایی که به وقت احتیاج داره و به سرمایه نیاز نداره بهره بگیرم. کاری که اولش وقتم رو بزارم و وقتی رو روال افتاد دیگههه راحت. راستش دقیقا همون زمانی که این ایده برای خودم کار کنم به ذهنم افتاد این تصویر رو دیدم که تو خونم پشت میز و جلوی لپ تاپ نشستم و همزمان که دارم ماگم رو سر میکشم چند دقیقه ای کارم رو می کنم و بعدش راهی پیاده روی با پسرای گلم شدم. و الان دقیقا کارم با سیستم کامپیوتری!!

به شدت براش وقت میزارم. همونطوری که برای مزونم به شدت وقت گذاشتم طوری که تا اولین شووو دو سه شب نخوابیده بودم و قیافم مثل آدمای بی روح بود!!!

نمی دونم من کمی می سنجم و شروعش می کنم و کسب تجربه رو دوست دارم!!! ولی همسری همش می سنجه و همش می سنجههه و در این سنجش و تمرین وقتی کمی شکست میخورهه و ضرر میده حساب و کتابش برآشفته میشه.

من از خودش یاد گرفتم که شکست و ضرر لازمه پیشرفتهه ولی خب خودش انگاری به شدت ایده آل گرا هستش.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو