ثبت لحظاتی از عمرم

بوی پاییز،97

هوا دیگه سرد شده. نمیشه پنجره ها رو باز،گذاشت.

ساعت هشت و نیمه و پسرا خوابن.

شازده دوست داشت رو میل تو پذیرایی بخوابه و من مشکلی نداشتم.

خیلی وقت بود خونه اینجوری ساکت نبود. 

دفتر کتابامو کنار نیما پهن میکنم رو زمین. دمنوشم کنارمه و صدای نفسای نیما تو خونه پخش شده، صدای باد حس پاییز رو بهم میده و من پر از آرامش و خوشبختی میشم. همیشه این حس تکراری رو دوست داشتم و دارم و همیشه برام یه رنگ بوده.

شیرین زبونی،بچه ها و قصه تعریف کردنشون بهم به شدت دلمو میبره 

ولی کل کل کردنا و لج بازی هاشون به شدت فرسودم میکنه

این روزا از،اعماق وجودم میفهمم که باید برای ثانیه به ثانیه بچه وقت گذاشت و برای هر کلمه و فکر و روشی که بچه میشنوه و میبینه مراقبت لازمه

الان به جایی،رسیدم که بگم مادری کردن برای دو بچه واقعا سخت و طاقت فرساست

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

مچاله شدم

دیروز،عصر با پسرا رفتیم پارک. تو سنی هستن که میتونم ازشون فاصله بگیرم ولی از دور حتما رصدشون میکنم. 

سه تا بچه دارن با هم حرف میزنن. یکیش شازده منه. یکیشون یه دختر چند سال بزرگتر از نیما ولی،فوق العاده با حجاب. شازده سرشو انداخت پایین .سرخ شد .هر چی نیرو داشتم گذاشتم رو پاهام دویدم سمتشون

ماجرا رو پرسیدم از دختر خانم فوق العاده با حجاب

گفت پسرت فحشمون میده!

حرف بد میزنه بهمون!

از راحت دروغ حرف زدن یه بچه شاخ درمیارم اونم انقدر مسلط،بدون تته پته

و قلبم مچاله شد که شازده من پرسید مامان فحش یعنی چی؟

مچاله شدم از،اینکه بهش یاد ندادم چکار کنه در این مواقع؟

مچاله شدم از،سرخ شدنش از سرشو پایین انداختنش!!!!

شب با باباش تلفنی حرف میزد 

گفت بابا دوستم تو پارک به من میگفت پر رو بیشووور

بمیرم برای دلپاکیت که هنوزم میگی دوستت هست.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

در ادامه پست 33

مدتها بود ننوشتم آخرین مطلبم درخصوص اقدام برای،اپلای بود. تجربه،خوبی بود خیلی خوب

فهمیدم بیاد بپری و وارد استخر بشی تا بفهمی میتوانی یا نه؟از دور نگاه کردن دور از،واقعیت است. قبلا فکر میکردم اپلای،گرفتن سخت است دکترا خواندن آن هم در خارجه شق القمر است و کمتر از،یکماه چند مصاحبه و پذیرش داشتم و مسیر کلا عوض شد.

در این سن فهمیده ام که نباید روزهای ارزشمندم را در دانشگاه تلف،کنم که زودتر بروم...

من متفاوت از،افرادی هستم که الان دانشگاه علاقه انهاست 

تصمیم بر این شد تلاش،کنیم با هم برویم. چهارتایی و بالی،بیابیم برای،انجام هر آنچه در ذهن داریم 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

نگاه از عقب

در راستای زبان خوندن این روزها تصمیم گرفتم کتابخونه رو امتحان کنم. آخرین باری که تو کتابخونه درس خوندم برمیگرده به قبل کنکور سال 81 و حالا رفتم کتابخونه برای خوندن آیلتس با یک مدرک لیسانس و فوق لیسانس فنی، با یک درآمد شخصی، با یک ماشین، با یک خونه، با یک همسر خوب و هر آنچه در سال 81 برایش،رفتم کتابخانه یا حداقل فک میکردم اگر بروم کتابخانه به این ها میرسم. 

حالا دوباره کتابخانه ام کنار دختران خوشتیپ بدون روسری با لباس های زیبا مناسب مهمانی و با صورت های میک آپ شده و رژهای فوق العاده خوشرنگ 

آمده اند من بشوند

و

من آمده ام که فرار کنم از هر آنچه بندم کرده به این جغرافیا


فلش بک خوبی بود

کاش فلش اهد هم داشتم و میشد همانوقتا این وقتهایم را ببینم.

همه تلاشم را کردم امیر را بگذارم جای الان خودم تا ببیند خودش را پونزده سال بعد در جایی که الان من ایستاده ام و خوشحالم موفق شدم سهمی از عمه بودنم را برایش تقدیم کنم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

33و

It's  starting. Every click shows it is not available in your country.

I have a bad feel same as not enough air

And think to blue sky and image all of things are OK is worse

 I need to abondon of any bad news 

I need to fresh air fresh live.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

32ء

ساعت چهار و نه دقیقه صبحه و سرم به شدت سنگینه. پسرا جلو تی وی خوابشون برد و بعد جابجا کردنشون یه چایی زعفرونی توپ خوردیم و تی وی لالالند میداد که هیچکدوممون رو جذب نکرد. حمع کردیم رفتیم تو تخت بخوابیم که حس کردم واقعا دارم رها میشم از این حجم از آرامش و خواب راحت که صدای شازده اومد که وارد اتاق شد و پایین تخت خوابید. یه کم بعد صدای فسقلی اومد که فرمودن جیش دارن. تا رفت دسشویی دستوراتش شروع شد که آب میخوام فلان میخوام بیسار میخوام آخر سرم اومد پیش من و منم چوب خشک شدم که خوابش ببره. یواشکی ازش جدا شدم اومدم تو تخت خودمون بخوابم دیدم شازده نشسته رو تخت عین یه گربه داره اینور اونورو نگاه میکنه. حرف زدنش گل کرد مشغول شد یه دو ساعتی مشغول بودیم دیدم خوابش برد و خواب از سر و کله من پرید. اومدم تو تخت مشغول نوشتن امشب شم که یهوو بیدار شد و اومد باباشو بغل کرد حالا ببینم خوابش میبره یا نه...

ولی ولی ولی من مادر شاغل قبلی نبودم و تو کل شب آروم آروم بودم و حقیقت رو خیلی راحت پذیرفتم و تازه حس آرامش فوق العاده هم داشتم از این مادری کردن های نصفه شبی و همه رو مدیون تمرین بیست و یک روز عادت های امسالم بودم...

این روزا مشغول زبان هستم و هر از گاهی سرچ تو دانشگاهها

اینجور که بوش میاد حجم کارای اداره به طرز فجیعی داره زیاد میشه و باید یه فکری براش بکنم و وقتشه یکی از اهداف رفتاری امسالم رو تمرین کنم که تعارف نداشته باشم و واقعیت و توان خودمو راحت مطرح کنم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

31ء

و اما بالاخره مدارکی که میتونست ترجمه بشن رو جمع کردم. چقدر مدرک داشتم نمی دونم به درد میخورن یا نه ولی خب اونایی که مهم بودن رو دادم ترجمه. از شانس گلم دوتا پوزیشن خالی تو نروژ یافتم که میشه به من ربطش داد هههههههههه منتظرم مدارک برسه دستم اپلای کنم. این اولین تجربه اپلای من هست و خیلی خرسند خرسند رویا میبافم که فک کن یهوو بشه در حالی که می دونم راه درازی در پیشه. 

یکی از قشنگ ترین تجربه های این روزام اینه که وقتی پسرا میخوان با هم درگیر شن با هیجان صداشون می کنم میشینیم دور هم با حرکت انگشتا و دستامون داستان خیالی میگم که دست از سر هم بردارن امیدورام تکراری نشه براشون.

این روزام ترکیب قشنگی از آرامش و هیجانه و خیلی دوست داشتنی هستش برام. و بدون اغراق میگم نماز خوندن سر وقتم دلیل اصلی این همه قشنگی تو رزوهامه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

30ء

روز دوم رو مشغول جستجو بین تجربیات دیگران بودم و چه دنیای پر از اطلاعات هر چیزی هست این دوره زمونه. هفت ساعت تمام یک کله چشمم به مانیتور بود. بعد از خوردن اون حجم خوشمزه از پیازچه و هویج و ذرت ادویه دار کنار غذا با بچه ها پتو میندازیم کف سالن و هر کدوم مشغول کتاب خودمون میشیم. خوابشون که میبره با خودمون فک میکنم گاهی له له خواب میشم و یه دقیقه ساکت نمیشه خونه. کتابو میزارم کنار چشمامو میبندم خوابم نمیبره ولی ادامه میدم همین حجم از آرامش و سکوت خونه دونه دونه سلول های کله ام رو یه کش خوشایندی میاره و یهوو میبینم رسیدیم به مرحله نهایی تصمیممون و همسری داره تو تلفن نظرشو راجع به اسم پسر همکارم میگه صدای بارون میاد و همسری در بالکن رو باز میکنن و یه فرش قرمز تمیز رو میارن تو خونه. یه هوایی با عطر بارون میاد میخوره به صورتم و دارم به در بالکن فکر میکنم که چرا تا حالا طرح های سیمرغ روش رو ندیده بودم و ممکنه دیگه هیچ وقت نبینمش...

خیلی منگ با کله سنگین با صدای باز و بسته کردن در توسط فسقلی از رویام میام بیرون...

خوابم برده بود و خیلی چسبید خوابی که توش حس بویایی داشتم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

29ء

نمیدونم این حس تو همه هست که فک کنی وقتی خیلی زود خودت رو قاطیه یه سری کارها کردی که یکی و فقط یکی از عواقبش شلوغیه بیش از حد محیط باشه بدت نمیاد یکی از اصلی ترین انگیزه های بزرگت برای زمینی کردنت رویاهات فراهم آوردن یه محیط خلوت به جبران این سالیان شلوغ باشه حتی اگه قرار باشه از حجم کارش بترکی خصوصا برای منی که عاشق سکوت و آرامشم و بزرگترین پوئن مثبتم داشتن یه یار همراه و پایه هستش...

 امروز سی و یک فروردین مصمم شدم و واسش یه بازه در نظر میگیرم ببینم تا کی متولد میشی ...

دیروز غروب جلوی آزمایشگاهی بودیم که تست ازدواج دادیم. همسرم ازم سوال کردن که اون روز بعد از تست چی تو ذهنت میگذشت و چی میخواستی. هر دو صادقانه جواب دادیم چون یازده سال زمانی نیست که تعارفی با هم داشته باشیم. جوابش ازدواج سریع با من بود. هیچ فکر دیگه ای نداشت. جواب من تشکیل یه خانواده گرم با چندتا بچه اونقدر گرم و صمیمی که خودم تجربش نکردم ولی همیشه رویام بوده...

امروز کمی تلخ بودم و با پسرا هم تلخی کردم واقعا بروز رفتارهای جدید تو بچه ها آدمو شکه میکنه. تغییر رفتارها هم که به هیچ وجه تدریجی نیست شب میخوابن صبح پا میشن یه چیز جدید رو میکنن. دیروز یه رفتار جدید از شازده متولد شده که عصبانیت و تنش ناشی از بروزش تو وجودم بود و امروز با تکرار چندین و چندبارش تلخم کرد 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

28ء

روزای اول ورزش بدجور دردم میگرفت و خیلی سخت حرکات رو انجام میدادم. الان راحت شده و به نظرم بعضی هاشو باید حذف کنم. انگار وقتی درد نمیاره توفیری هم نداره.

چالش های زندگی هم همینن باید به دردمون بیارن که توفیر داشته باشن تو حالمون. با گذر زمان برامون عادی میشن حل میشن سر میخورن میرن. به عادت در آوردن یه سری رفتارها هم واقعا سخته مثل روزای اول ورزش ولی کم کم چشم باز میکنی میبینی یکی دیگه شدی...

میخوام بگم امروز بهترین روز بود دیدم تقریبا هر روز همینو مینویسم خدا رو شکر انقدر خوب میگذرن که واقعا نمیتونم بگم کیفیت امروز بیشتر بود یا دیروز یا فردای بهتری خواهم ساخت...

از بادمجونای دیشب نتونستم بگذرم و امروز مسماش کردم . مسما با اون عطر و طعم زعفرونش داره جای قورمه رو تو دلم میگیره...

یه چیز جدید که از دیروز تست میکنم غذا خوردن با قاشق کوچیکه و واقعا دوست دارم اینکارو. حجم غذا تو دهنم کم میشه و خوب میجووم و زود از غذا خوردن خسته میشم.

امروز ترازو نشون داد از 58 اومدم پایین...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو