ثبت لحظاتی از عمرم

جمع بندی۹۷ و شروع سال ۹۸

خب سال ما از ۱۸ فروردین شروع شد و همین یه مورد یکی از تصمیمات امسالمه که واسه انجام یه کار، کارای دیگه رو تعطیل نکنم. خب من در بدترین شرایط ممکن روحی ووجسمی رفتم سر امتحان در حدی که متنو می دیدیم و میخوندم ولی هیچی تو ذهنم راجع به چیزی که میبینم نمیومد. توی دونه دونه سلولهای مغزم حس خلا داشتم. نتیجه امتحانی که دوشب بیدار باشی در کل روزشم اعصاب خوردی داشته باشی بدون صبحانه و در بدترین حالت جسمی یه خانوم بری از قبل کاملا مشخصه و کاملا به دید یه تجربه بهش نگاه میکنم و از همین الان تو فکرشم که چقدر بازه بزارم برای امتحان بعدی. نه حس ناراحتی و نه حس پشیمانی ندارم و از این بعد وجودیم خوشم میاد. استارت ۹۷ که اهداف سال جدید رو نوشته بودم به همشون رسیدم فقط یک چیزی که بیشترین انرژیم رو در ۹۷ روش گذاشتم جزو اهدافم نبود و یک مورد از اهداف ۹۷ هم که گسترش لقمه بود کلا خط خورد. از اواخر فروردین ۹۷ استارت فک مهاجرت به ذهنمون خطور کرد برای بار هزارم و من شروع به اپلای به چندتا کشور تو انگلیس کردم و چندمورد مصاحبه موفق هم داشتم و یه کم همه چی برام ریلکس شد که چه راحته. بعد به این نتیجه رسیدم اگه هدفم کاناداست یکراست برای همونجا اقدام کنم. رو پروژه پذیرش تحصیلی با هزینه خودم فک کردم و نهایتا با آشنایی با شخصی که در عرض یک هفته بعد سابمیت دعوتنامه گرفت تشویق شدم که این روشو برم و فقط باید نمره زبان میاوردم. از پاییز ۹۷ شروع کردیم به زبان که شروعش مصادف با شروع پروژه استانداردهام بود و نشد موازی پیش بریم تا آخر دی ما تمام وقت رو استانداردها کار کردم که به عمرم به این سنگینی برنداشته بودم و بعدش هم موازی هم زبان هم استاندارد. دوبار معلم زبان عوض کردم و هر دو رو در حد ۳ جلسه رفتم کلا نمیدونستن آیلتس چیه و دغدغشون فقط این بود که از ما پول بگیرن اینم از خوش بختی های زندگی در شهرستان!!! تا اینکه تصمیم گرفتم از تکنولوژی استفاده کنم برای دور زدن تحریمهای در شهرستان بودنم و کورس انلاین خریدم و هر چند از کیفیت این کورس در برابر کلاس های حضوری نمیتونم اظهارنظر کنم ولی دریچه جدیدی به چشم باز کرد و ما تازه فهمیدم آیلتس چیست و چی میخواد بنابراین با شلوغی اسفند زبان ما جدی شروع شد و مصادف با تعطیلات عید که یه بخشیش ناخودآگاه از کنترل ما خارج بود ادامه پیدا کرد و با اینکه از نظر خودم آمادگی کامل داشتم بخاطر یک اشتباه در مورد روزهای قبل امتحان همه به باد رفتن نمیخواهم کسی را قضاوت کنم و من مسیول رفتار دیگران و ناجی و مصلح اونها نیستم و خدا رو شکر به این درک رسیده ام که مشکل از اونها نبوده مشکل از من بوده میتونستم نرم اونجا! هر چه بود گذشت و من فهمیدم آیلتس راحت تر از غولی بود که در ذهنم ساخته بودم و مصمم ترم با نمره بالاتر 

امسال سال بچه هاست بیشترین وقت و انرژیم برای بچه هاست. 

امسال باید روی مهارت نقاشی و دست به قلم شدن شازده کار کنم

امسال شازده طبق علایقش به کلاس موسیقی میره

امسال به بدنم از دو بعد ارزش قایل میشم هر چیزی رو نمیخورم و ورزش منظم خواهم کرد.

امسال دعوتنامه از کشور مقصد را خواهم گرفت و پروسه بعدی در خصوص ارتقای مهارت رو شروع خواهم کرد.

امسال هر روز حداقل یکساعت مفید با زبان خواهم گذراند چون زبان مورد نیازم برای زندگی آیندم است.

امسال جابجایی به خونه جدید خواهم داشت.

امسال به راحتی توانایی نه گفتن را خواهم داشت و از آدمای با انرژی منفی و که بار مثبتی به زندگیم اضافه نمیکنن فاصله خواهم گرفت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

اعتراف مادرانه

دو سه روز مونده به امتحان و بخاطر تست زدن یکی از مسرا میرن خونه مامانم که خونه خلوت باشه وقتی هر دو با همند صدای بازیشون بلنده و نمیشه تمرکز کرد. امروز فسقلی جانم داوطلب شد بره مامانم خونه برادرم مهمون بودن و فسقلی هم خوش خوشانش شد و رفت اونجا. دوبار بهش زنگ زدم حرف زدم و الان که نه شب هست واقعا دیگه دلتنگیم اذیت میکنه انقدر دلتنگشم که ابدا نمیتونم تمرکز کنم. زنگ زدم که بچموو بیارین با دایی جونش رفته ددر. شازده هم بدتر از من هی میگه نمیخوام تنها باشم داداشم کو؟ 

هیچ وقت فکر نمیکردم که با این همه فشاری که رومه بابت دوتا بچه کوچیک وقتی یکیشون از من فقط چند ساعت دوره میترکم به معنی واقعی کلمه تو دلم رخت میشورن و الان قشنگ به حالت تهوع رسیدم هشداری که همیشه به من میگه اوضاع رسیده به خط قرمز. فسقلی جونم تو شادی خونمون هستی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

سال داره نو میشه

خب امروز اخرین روز سال نود و هفت هست و من به شدت از عملکردم در سال نود و هفت راضی بودم. امتحان زبانم رو انداختم هفده فروردین و فارغ از نتیجه امتحان هر چی که باشه شروع سالم رو میزارم بعد از ۱۷. کل عیدم مرخصی گرفتم تا کمی منسجم تر رو چیزایی که یاد گرفتم تمرکز کنم و برم برای امتحان. اهداف امسال و دستاوردهای سال پیش کاملا مشخصن و میزارم بعد ۱۷ با فکر باز بنویسم.  

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

معلم کوچولوی من

گاهی هوا یه جوریه که انگار بهاره و همون لحظه به هزار دلیل نامعلوم غمگینی تلنبار شنیدن یک واقعیت شرم اور حتی به شوخی، مهمونی های ناخوانده و عقب ماندن از برنامه، جا ماندن گوشی همسر جان و رفتنش به ماموریت، به صدا دراومدن زنگ خانه و باز هم عقب ماندن، دلتنگی برای همسر، دلتنگی برای یک دل سیر بازی با بچه ها،  دلتنگی برای یه دل سیر حرف زدن با رفیق جانم، بهانه ها و تزهای من دراوردی مهد بچه ها و چه و چه و چه جمع میشوند که من همه اشان را با تفت دادن زرشک توی کره بشورم و ببرم ولی شسته نمیشود و نمیرود و مثل همه اونایی که برای هر کارشون عذر و توحیه و دلیل میارن واسه کار احمقانه ام میخوام توجیه بیارم که به خودم میگم خودت باش خودتو فریب نده و دیگه از این تزای روشن منشانه که وقتی دو تا ادم بالغ تو خیابون دعواشون میشه و به جون هم میافتن رو میبافی رو نده!!!!! 

حالم از خودم و هورمون و هزار تا توجیه بدتر از گناه به هم میخوره. باید بزرگ شم همینو بهونه کن بزرگ شو! فقط کمی بزرگ شو به جای اینکه صداتو بلند کنی و به یه کوچولوی یک متری بگی بزرگ شو! در واقع این منم پر از نیاز و پر از ضعف و اون کوچولوی یک متری معلم منه که منو بزرگ کنه. لطفا تلاشتو بکن که بزرگ شی تو بهترین و معصوم ترین معلم دنیا رو داری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

گاهی همینقدر همه چی ارام و زیبا میشود

ظرفها رو میشورم که فردایی که فقط و فقط مال خودم است وقتم بابتش نرود و صد البته خانه مرتب سرحالترم کند. نورها رو کم میکنم شجریان میگذارم. بوی کباب تابه ای ساعت ۱۲ شب میچسبد.

قرار است فردا و پس فردا بابت استعلاجی بمانم منزل و بچسبانمش به جمعه. خوب است با حال نزارم عاشق حال فردایم هستم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

ماه چه دوری برداشته!

همسری جلوی میوه فروشی محبوبش پارک کرده واسه خرید میوه محبوبش. به پسرا ماه کامل رو نشون میدم که عجیب به زمین نزدیکه و پشت ساختموناست. همسری رو میبینم که هنوز داره میوه انتخاب میکنه. ماه رو نگاه میکنم کلا اومده بالا و چه هایلایت سرعت گذر زمان رو به رخم میکشه

هر لحظه در حال دویدنم و انگار رسیدم به یک سوم آخر پیست دو میدانی ولی با یه حس خوب و پر انرژی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

همه چی در یک قاب

عاشق روزایی هستم که برف گوله گوله میباره. این روزا بخاطر سال نو میلادی کارتنای با تم کریسمس که توش از برفه نشون میده و من مست میشم. برفم که میباره پرده ها رو میزنم کنار که لحظه به لحظه تماشاش کنم. ظهر برگشتنی برف تموم شد. بچه ها رفتن آهن ربا بخرن که بعدش هوس کردن برف بازی کنن. سه تایی بازی میکردن و من تو ماشین بودم و مست صدای خنده و شادی جوجه ها. چیزی که میدیدم کل زندگی من بود سریع گوشیمو برداشتم و فیلم گرفتم از کل زندگیم. این فیلم شده شارژر من. الان که داشتم نگاش میکردم دیدم تو متنش آهنگ شجریان افتاده و همه زندگی منو قشنگ تر کرده. همه زندگی من همیشه برام بمون
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

حسی شبیه تموم شدن امتحانا

دیروز اگه نیم ساعتم وقت اضافی میاوردم امضاها رو هم میگرفتم ولی از کل پروژه تدوینام فقط امضاهاش موند. یه حس سبکی شبیه تموم شدن امتحاناتم داشتم. الانم که تو سازمانم منتظر جلسه ملیم.

آخر هفته هم مشغول عروسی امیرحسین بودیم که خیلی عروسیشون قشنگ بود و خیلی هم وقت ما رو گرفت ولی هر چی بود تموم شد و میتونم بگم الان دیگه میشه فول تایم زبان رو ادامه داد. به امید خدا یه ماه توپ بخونیم و امتحان رو بدیم و تموم شه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

اولین برف

امروز اولین برف بارید. دیدن اولین بارش برف یه حس خاص قشنگی برام داره. بس که هر دفعه با این صحنه خاطرات خوشی داشتم. 

ماشین این روزا تو تعمیرگاهه. از پشت بهمون زدن و سپر داغون شد و با یک برگ بیمه طرف ما باید چند روزی معطل باشیم و هیچ کی جوابگوی این معطلی ما نیست. لابد حقمونه دیگه یکی کوبیده بهمون باید معطل شیم. وقتی ماشین دستم نیست میفهمم چقدر وابستشم و لنگمممم

پریروز بعد اداره رفتم کتابخونه و تا خود ۹ شب موندم اونجا و واقعا مفید بود. برگشتنی هم تنهایی پیاده راه افتادم برگشتم خونه. روز قبلشم چون کتابخونه تعطیل بود رفتم خونه مامانم تا شب و بازم حسابی خوندم.

دنبال یه معلم جدید بودیم و چند جا رفتیم مدرس رو تست کردیم و با پیشنهاد یکی از همکارام یکیشونو انتخاب کردیم و قراره از پنج شنبه جدی و فشرده شروع کنیم. امیدوارم حداقل وقتمون باهاش تلف نشه.

توی کار هم که هر روز یه تشری بهم میزنن که هزار بار بابت تصمیمم مصمم تر و شکرگزارتر میشم.

روزها به سرعت برق و باد میگذرن.

سالگرد عقدمون که هر دومون خواستیم همدیگه رو سورپرایز کنیم و برادرمم خواستن ما رو سورپرایز کنن واسه همین شب خونه کیک باران و مهمون باران شد.

تولد شازده رو هم خیلی خیلی راحت تر از تصورم تو مهدشون گرفتیم و همه چیو خودش انتخاب کرد و واقعا کیف میکنم راحت تصمیم میگیره و انتخاب میکنه

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مینو

به سرعت برق و باد

روزا به سرعت برق و باد میگذرن. انقدر سریع که حس می کنم هر روز پنج شنبه هست. چشم رو هم میزارم پنج شنبه بعدی رسیده. جمعه رو کلا درگیر لیستنینگ بودم وسطاش هم دایما شازده و فسقلی رو بغل میکردم با اینکه دایما کنارم هستن ولی به شذت دلتنگشون میشم. با این هوای خنک و بارونی برای شام عدسی درست می کنم و ساعت که نزدیک هشت میشه به صوت اتومات میرم موهامو شونه می کنم کمی رژ لب قرمز و یه لباس که بهش بیاد. بعدشم کمی از ادکلن روزای دوستیمون میزنم به موهام و یادم میافته که چه خوبه هنوز بعد این همه این سال برای هم بی تفاوت نشدیم و الان چندین و چند ساله که همین کارا رو نزدیک رسیدن همسری به خونه انجام میدم. بعد از شام هم همسری خودشون آشپزخونه رو مرتب می کنن و من همچنان پای لپ تابم رو میزغذاخوریم!!!

الانم که مراسم اداره هست و مثل هرسال نمیرم مراسم و این تنهایی و خلوت اداره رو دوست دارم. حسابی مشغول تمرینای لیستیتنگ بودم و یه چایی دم کردم و حس امروز قشنگمو ثبت کردم. 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو