ثبت لحظاتی از عمرم

یه روزایی هم اینطوریه

در این بازه از زندگیم ارزوم اینه که کاش روزا 48 ساعت بودن. با اینکه برای هر لحظه از روزم برنامه دارم و هیچ لحظه ای به بطالت نمیگذره بازم کم میارم. دوتا قرارداد بزرگ دستمه که حجیمه و هر دو ددلاینشون اخر آذره یعنی دقیقا همون ددلاینی که برای پروسه زبانمون درنظر گرفتم. وقتایی که میبینم واسه زبان تمرکز ندارم کار قرارداد رو جلو میبرم حتی داشتم روزی که موقع اشپزی لپ تاپ رو رو میز گذاشتم و وسط کتلت جابجا کردن تایپ میکردم که حداقل یه کم بره جلو

مینویسم که حس و حال این روزام برام ثبت شه و بعدا ببینم واسه چی چقدر تایم گذاشتم.

امروز از اون روزایی که هر چی تلقین بلد بودم کردم ولی نتونستم برم سراغ تست هام. لپ تابو بغل کردم رو کاناپه نشستم و با کمبود امکانات دارم کارمو جلو میبرم. یادم رفته فایلامو همرام بیارم خونه و دست به دامن تکنولوژی شدم واسه جبران کمبود فایلام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

هر چهارتومنم جدول داریم!

خب زبان خوندن ما از فاز بیس و دانش خارج شده و وارد فاز تست و تمرین شده. از مرحله قبل دوست داشتنی تره. کلاس هم شروع کردیم ولی اونطور که ما فکر میکردیم نمیره و خودم دست به کار شدم.

یه برنامه سه ماهه شامل همه روزا درست کردم و برای هر روزش هم برنامه همون روز رو نوشتم که اگه طبق اون پیش بریم تا اول دی واسه امتحان آماده میشیم.

برای پسرا هم جدول جایزه درست کردم و خیلی خیلی خیلی برامون مفید واقع شد. مهد هم از اول مهر بهشون یه جدول داده که ماهانه باید تکمیل بشه و کمک بزرگی تو یاد گرفتن نظم و انجام کارای شخصیشون هست.

وقتی جدول خودمون رو میزدم دیوار، شازده گفت اگه بابا به کوچیکتر از خودش عصبانی شد بهشون ضربدر بده😊

همچین عسلایی داریم ما...

اوضاع و احوال این روزا خوبه فقط تو خونمون. حس گنگ و مبهمی نسبت به آینده اینجا دارم با این چیزایی که هر روز رو میکنن مثل کسی میمونن که میدونن اوضاع خرابه ولی بهدجای فک چاره اساسی از هول و هراس بدتر دامن میزنن به این آتیشی که روشنه.


جالبه شونصد هزار تا پست راجع به پاییز گذاشتم بسکه میمیرم براش


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

فصل عاشقی 97

رسما پاییز شد. خنکای بعد از ظهر و صبحای سرد بدجوری مستم میکنه. پاییز که میشه دوست دارم دکور خونه گرم باشه شلوغ باشه با چندتا جابجایی کوچیک میشه همونی که هر پاییز هست! صبح با جابجایی ساعتها که ازش بیخبر بودم فکر میکردم خیلی دیر کردم و راس ساعت رسیدم اداره! اتاق خلوت و تمرین و تمرین و تمرین گوش دادن

بعد از ظهر که هوا ابری شد دست به کار درست کردن لوبیا با گوشت نذری شدم. فسقلی وسط سالن خوابش برده و با شازده یه وقت دونفره نقاشی میگذرونیم که هیچ علاقه ای بهش نداره و از مهد اجبار کردن باید باهاش کار کنیم!

صدای رعدوبرق میاد. همسری میرن سرکار. قابلمه لوبیا رو میزنیم زیر بغل میریم خونه مادرم که امروز با کیفیتم با مهر مادری نوش بشه. تو راه شجریان میزارم. بارون شدید میشه. اس ام اس پرداخت پمپ بنزین نور گوشی رو روشن میکنه. منو پرت میکنه به 91. اولین پاییزی بود که اولین ال نودو رو میروندم. صاحب قبلیش یه ال سی دی بزرگ رو ضبش گذاشته بود و اون پاییز حس میکردم تنهاترینم و تنها نور تو زندگیم شاید نور همون ال سی دی بود. هنوزم یادمه عصر پاییزی که تنهایی دیدم چطور بازم برای چندمین بار امیدم ناامید شد و دیگه نکشیدم و رفتم بغل مامانم های های گریه کردم و حالا پاییز 97. عصری که مردم تو ترافیک بارون و محرم و این روزگار نه حوصله دارن نه آرامش و من حس میکنم آروم ترین و خوشبخت ترین آدم روی زمینم. 

بعد از شام از تی وی یه بیت نوحه نوستالژیک پخش میکنه...

گوناخ گلده کربلای حسین گوزنن اراخ یا رسول الله

و منی که تو کل این روزا اصلن قاطی محرم و عزاداری های سیاسی نشده بودم، زمزمه کردم نوحه رو و اشک ریختم برای حسین مظلوم.

مادرم با بغض میگه دیدی اهواز چه خبر شده؟؟؟و من فراری از خبر تو این مدت دلم نمیخواست هیچی بشنوم که تلویزیون با هایلایت میگه یه بچه چهار ساله هم فوت شده و من میمیرم برای کودک چهارساله ای که به هر دلیلی تو رژه ارتش بوده و درد کشیده اون لحظه و مادری که زجر هم نمیتونه گویای حالش باشه...

شازده خوابش برده بغلش میکنم و راهی میشیم. خیابونا بوی بارون میده و آهنگ مناجات ربنا که از رمضان تو فلش مونده پخش میشه و این شب زیبا خوش آواتر میشه.

ارامش نصیب همه مردمم که لایق ارامشن


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

بوی پاییز 97

این مدت انقدر حجم کارمون زیاده که نیاز به یه مسافرت داشتیم. رفتیم ایزدشهر و واقعا تو یک هفته فقط لش کردیم و خوش گذروندیم و جالبیش اینه که منه فراری از آدرنالین پیشنهاد جت اسکی هم دادم. مسافرتهامون چقدر خوب و راحت شده و چقدر از نظر روانی سخت نمیگیرم هیچیو. مسیر رفت و برگشت هرچند طولانی بود ولی هیچی نفهمیدیم و خوب بود. وقتیم برگشتیم دیدیم اوا تو شهرمون پاییز شده. یعنی عاشق این سردی شبا و اول صبحا هستم که خودمو پتو پیچ کنم.

تو شمال یه مستند مغز دیدیم که یه صخره نورد بدون هیچ امکاناتی صخره های خیلی مهیب رو بالا میرفت بدون ذره ای تفکر در مورد روش کاراش. چون به واسطه تمرین و تمرین و تمرین مثل راه رفتن ما اینکار براش عادی بود و بدون فکر انجام میداد. خودش میگفت وقتی اینکارو انجام میده مغزش از همه چی خالیه و اون حس رهایی مغزش رو دوست داشت دایما تجربه کنه و نهایتا هم تو همین راه پرت شده و مرده.

هفته قبلش یه متن از یه کتاب  خوندم راجع به عمیق کار کردن. عمیق کار کردن دقیقا همین حس رو میده. مغز رو خالی میکنه و یهوو به خودت میایی میبینی چند ساعت گذشته و تو متوجه گذر زمان نشدی و کارت هم به بهترین نحو جلو رفته و اون حس رهایی شارژت کرده.

به نظرم میشه اسمشو گذاشت مدیتیشن. هر کسی به یه روشی مغزش رو خالی میکنه و رها میشه و مدیتیشن میکنه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

بوی پاییز،97

هوا دیگه سرد شده. نمیشه پنجره ها رو باز،گذاشت.

ساعت هشت و نیمه و پسرا خوابن.

شازده دوست داشت رو میل تو پذیرایی بخوابه و من مشکلی نداشتم.

خیلی وقت بود خونه اینجوری ساکت نبود. 

دفتر کتابامو کنار نیما پهن میکنم رو زمین. دمنوشم کنارمه و صدای نفسای نیما تو خونه پخش شده، صدای باد حس پاییز رو بهم میده و من پر از آرامش و خوشبختی میشم. همیشه این حس تکراری رو دوست داشتم و دارم و همیشه برام یه رنگ بوده.

شیرین زبونی،بچه ها و قصه تعریف کردنشون بهم به شدت دلمو میبره 

ولی کل کل کردنا و لج بازی هاشون به شدت فرسودم میکنه

این روزا از،اعماق وجودم میفهمم که باید برای ثانیه به ثانیه بچه وقت گذاشت و برای هر کلمه و فکر و روشی که بچه میشنوه و میبینه مراقبت لازمه

الان به جایی،رسیدم که بگم مادری کردن برای دو بچه واقعا سخت و طاقت فرساست

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

مچاله شدم

دیروز،عصر با پسرا رفتیم پارک. تو سنی هستن که میتونم ازشون فاصله بگیرم ولی از دور حتما رصدشون میکنم. 

سه تا بچه دارن با هم حرف میزنن. یکیش شازده منه. یکیشون یه دختر چند سال بزرگتر از نیما ولی،فوق العاده با حجاب. شازده سرشو انداخت پایین .سرخ شد .هر چی نیرو داشتم گذاشتم رو پاهام دویدم سمتشون

ماجرا رو پرسیدم از دختر خانم فوق العاده با حجاب

گفت پسرت فحشمون میده!

حرف بد میزنه بهمون!

از راحت دروغ حرف زدن یه بچه شاخ درمیارم اونم انقدر مسلط،بدون تته پته

و قلبم مچاله شد که شازده من پرسید مامان فحش یعنی چی؟

مچاله شدم از،اینکه بهش یاد ندادم چکار کنه در این مواقع؟

مچاله شدم از،سرخ شدنش از سرشو پایین انداختنش!!!!

شب با باباش تلفنی حرف میزد 

گفت بابا دوستم تو پارک به من میگفت پر رو بیشووور

بمیرم برای دلپاکیت که هنوزم میگی دوستت هست.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

در ادامه پست 33

مدتها بود ننوشتم آخرین مطلبم درخصوص اقدام برای،اپلای بود. تجربه،خوبی بود خیلی خوب

فهمیدم بیاد بپری و وارد استخر بشی تا بفهمی میتوانی یا نه؟از دور نگاه کردن دور از،واقعیت است. قبلا فکر میکردم اپلای،گرفتن سخت است دکترا خواندن آن هم در خارجه شق القمر است و کمتر از،یکماه چند مصاحبه و پذیرش داشتم و مسیر کلا عوض شد.

در این سن فهمیده ام که نباید روزهای ارزشمندم را در دانشگاه تلف،کنم که زودتر بروم...

من متفاوت از،افرادی هستم که الان دانشگاه علاقه انهاست 

تصمیم بر این شد تلاش،کنیم با هم برویم. چهارتایی و بالی،بیابیم برای،انجام هر آنچه در ذهن داریم 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

نگاه از عقب

در راستای زبان خوندن این روزها تصمیم گرفتم کتابخونه رو امتحان کنم. آخرین باری که تو کتابخونه درس خوندم برمیگرده به قبل کنکور سال 81 و حالا رفتم کتابخونه برای خوندن آیلتس با یک مدرک لیسانس و فوق لیسانس فنی، با یک درآمد شخصی، با یک ماشین، با یک خونه، با یک همسر خوب و هر آنچه در سال 81 برایش،رفتم کتابخانه یا حداقل فک میکردم اگر بروم کتابخانه به این ها میرسم. 

حالا دوباره کتابخانه ام کنار دختران خوشتیپ بدون روسری با لباس های زیبا مناسب مهمانی و با صورت های میک آپ شده و رژهای فوق العاده خوشرنگ 

آمده اند من بشوند

و

من آمده ام که فرار کنم از هر آنچه بندم کرده به این جغرافیا


فلش بک خوبی بود

کاش فلش اهد هم داشتم و میشد همانوقتا این وقتهایم را ببینم.

همه تلاشم را کردم امیر را بگذارم جای الان خودم تا ببیند خودش را پونزده سال بعد در جایی که الان من ایستاده ام و خوشحالم موفق شدم سهمی از عمه بودنم را برایش تقدیم کنم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

33و

It's  starting. Every click shows it is not available in your country.

I have a bad feel same as not enough air

And think to blue sky and image all of things are OK is worse

 I need to abondon of any bad news 

I need to fresh air fresh live.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

32ء

ساعت چهار و نه دقیقه صبحه و سرم به شدت سنگینه. پسرا جلو تی وی خوابشون برد و بعد جابجا کردنشون یه چایی زعفرونی توپ خوردیم و تی وی لالالند میداد که هیچکدوممون رو جذب نکرد. حمع کردیم رفتیم تو تخت بخوابیم که حس کردم واقعا دارم رها میشم از این حجم از آرامش و خواب راحت که صدای شازده اومد که وارد اتاق شد و پایین تخت خوابید. یه کم بعد صدای فسقلی اومد که فرمودن جیش دارن. تا رفت دسشویی دستوراتش شروع شد که آب میخوام فلان میخوام بیسار میخوام آخر سرم اومد پیش من و منم چوب خشک شدم که خوابش ببره. یواشکی ازش جدا شدم اومدم تو تخت خودمون بخوابم دیدم شازده نشسته رو تخت عین یه گربه داره اینور اونورو نگاه میکنه. حرف زدنش گل کرد مشغول شد یه دو ساعتی مشغول بودیم دیدم خوابش برد و خواب از سر و کله من پرید. اومدم تو تخت مشغول نوشتن امشب شم که یهوو بیدار شد و اومد باباشو بغل کرد حالا ببینم خوابش میبره یا نه...

ولی ولی ولی من مادر شاغل قبلی نبودم و تو کل شب آروم آروم بودم و حقیقت رو خیلی راحت پذیرفتم و تازه حس آرامش فوق العاده هم داشتم از این مادری کردن های نصفه شبی و همه رو مدیون تمرین بیست و یک روز عادت های امسالم بودم...

این روزا مشغول زبان هستم و هر از گاهی سرچ تو دانشگاهها

اینجور که بوش میاد حجم کارای اداره به طرز فجیعی داره زیاد میشه و باید یه فکری براش بکنم و وقتشه یکی از اهداف رفتاری امسالم رو تمرین کنم که تعارف نداشته باشم و واقعیت و توان خودمو راحت مطرح کنم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو