این روزها به شدت خوبم و از لحظه لحظه بودن با پسرکم لذت میبرم. وقتی فکر میکنم که چطور تونستم قبلا این همه در برابر موجودی که عاشقانه خواستمش تا بیاد مهمون دلم بشه و جونم رو براش میدم بی طاقت باشم خودمو نمی فهمم. راستش خودم فکر می کنم عدم مطالعه کافی برای کسب یه سری از آموزشهای بچه داری دلیلش باشه. حس کردم من دارم هون روند مادر قبلی و مادرم روند مادرقبلی رو پیش میره!! حرفای اطرافیان هم بی دلیل نبوده!! اینکه وقتی همسرم راجع بهمون میگه که شبا معمولا بیدارم و اذیت میشم و یا وقتی مادر و خواهرم صبحا میان دیدن پسرک و وقتی اصرار میکنم بمونید برای نهار میگن که از یه خانوم بچه دار نمیشه همچین انتظارایی داشت و محاله بمونن و یا وقتی به اصرار میگن که یه روز هماهنگ می کنیم همگی میاییم خونتو میتکونیم تو ناخودآگاه ذهنم  این تصور ایجاد میشه که پسرک چقد دست و پای منو بسته و من حتی یه آشپزی هم نمی تونم بکنم؟!!

از دستش ناراحت میشدم از دست یه موجود شیرین و بی نهایت دوست داشتنی  دو ماهه!!! فکرشم دردناکه برام

موضوع از جایی شروع شد که کاملا اتفاقی با سایتی آشنا شدم که مادرا راجع به مشکلاتی که تو رفتار بچه هاشون وجود داره درد و دل می کردن و به هم راهکار میدادن و من به عنوان یه خواننده خاموش وقتی از دور به قضیه نگاه میکردم می دیدم که به نظر من مشکل از رفتار مادرا بوده و گاها تو دلم به بعضی هاشون بد و بیراه میگفتم و فهمیدم خودم هم جزو کسایی هستم که شامل شنیدن این بد و بیراهها بودن.

همیشه مطالعم راجع به آموزش و پرورش کودک بوده تا بتونه از توانایی هاش بیشترین استفاده رو ببره. ولی این بار موضوع مطالعم رو عوض کردم و مشغول مطالعه در خصوص مشکلات رفتاری بچه ها و مادراها و خانواده ها هستم و بسیار از این اتفاق خرسندم!!!!

این روزها آرامم. وقتی پسرک بیدار است فقط و فقط با او بازی می کنم. کارها می ماند برای موقع خوابیدنش. حسابی انرژیش را تخلیه می کنم. و البته انرژی خودم را. وقتی با او بازی می کنم ابدا دلم نمیخواهد آن خمیازه را بکشد که یعنی لالا دارم. وقتی خمیازه شروع شود کمی بی قراری می کند در این مواقع کارهایی که خودش دوست دارد را برایش انجام میدهم و دیگه وقتی فاصله خمیازه ها کم میشه میره رو پام که لا لا کنه. همون لحظه هم که بی قرار و کلافه هستش و گاها گریه می کنه با عشق نگاش می کنم و با عشق آرومش می کنم و در کمال ناباوری سریع میخوابه!!

بچه ها خیلی خیلی ریز بین و دقیق هستن و حتی افکار بزرگترها رو هم میفهمن. قبلا حرص میخوردم که چرا نمی خوابی و تو دلم یه جورایی بد بین بودم بهش که چرا هم من رو و هم خودت رو اذیت می کنی. گاها بلند بهش می گفتم بخواب دیگههههه و اصلا برعکس میشد!! کودکی لجوج و بیقرار و عصبی که خواب هم دارد و گریه به راه میاندازد و چند ساعتی روی پا تاب میخورد و در بغل می چرخد و آخر سر وقتی قرار است در جایش بخوابد بیدار میشود و گریه و دوباره پروسه از اول. فکر کنم طفلکم حس آرامش نداشت و دوست داشت کسی کنارش باشد برای خواب تا امنیتش را تامین کند. الان فهمیدم کودک کوچک من دنیایی از آرامش و امنیت را میطلبد و دیگر چیزی نمیخواهد برای اینکه بخوابد!!! این حس آرامش هم فقط در برخورد با خود کودک خلاصه نمیشه و رفتار اطرافیانش به ویژه پدر و مادر با همدیگه هم بایستی مملو از عشق و به دور از مصاحبه کینه جویانه باشه.

شاید دلیل دیگر بیقراری های من این زمستان کوفتی شهر ما بود که ما رو حسابی خانه نشین کرد و الان که هوا ابری و آفتابی ترکیبی هستش و صدای گنجشگا حتی تو خونه هم می پیچه منو دیوونه می کنه. و اینکه چای سبز معجزه آساست و اثرش را وقتی یک روز نخورم میفهمم.

خلاصه تا پسرک بخوابه به خودم میرسم و کارای خونه و آشپزی و مطالعه و هر چی که دوست دارم رو انجام میدم و تازه چرت هم میزنم. اینه که حسابی با عشق ورزیدن به کودکم کلی وقت اضافه میاورم و وقتی پسرک بیدار می شود باید خودم متوجه بیداریش بشوم. بس که با آرامش بیدار میشه و برای خودش بازی بازی می کنه.

به نظرم خوبه که آدم از تجربه دیگران استفاده کنه ولی امروز دنیای اطلاعات به راهه و کوچکترین موضوعی رو می تونی گوگل کنی و کلی مطلب و مقاله علمی و حتی تجربه دیگران رو بخونی و خودت در برابر کاری که میخوای بکنی تصمیم بگیری.