ثبت لحظاتی از عمرم

حسی شبیه تموم شدن امتحانا

دیروز اگه نیم ساعتم وقت اضافی میاوردم امضاها رو هم میگرفتم ولی از کل پروژه تدوینام فقط امضاهاش موند. یه حس سبکی شبیه تموم شدن امتحاناتم داشتم. الانم که تو سازمانم منتظر جلسه ملیم.

آخر هفته هم مشغول عروسی امیرحسین بودیم که خیلی عروسیشون قشنگ بود و خیلی هم وقت ما رو گرفت ولی هر چی بود تموم شد و میتونم بگم الان دیگه میشه فول تایم زبان رو ادامه داد. به امید خدا یه ماه توپ بخونیم و امتحان رو بدیم و تموم شه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

اولین برف

امروز اولین برف بارید. دیدن اولین بارش برف یه حس خاص قشنگی برام داره. بس که هر دفعه با این صحنه خاطرات خوشی داشتم. 

ماشین این روزا تو تعمیرگاهه. از پشت بهمون زدن و سپر داغون شد و با یک برگ بیمه طرف ما باید چند روزی معطل باشیم و هیچ کی جوابگوی این معطلی ما نیست. لابد حقمونه دیگه یکی کوبیده بهمون باید معطل شیم. وقتی ماشین دستم نیست میفهمم چقدر وابستشم و لنگمممم

پریروز بعد اداره رفتم کتابخونه و تا خود ۹ شب موندم اونجا و واقعا مفید بود. برگشتنی هم تنهایی پیاده راه افتادم برگشتم خونه. روز قبلشم چون کتابخونه تعطیل بود رفتم خونه مامانم تا شب و بازم حسابی خوندم.

دنبال یه معلم جدید بودیم و چند جا رفتیم مدرس رو تست کردیم و با پیشنهاد یکی از همکارام یکیشونو انتخاب کردیم و قراره از پنج شنبه جدی و فشرده شروع کنیم. امیدوارم حداقل وقتمون باهاش تلف نشه.

توی کار هم که هر روز یه تشری بهم میزنن که هزار بار بابت تصمیمم مصمم تر و شکرگزارتر میشم.

روزها به سرعت برق و باد میگذرن.

سالگرد عقدمون که هر دومون خواستیم همدیگه رو سورپرایز کنیم و برادرمم خواستن ما رو سورپرایز کنن واسه همین شب خونه کیک باران و مهمون باران شد.

تولد شازده رو هم خیلی خیلی راحت تر از تصورم تو مهدشون گرفتیم و همه چیو خودش انتخاب کرد و واقعا کیف میکنم راحت تصمیم میگیره و انتخاب میکنه

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مینو

به سرعت برق و باد

روزا به سرعت برق و باد میگذرن. انقدر سریع که حس می کنم هر روز پنج شنبه هست. چشم رو هم میزارم پنج شنبه بعدی رسیده. جمعه رو کلا درگیر لیستنینگ بودم وسطاش هم دایما شازده و فسقلی رو بغل میکردم با اینکه دایما کنارم هستن ولی به شذت دلتنگشون میشم. با این هوای خنک و بارونی برای شام عدسی درست می کنم و ساعت که نزدیک هشت میشه به صوت اتومات میرم موهامو شونه می کنم کمی رژ لب قرمز و یه لباس که بهش بیاد. بعدشم کمی از ادکلن روزای دوستیمون میزنم به موهام و یادم میافته که چه خوبه هنوز بعد این همه این سال برای هم بی تفاوت نشدیم و الان چندین و چند ساله که همین کارا رو نزدیک رسیدن همسری به خونه انجام میدم. بعد از شام هم همسری خودشون آشپزخونه رو مرتب می کنن و من همچنان پای لپ تابم رو میزغذاخوریم!!!

الانم که مراسم اداره هست و مثل هرسال نمیرم مراسم و این تنهایی و خلوت اداره رو دوست دارم. حسابی مشغول تمرینای لیستیتنگ بودم و یه چایی دم کردم و حس امروز قشنگمو ثبت کردم. 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

بارون قشنگ

این روزا همسری سر کار سرشون خیلی شلوغه و چندتا ماموریت خارج از استان داشتن. دیروزم که بعد از مدتها رست بودن من مهمون داشتم و مجبور شدن برن بیرون از خونه. امروز هم رست بودن و صبح با هم راهی شدیم و قرار شد سر وقت بیان دنبالم. عصر کلاس زبان داریم و میون این همه مشغله بخاطر گرفتگی و بارونی بودن پاییزی هوا تو ذهنم برنامه میچینم که میریم تو بالکن و چایی داغ با شیرینی میخوریم و تا وقت کلاسم یه کم زبان گوش بدم و غیره.

ولی برنامه ها اونجوری که فک میکردم پیش نرفت. برای همسری کاری پیش اومد و رفتن سرکار و من نه ماشین داشتم و نه کلید داشتم و از طرفی بخاطر اینکه اخر وقت سر کار انرژیم کلا صفر بود یه ساعتی رو نت گردی کردم و به خودم قول دادم تا عصر حسابی زبان خوندنو جبران کنم.... دست از پا درازتر راهی خونه مامانم شدم بدون هیچ کتاب و جزوه ای و فقط با هوای بارونی قشنگ

اولش یه کم دلگیر و عصبی شدم ولی بعدش به فال نیک گرفتم رفتم تو اتاق مجردیم که الان تخت مامان و بابا اونجاست دراز کشیدم با صدای رعدوبرق و بارون لغاتای چند درس که مونده رو حفظ میکنم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مینو

یه روزایی هم اینطوریه

در این بازه از زندگیم ارزوم اینه که کاش روزا 48 ساعت بودن. با اینکه برای هر لحظه از روزم برنامه دارم و هیچ لحظه ای به بطالت نمیگذره بازم کم میارم. دوتا قرارداد بزرگ دستمه که حجیمه و هر دو ددلاینشون اخر آذره یعنی دقیقا همون ددلاینی که برای پروسه زبانمون درنظر گرفتم. وقتایی که میبینم واسه زبان تمرکز ندارم کار قرارداد رو جلو میبرم حتی داشتم روزی که موقع اشپزی لپ تاپ رو رو میز گذاشتم و وسط کتلت جابجا کردن تایپ میکردم که حداقل یه کم بره جلو

مینویسم که حس و حال این روزام برام ثبت شه و بعدا ببینم واسه چی چقدر تایم گذاشتم.

امروز از اون روزایی که هر چی تلقین بلد بودم کردم ولی نتونستم برم سراغ تست هام. لپ تابو بغل کردم رو کاناپه نشستم و با کمبود امکانات دارم کارمو جلو میبرم. یادم رفته فایلامو همرام بیارم خونه و دست به دامن تکنولوژی شدم واسه جبران کمبود فایلام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

هر چهارتومنم جدول داریم!

خب زبان خوندن ما از فاز بیس و دانش خارج شده و وارد فاز تست و تمرین شده. از مرحله قبل دوست داشتنی تره. کلاس هم شروع کردیم ولی اونطور که ما فکر میکردیم نمیره و خودم دست به کار شدم.

یه برنامه سه ماهه شامل همه روزا درست کردم و برای هر روزش هم برنامه همون روز رو نوشتم که اگه طبق اون پیش بریم تا اول دی واسه امتحان آماده میشیم.

برای پسرا هم جدول جایزه درست کردم و خیلی خیلی خیلی برامون مفید واقع شد. مهد هم از اول مهر بهشون یه جدول داده که ماهانه باید تکمیل بشه و کمک بزرگی تو یاد گرفتن نظم و انجام کارای شخصیشون هست.

وقتی جدول خودمون رو میزدم دیوار، شازده گفت اگه بابا به کوچیکتر از خودش عصبانی شد بهشون ضربدر بده😊

همچین عسلایی داریم ما...

اوضاع و احوال این روزا خوبه فقط تو خونمون. حس گنگ و مبهمی نسبت به آینده اینجا دارم با این چیزایی که هر روز رو میکنن مثل کسی میمونن که میدونن اوضاع خرابه ولی بهدجای فک چاره اساسی از هول و هراس بدتر دامن میزنن به این آتیشی که روشنه.


جالبه شونصد هزار تا پست راجع به پاییز گذاشتم بسکه میمیرم براش


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

فصل عاشقی 97

رسما پاییز شد. خنکای بعد از ظهر و صبحای سرد بدجوری مستم میکنه. پاییز که میشه دوست دارم دکور خونه گرم باشه شلوغ باشه با چندتا جابجایی کوچیک میشه همونی که هر پاییز هست! صبح با جابجایی ساعتها که ازش بیخبر بودم فکر میکردم خیلی دیر کردم و راس ساعت رسیدم اداره! اتاق خلوت و تمرین و تمرین و تمرین گوش دادن

بعد از ظهر که هوا ابری شد دست به کار درست کردن لوبیا با گوشت نذری شدم. فسقلی وسط سالن خوابش برده و با شازده یه وقت دونفره نقاشی میگذرونیم که هیچ علاقه ای بهش نداره و از مهد اجبار کردن باید باهاش کار کنیم!

صدای رعدوبرق میاد. همسری میرن سرکار. قابلمه لوبیا رو میزنیم زیر بغل میریم خونه مادرم که امروز با کیفیتم با مهر مادری نوش بشه. تو راه شجریان میزارم. بارون شدید میشه. اس ام اس پرداخت پمپ بنزین نور گوشی رو روشن میکنه. منو پرت میکنه به 91. اولین پاییزی بود که اولین ال نودو رو میروندم. صاحب قبلیش یه ال سی دی بزرگ رو ضبش گذاشته بود و اون پاییز حس میکردم تنهاترینم و تنها نور تو زندگیم شاید نور همون ال سی دی بود. هنوزم یادمه عصر پاییزی که تنهایی دیدم چطور بازم برای چندمین بار امیدم ناامید شد و دیگه نکشیدم و رفتم بغل مامانم های های گریه کردم و حالا پاییز 97. عصری که مردم تو ترافیک بارون و محرم و این روزگار نه حوصله دارن نه آرامش و من حس میکنم آروم ترین و خوشبخت ترین آدم روی زمینم. 

بعد از شام از تی وی یه بیت نوحه نوستالژیک پخش میکنه...

گوناخ گلده کربلای حسین گوزنن اراخ یا رسول الله

و منی که تو کل این روزا اصلن قاطی محرم و عزاداری های سیاسی نشده بودم، زمزمه کردم نوحه رو و اشک ریختم برای حسین مظلوم.

مادرم با بغض میگه دیدی اهواز چه خبر شده؟؟؟و من فراری از خبر تو این مدت دلم نمیخواست هیچی بشنوم که تلویزیون با هایلایت میگه یه بچه چهار ساله هم فوت شده و من میمیرم برای کودک چهارساله ای که به هر دلیلی تو رژه ارتش بوده و درد کشیده اون لحظه و مادری که زجر هم نمیتونه گویای حالش باشه...

شازده خوابش برده بغلش میکنم و راهی میشیم. خیابونا بوی بارون میده و آهنگ مناجات ربنا که از رمضان تو فلش مونده پخش میشه و این شب زیبا خوش آواتر میشه.

ارامش نصیب همه مردمم که لایق ارامشن


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

بوی پاییز 97

این مدت انقدر حجم کارمون زیاده که نیاز به یه مسافرت داشتیم. رفتیم ایزدشهر و واقعا تو یک هفته فقط لش کردیم و خوش گذروندیم و جالبیش اینه که منه فراری از آدرنالین پیشنهاد جت اسکی هم دادم. مسافرتهامون چقدر خوب و راحت شده و چقدر از نظر روانی سخت نمیگیرم هیچیو. مسیر رفت و برگشت هرچند طولانی بود ولی هیچی نفهمیدیم و خوب بود. وقتیم برگشتیم دیدیم اوا تو شهرمون پاییز شده. یعنی عاشق این سردی شبا و اول صبحا هستم که خودمو پتو پیچ کنم.

تو شمال یه مستند مغز دیدیم که یه صخره نورد بدون هیچ امکاناتی صخره های خیلی مهیب رو بالا میرفت بدون ذره ای تفکر در مورد روش کاراش. چون به واسطه تمرین و تمرین و تمرین مثل راه رفتن ما اینکار براش عادی بود و بدون فکر انجام میداد. خودش میگفت وقتی اینکارو انجام میده مغزش از همه چی خالیه و اون حس رهایی مغزش رو دوست داشت دایما تجربه کنه و نهایتا هم تو همین راه پرت شده و مرده.

هفته قبلش یه متن از یه کتاب  خوندم راجع به عمیق کار کردن. عمیق کار کردن دقیقا همین حس رو میده. مغز رو خالی میکنه و یهوو به خودت میایی میبینی چند ساعت گذشته و تو متوجه گذر زمان نشدی و کارت هم به بهترین نحو جلو رفته و اون حس رهایی شارژت کرده.

به نظرم میشه اسمشو گذاشت مدیتیشن. هر کسی به یه روشی مغزش رو خالی میکنه و رها میشه و مدیتیشن میکنه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

بوی پاییز،97

هوا دیگه سرد شده. نمیشه پنجره ها رو باز،گذاشت.

ساعت هشت و نیمه و پسرا خوابن.

شازده دوست داشت رو میل تو پذیرایی بخوابه و من مشکلی نداشتم.

خیلی وقت بود خونه اینجوری ساکت نبود. 

دفتر کتابامو کنار نیما پهن میکنم رو زمین. دمنوشم کنارمه و صدای نفسای نیما تو خونه پخش شده، صدای باد حس پاییز رو بهم میده و من پر از آرامش و خوشبختی میشم. همیشه این حس تکراری رو دوست داشتم و دارم و همیشه برام یه رنگ بوده.

شیرین زبونی،بچه ها و قصه تعریف کردنشون بهم به شدت دلمو میبره 

ولی کل کل کردنا و لج بازی هاشون به شدت فرسودم میکنه

این روزا از،اعماق وجودم میفهمم که باید برای ثانیه به ثانیه بچه وقت گذاشت و برای هر کلمه و فکر و روشی که بچه میشنوه و میبینه مراقبت لازمه

الان به جایی،رسیدم که بگم مادری کردن برای دو بچه واقعا سخت و طاقت فرساست

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

مچاله شدم

دیروز،عصر با پسرا رفتیم پارک. تو سنی هستن که میتونم ازشون فاصله بگیرم ولی از دور حتما رصدشون میکنم. 

سه تا بچه دارن با هم حرف میزنن. یکیش شازده منه. یکیشون یه دختر چند سال بزرگتر از نیما ولی،فوق العاده با حجاب. شازده سرشو انداخت پایین .سرخ شد .هر چی نیرو داشتم گذاشتم رو پاهام دویدم سمتشون

ماجرا رو پرسیدم از دختر خانم فوق العاده با حجاب

گفت پسرت فحشمون میده!

حرف بد میزنه بهمون!

از راحت دروغ حرف زدن یه بچه شاخ درمیارم اونم انقدر مسلط،بدون تته پته

و قلبم مچاله شد که شازده من پرسید مامان فحش یعنی چی؟

مچاله شدم از،اینکه بهش یاد ندادم چکار کنه در این مواقع؟

مچاله شدم از،سرخ شدنش از سرشو پایین انداختنش!!!!

شب با باباش تلفنی حرف میزد 

گفت بابا دوستم تو پارک به من میگفت پر رو بیشووور

بمیرم برای دلپاکیت که هنوزم میگی دوستت هست.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو