ثبت لحظاتی از عمرم

۵ مطلب در مهر ۱۴۰۲ ثبت شده است

و بالاخره PR

امروز صبح اکانتمو چک کردم دیدم آپدیت خورده و نیم ساعت بعد ایمیل پورتال رو گرفتم و پروسه پی آر ما تموم شد! فقط باید عکس بفرستم و کارتمونو برامون پست کنن.

چقدر شد؟ از زمان سابمیت مدارکم هشت ماه! 

 

ولی درستش اینه از زمان ورودم به کانادا دو سال

 

یا بهتره بگم از وقتی که تصمیمم رو گرفتم بیام کانادا چهارسال!

 

یا درسترش از وقتی تصمیم مهاجرتی گرفتم پنج سال!

 

در لحظه خوشحال شدم و تمام 

برگشتم سرکارم

 

ولی برای من امروز یه چیز دیگه ای مهم بود! بر ترسم غلبه کردم و اپلای کردم برای یه کار دیگه که تقریبا هیچی نمیدونم ازش و دارم تمرینش میکنم

تا وارد بازی نشم کسی باهام بازی نمیکنه! پس وارد میشم و میبینم بازی چطور پیش میره!

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مینو

خوشحالی صمیمانه برای یکی که به هدفش رسیده حس خوبی داره!

از روزی که من رسیدم کانادا که دقیقا الان میشه دو سال، آدم های مختلفی از من سوال کردن که چطوری مهاجرت کنن. خود این سوالا مشخص میکرد طرف چند چنده! 

یه همکار داشتم که دم اومدم رفتم کارای مرخصیمو پیگیری کنم. اونجا متوجه شد میرم کانادا. ازم پرسید چطوری؟ روشمو خلاصه گفتم. یک هفته بعد ازم سوال در مورد نحوه پذیرش گرفتن و این صوبتا کرد. اونم توضیح دادم. بعد رسیدنم سوال در مورد مدارک ویزا و نحوه رسیدن به اقامت در کانادا کرد! سوالاها کامل و مشخص بودن. یک سوال دقیق میپرسید یک جواب درست میگرفت! دیشب پیام داد که رسیدن کانادا! 

خیلی خیلی از شنیدنش خوشحال شدم. نمیدونم پوئن مثبته یا نه، ولی من خودمم این مدلیم! میرم میچرخم پیدا میکنم و فقط جایی که گنگ باشه رو با سوال کوتاه و واضح میپرسم! تو همون اداره چندین نفر هنوزم ازم سوالای مهاجرتی میپرسن در حد حالا خرج ماهانه چقدر میشه؟

یکی از دوستای همسرم جزو آدمایی بودن که من واقعا لقمه رو جویدم گذاشتم دهنش حتی چه رشته و کدوم دانشگاهو انتخاب کنه! الان بعد دو سال بازم سوالاش در این حده که توی کلاس میفهمیم استاد چی میگه؟! 

.

امروز به همکارم که تازه رسیدن کانادا زنگ زدم صحبت کردیم و یهوو پرت شدم یه دنیای دیگه! انگار یه آدمی که من یه جایی هر روز میدیمش و یه بخشی از زندگیم بود و اون ته ته های ذهنم بود یهوو پریده بود جلوم! یه حس عجیبی بود حتی همون به زبان ترکی حرف زدنمون! 

کلی هم تشکر کرد که کمکش کردم! و بازم سوالای قشنگ میپرسید به عنوان یه تازه وارد! آفرین بهش! 

.

اومده بودم یه چی دیگه بنویسم یهو یاد صحبتای عصرمون افتادم و همینو اینجا تعریف کردم. اون یه چی دیگه بمونه پست بعدی مینویسمش!

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مینو

لایف هک یا چگونه زندگی خود را هک کنیم که خوشحال و سعادتمند باشیم؟!

دیدین گاهی یه دیالوگی تو یه فیلمی میشنویم یا یه جمله ای تو کتابی میخونیم و با این که کاملا بدیهیه ولی از بس که بدیهی و روشنه خیلی به اهمیتش پی نبرده باشیم. اون لحظه که اون حرف رو از زبون یکی دیگه میشنویم با خودمون میگیم آره..... اوا آره ..... اوا راست میگه....

.

امروز خوندم که بهترین انتخابها که در الویت اول لذت بردن از زندگی هستند رایگان هستند و دومین انتخابها که باعث لذت بردن از زندگی میشوند بسیار گران هستند. عجب ترجمه مضخرفی کردم جمله رو....

بیشتر ماها چشممون دنبال اون گزینه دوم برای لذت بردن از زندگی هست و چشممون رو به روی همه چیزایی که رایگان هستن میبندیم و هزینه گزافی میدیم که لذت گذرا و آنی ناشی از گزینه دوم و گران را تجربه کنیم.

فیلم a million miles away رو دیدم و جزو فیلمای موتیو کننده بود که بدو و تلاش کن و آخر سرهم یه تشویق اساسی برای نقش اول فیلم. ولی چیزی که من دیدم از دست دادن تمام لذتهایی بود که میتوانست در انجام مشترک یه پروژه مدرسه با بچه اش ببره مثلا! فیلم soul از اون طرف در طرف متضاد این فیلم قرار داشت و چقدر تلنگر خوبی میزد که حتی از دیدن رقص یه برگ درخت هم میتوان چنان لذت برد که آرامش وجودت رو بگیره! مگه نه اینکه هدف غایی هر تجربه ای، گرفتن آرامش حاصل از اون تجربه هست!

من به شخصه یادم میره گاهی که این مسیر تلاش برای چیزی هست که لذتبخشه و مسیر رو زندگی کنم! رسیدن فقط یه لحظه هست و تمام! ولی مسیر بخشی از زندگی تو هستش! 

یادم باشه از گزینه های رایگان زندگیم غافل نشم! که رمز لایف هک همین هست و بس!

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مینو

چی باشه عنوان؟!

این روزا شرکت به شدت شلوغه! اصلا نمیفهمم چیکار میکنم. هزار بارم چک میکنم که شماره پروژها رو قاطی هم نزنم!

جواب امتحانم اومد و از اینکه پاس شدم خوشحال شدم راستش. فقط بخاطر اینکه حوصله دوباره امتحان دادن نداشتم! کامپتنسیم هم حاضره و مردد بودم که اختصاصی برای یه فیلد کنم یا جنرال بزنمش. اگه اختصاصی بزنم باید دوباره بشینم ادیتش کنم و حالشو و وقتشو ندارم! دلم میگه جنرال بزن بعدن اگه نیاز داشتی سوییچ کن اختصاصیشو بگیر.

دیگه اینکه دیروز رفیقم گفت بریم پیاده روی و رفتیم و خیلی طول کشیر برگردیم. چون دخترش اخراش خوابید تو کالسکه و مجبور شدیم دوباره راه بریم که بدخواب نشه.

امروزم که یکی از دوستام زنگ زد برم پروفایلشو با هم پر کنیم. دوباره دوستم زنگ زد بریم پیاده روی و گفتم یه ربع بعد میام. رفتیم در حد چهل و پنج دقیقه. ولی دیگه نمیتونم هر روز برم. با اینکه بهم حال میده هم راه میریم هم حرف میزنیم. ماشاله حرفای ما دوتا تمومی نداره اصلا. حالا بهش گفتم پنج شنبه ها شازده کلاس داره تو دانشگاه و میتونیم تا داخل کلاسه راه بریم. حالا فردا که پنج شنبست بهش میگم که فقط پنج شنبه ها باهاش میتونم برم. 

شازده یاد گرفته سوسیس و تخم مرغ درست کنه و الان گفت گرسنشه و رفته برا خودش درست کنه. حال میکنه حس میکنه بزرگ شده

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

هورمون خر

الان که نشستم اینجا خونه ساکته شمع ها روشن هستن و بوشون مستم کرده یه دمنوش بابونه با دوتا انجیر خشک رو میزه! دارم وبلاگی که اخیرا پیداش کردم میخونم و کیف میکنم خصوصا که سن طرف خیلی پایینه. حدودای سن برادرزادم. چرا مقایسه کردم؟ چون برادرزادم برای من بچه هستش! شایدم نمیخوام باور کنم که بزرگ شده!

 

صحنه قبلی ارامش الانم اینجوری بود که وقتی رسیدم خونه گرسنه بودم! دیدم پسرا نیستن و با تیشرت رفتن بیرون! مثل یه مادر فرخنده هودیشون رو برداشتم رفتم بدم بپوشن و دیدم چندنفری هم بیرونن که ما صلاح نمیدونیم پسرا همبازیشون بشن. ازشون خواستم بیان خونه. 

برگشتیم میزو جمع کردم و دیدم شازده استامبولیشو نخورده! دیشب ازم خواسته بود واسه نهار امروزش استامبولی داشته باشیم که وقتی برگشت بخوره! چرا یهو حس کردم مثل یه اتشفشان عصبانیم؟!!! پریدم بالا تا اروم شم. پنج دقیقه موندم تو تخت اومدم پایین شام سبک ردیف کردم. پسرا بعد شام رفتن بالا. صدای بازی شون و کل کل کردناشون میومد. از همسری خواستم برن بالا.

خونه ساکت شد شمع روشن کردم دمنوش ریختم و نشستم پای وبلاگ!

 

یادم افتاد نزدیک پریودم و اعصاب ندارم!

 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو