ثبت لحظاتی از عمرم

21ء

وقتی شب از ایستگاه راهن آهن رسیدیم خونه و از سر درد دلم فقط سکوت و تاریکی می خواست. یه شمع روشن کردیم. رو زمین اتاق بچه ها پتو پهن کردیم و سه تایی دور هم جمع شدیم و نوبتی پسرا برام قصه تعریف کردن و منو وارد دنیای تصورات خودشون کردن. قصه وقایع همون روز با دید خودشون و دلم میخواست همونجا زمان قطع بشه و من فقط محو قصه تعریف کردن فسقل رو با اون حرکاتای دستش بشم تا آخر عمرم و بازم سیر نشم. هیچکدوم از قشنگی های امروز به پای این دورهمی شبمون نمیرسه. حتی وقتی ظهر رسیدم خونه و خیلی گرسنه بودن و همش تو پرو بالم بودن و مثلا کمکم میکردن پیتزا درست کنیم و هی میگفتن گشنمونه گشنمونه و اون وسطا از عجله دستامو سوزوندم. یا آش غیر منتظره و خوشمزه زنداداشی که عصر تو خونه مادرینا خوردیم. یا ذوق پسرا از اولین دیدارشون با قطار واقعی و سوار شدن به قطار.

شب رو کف اتاق بچه ها با نور شمع با صدای نفس های پسرا خوابیدم از ساعت 9 شب تو اتاق بودیم و واقعا انگار تو بهشت خوابیده بودم. 

هیچ لذتی تو این دنیا بودن کنار عزیزانی که از دل و جان دوسشون دارم نیست

امروز به غیر از ورزش و حجم غذا بقیه موادر اهدافم اوکی بودن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

20ء

امروز یاد گرفتم یه عادت دیگه رو هم کار کنم عادت شکرگزاری و یادآوری حداقل سه مورد در روز که بابتش خوشحالم و شکرگزار.

خدا رو شکر بابت اینکه امروز غروب آفتاب رو کنار عزیزترین کسانم بالای تپه تماشا کردم. خدا رو شکر بابت فهم پسرام که وقتی سردشون شد خواستن برن تو ماشین بشینن. خدا رو شکر بابت انتخابم که چیزهای خوبی رو به خورد ذهنم میدم...

این روزا حس میکنم وقتم کمه واسه هر چیزی که بهش علاقه دارم و میخوام راجع بهش بدونم. اغراق نکردم اگه بگم ثانیه به ثانیه روزم رو مفید میگذرونم حتی اگه تو بالکن نشسته باشم و از سبزی خوشرنگ برگ درختا سرمست بشم یا دوک و نخ گیپور رو بگیرم دستم و به ذهنم فشار بیارم که چطوری میبافتمش و نتونم و نتونم و نتونم

امروز نماز صبحم قضا شد متاسفانه باقی موارد همگی اوکی بودن شکر خدا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

19ء

امروز حسابی کتاب خوندم ولی تو نت هم زیادی گشتم. وسطا کار ترجمه هم کردم. تو راه برگشت فقط به فکر قورمه سبزی ای بودم که داریم و چون کمی خرید داشتیم دیرتر رسیدیم خونه. نهار رو خوردم و گوشت نخوردم. آفرین به من. بعدش همسری رفتن لالا پسرا رفتن حیاط منم نشستم کتاب خوندن

عصر هم دورهمی دیدم که عادل فردوسی پور بود و از اونا موفق هاس که شنیدن حرفاش به درد میخوره. شام هم درست نکردم و با پسرا سنگک و پنیر و ریحون خوردیم. بعدشم فقط و فقط با هم بازی کردیم. خودمم حس خوبی گرفتم از بازی باهاشون. آخر سرم نشستیم سه تایی حرف زدیم و منم رفتم تو دنیای قشنگشون و با ایمو با چند نفر صحبت کردیم و نشستیم سر پایتخت که این قسمتهاشو واقعا نمیتونم تنها نگاه کنم انقدر که بد ساختن. تو کل فیلم شازده رو محکم بغل کردم و با ترسم فشارش میدادم اونم میگفت مامی چی شده؟؟؟ حس کردم هزار ساعت طول کشید تموم شه یکی نیس بگه خاموشش کن خب

امروز خوب بود همه چی تنها مشکلم یه کوچولو حرف چیپ سرکار با هم اتاقیم بود که باید حذفش کنم و اندکی نت گردی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

18ء

از اون جمعه قشنگا که یه مهمون واسه عید دیدنی داریم و تکلیف لقمه رو مشخص می کنیم و رشته پلو با ته دیگ سیب زمینی بار میزاریم و همینکه آماده میشه پسرا میان بالا که گشنمونه و غذا میخواهیم و همسری که بابت یه موضوعی قهرن و نازشونو میکشیم و آشتی میشین و بعدشم بازی با پسرا و بار گذاشتن قورمه سبزب که بوش حالم عیشم رو نوشتر کرد.

موفق شدم گوشت نخورم هههههههههه از امروز به اهداف امسالم اضافه کردم که مصرف گوشتمو کم کنم.

امروز همه چی اوکی بود

ورزش و لحن کلام و حجم غذا و ...

فقط نماز صبحم قضا شد با اینکه ساعتم کوک کرده بودم بیدار شم اصلن زنگ نخورده بود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

17ء

امروز به زیبایی ظهری بود که برای نهار مشغول درست کردن پیچزا شدیم به قول فسقلی و تا آماده شدنش با ذوق آبنبات چوبی های پرتقالیتون رو خوردین و به شادیه عصری که تو بالکن چایی خوردم و گیپور بافتم و از زیر شکوفه های درخت دست تکون میدادید بهم و به آرامشی شبی که سه تایی تو اتاقین و تو قصه تعریف کردن بابایی بهشون کمک میکنید...

امروز همینقدر زیبا و شاد و آروم بود و همه اهدافم اوکی بود فقط میوه نخوردم و تنبلی کردم...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

15ء

گاهی فکر میکنم من دوتا بچه ندارم بلکه سه تا هستن. دوتاشون رو سرگرم میکنم یا میخوابونم که کمی برای خودم باشم برای هر چی حتی خواب که سومی پیداش میشه و نقشم رو نقش برآب میکنه. البته همسری هم دقیقا همین فکرو راجع به دوتا پسر و یه دختر بزرگش میکنه...
امروز اوکی بود فقط از درونم از دست فسقلی عصبانی شدم ولی به روش نیاوردم و تو دلم بارش کردم.
هوا خوب شده و عصری کلی پیاده روی کردیم. امروز ورزش نکردم و ظرفای شام هم تو سینکه اصن نمیتونم پاشمممم کل دیشبو تقریبا بیدار بودم بسکه فسقل جان بیدار شد و همسر جان هم با سیر دوش گرفته بودن.
رفتار اداریم فوق العاده خوب پیش میره و کم مونده به روز بیست و یک برسونمش
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

14ء

و سیزده به دری که از همه سیزده بدرای الان بهتر بود و با اینکه مثل همیشه امکاناتی تو باغ نداشتیم بیشتر از همیشه خوش گذشت. انرژی ای که آسمون آبی و هوای آفتابی و چیدن دمنوشای کوهی داد عالی بود. حتی لحظه ای که از شدت دلپیچه پریدم تو ماشین و از گرمای خفه کننده داخل ماشین لذت بردم و از نبات داغی که قاطی دمنوش سیب و به کردم و حالم جا اومد و هر از گاهی یادآوری ایستگاه فضایی چین که دکر زمین میچرخه و معلوم نیست کی و کوجا بیافته زمین...

اگر بخوام گزارش بدم همه چی اوکی بود و فقط گاهی لحن کلامم رو دقت نمیکردم و خوشگل طور نحرفیدم...

و از ذوق و شادی و کیف کردن پسرا از اعماق وجودم لذت بردم و از بودن کنار عزیزانی که دور هم به هم خوش گذروندیم لذت بردم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

13ء

خیلی کم پیش میاد زبون بازی کنه خیلی کم پیش میاد با حرفاش دل به دست بیاره ولی امروز مادرشوهر جان میون حرفهاش حسابی از زبون مایه گذاشت و من فکر کردم چقدر راحت با چند کلمه میشه دل ها رو رنگی کرد.
امروز بعد از ظهر که چهارتایی رفتیم بالای کوه و اون وسطا فسقلی برا خودش یه بازی کشف کرد و ما رو هم از صعود نگه داشت همسری رفتن ازشون فیلم بگیرن و من تو اون صحنه زیر آبی فیروزه ای آسمون فک کردم واقعا چی کم دارم؟؟؟ و به هیچ جوابی نرسیدم
انقدر عوض شدم که خیلی راحت انتظار و خواسته همسری رو میقاپم و مرغ خرد میکنم مزه دار میکنم واسه کباب سیزده به در. گوجه سرخ میکنم واسه املت رو آتیش صبحونه سیزده به در و اون وسطا آخرین مهمونای عیدمون میان و حس خوب داریم و تا آخر شب کارا تموم میشن.
یه ساعتی هست دراز کشیدم کتاب میخونم صدای نفسای شازده میاد که خوابه ولی فسقلی جونم دم به دقیقه چک میکنه که اول من بخوابم بعد ایشون.
روز خوبی بود همه اهداف اوکی بودن شکر خداااااا
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

و12

و به گمانم عشق یعنی همینکه موهاتو طبق نظر خودت روشن روشن کنی و صبح زود قبل رسیدن یار دست به دامن کشوی لوازم آرایشی بشی و تیره ترین رنگ موجودو یه جوری قاطی کنی که روشنی موهات از بین بره که یارت حتی یه لحظه هم تو رو با اون چیزی که دوست نداره نبینه...

فکر نمیکردم همچین کاری کنم ولی کردم و فقط و فقط نظر و حس همسری تو ذهنم مانور میداد...

به نظرم اسمش فقط عشقه 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

و11

صبح که شازده با بوسه بیدارم کرد انگار چشمامو تو بهشت باز کردم. فکرشم نمیکردم ساعت نزدیک 10 باشه. همسری سیب زمینی و تخم مرغ آبپز آماده کرده بودن که خوردیم و راهی عید دیدنی خونه برادرم شدیم که بدجوری برام مثل یه کوه کندن بود. زنداداشی برخوردش فرق میکرد و انگار مثل خودم یه تحول تو سال نو داشتن. پسرا رو هم بردیم و باهاشون بازی کردن. دوتا بسته شکلات خوشگل واسه دوتا پدر نازنین که هر دوشون رو از اعماق وجودم دوسشون دارم خریدیم. پدر شوهر جانم منزل نبودن و رفتیم خونه پدر من. بچه های دیگه هم اومدن و تا عصر اونجا بودیم. عصری این تنوع طلبی من گل کرد و رفتیم رنگ خریدیم و خواهرم موهامو روشن کرد قرار بود فقط نوکشونو روشن کنه ولی کلشو از ته روشن کرد و ربطی به رنگی که خریدیم هم نداشت. ولی خب ولش کن میزارم موهام بلند میشه ریشش تیره میشه

روز خوبی بود و اهدافم همگی اوکی بودن شکر خدا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو