ثبت لحظاتی از عمرم

۸ مطلب در فروردين ۱۴۰۲ ثبت شده است

بدن درد لذت بخش

خب دیروز بعد پست گذاشتن ساعت حدود سه بود که از شرکت زدم بیر ن آفتابی بود و گرم! رسیدم خونه کمی با شازده ریاضی کار کردم. دوست داشتم برم بدووم نمونه برای عصر. همسری داشتن ماست درست میکردن انقدر لفتش دادن که خودم کتونیمو پوشیدم زدم بیرون. قشنگ دویدم. دو دقیقه دویدم. دو دقیقه راه رفتم و این سیکل رو چندبار تکرار کردم.

برگشتم خونه سریع سبزی پلو ماهی درست کردم تا بپزه حرکات نرمشی انجام دادم. 

بعدش پریدم دوش گرفتم و شام خوردیم و نصف حالت معمول کشیدم تو بشقابم!

 

بعد شام هم نشستیم پوست شیر ببینیم که من زانوهامو زدم زدم با میز جلو مبلی حرکتای نرمشی پا رو انجام دادم! جو گیر کی بودم من

 

بعدم با شازده ریاضی کار کردیم و بعد میوه و حرف زدن رفتیم تو تخت! نشستم همونجا کتابشونو خوندن و خاموش،کردم لالا کردن.

 

خودم برگشتم تختم و حدکد نیم ساعت با زبان تمرین کردم و غش کردم.

 

امروز که از خونه کار میکردم بچه ها رو خودم بردم مدرسه و متاسفانه صبح با شازده یه کانتکت داشتم و خیلی حالم بد شد قبل مدرسه این اتفاق افتاد. تو راه با هم حرف زدیم مشکل حل بشه و تا دم کلاسشم رفتم. همدیگه رو بوسیدیم و بغل کردیم و رفت کلاس ولی من همچنان داغووونم!

 

بدن درد ناشی از ورزش دیروز حال میده!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مینو

با کیفیت تر زندگی کن!

دو روزه حالم خوش نیست یه جوریم. همه چی هم اوکیه ولی من انگار دنبال چیزی هستم و تو زندگیم نیست و ناراحتم بابتش! 

امروز یه فلش بک از تاریخای قبلی تو اینستام دیدم و یه پست از پیجم یادآوری شده بود! چقدر با کیفیت زندگی میکردم! چقدر از هر لحظم استفاده میکردم! چقدر به سلامتیم بها میدادم! 

دلیل ناراحتیم اینه که دچار روزمرگی شدم! هر روز تکرار روز قبل! باید یه فکر اساسی بکنم بشینم یه برنامه بزارم برای روزهام. من آدم اینکه صبح برم سرکار شب بیام خونه تمیز کنم غذا بپزم و فیلم ببینم و با بچه ها بازی کنم و بخوابم و روز بعد و روز بعدترش همیناااااا نیستم! وسط همین روزمرگی ها باید چندتا کار هیجان انگیز رو جا بدم! یه چیزی که منتظر نتیجش باشم! من خیلی نتیجه محور هستم و اگه کاری که میکنم نتیجه ای نداشته باشه و نتونم پیشرفتشو رصد کنم میپوووسممم!

 

چقدر این روزا به ادبیات علاقه پیدا کردم! فیدیبو رو پاک کرده بودم از گوشیم چون سوییچ نشد به شماره جدیدم! باید به خواهرم بگم برام از ایران فعالش کنه و کتاب فارسی بخونمممم ادبیات بخونم و کیف کنم

 

پاشم جمع کنم برم خونه

فردا و پس فردا رو از خونه کار میکنم 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

امتحان!!!

این روزا هوا محشره. هر روز عصر میریم بیرون پیاده روی و تا الان فقط تو جنگل بودیم! پیاده روی داخل جنگل خیلی لذت بخشه. اون سکوت اون رطوبت هوا اون برگای جوون و سبز روشن درختا با صدای پرنده ها و هر از گاهی صدای آب آدمو مست میکنه. طبیعت خیلی منو به وجد میاره و من خوشبختم که افتادم تو معدنششششششش

 

برگشتم آفیس و قراره سه روز در هفته رو افیس باشم بخاطر یه سری کارای تیمی! وارد یه تیم جدید شدم و هر از گاهی بهشون کمک میدم. نمیدونم چرا این تیمو خیلی دوست دارم خیلی بهم میچسبه با اینکه کاراسون سخت تر و زمانبرتره! در حدی که تیم خودم برای سه شنبه یه کاری داشت که باید انجام میدادم و همون روز تیم جدید فیلد ورک داشت و گفتم میام اون یکیو حالا شب تو خونه وقت میزارم!

 

یه آزمونی باید بدم که منبعشششش پر از اصطلاحات حقوقیه!یعنی قشنگ حس یه کند ذهن بهم دست میده وقتی یک ساعت طول میکشه یه صفحه رو بخونم! دیروز و امروز سرم خلوتبود شروع کردم بخونمش و نمیدونم میرسم به آزمون انتهای ماه می یا نه! اگه نرسم آزمون بعدی سپتامبره و تابستون کوفتم میشه😄 حالا دو هفته بخونم ببینم پیشرفت چطوریاست بعد تصمیم بگیرم ثبت نام کنم یا نه که به احتمال زیاد ثبت نامش کنم. یکماه فشرده بخونم بهتر از اینه که پنج ماه واسه خودم بساطش کنم. تمومش کنم برم سراغ کامپتنسی ریپورت که واسه خودش غولیه

امروز رفتم فرودگاه دنبال یه خانومی که از ایران میومد! شگفتی هاش از طبیعت اینجا خیلی تو چشمم بود. دقیقا روزای اول که منم اومدم همش میگفتم آخه چرا اینجا اینقدر خوشگلههههه. کلی فیلم گرفت تو راه بفرسته برای مادر و همسرش

پشت بندش هم با همسری رفتیم بیرون خرید داشتیم که تا ده شب کشید! له بودم له! بیرون از خونه بودن منو له میکنه. رسیدم مایع کوکوسیب زمینی داشتم از دیشب سرخ کردم واسه نهار پسرا و پریدم دوش گرفتم و الان تو تخت و میخوام غششششش کنم تا صبح

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

لانگ ویکند

دیروز ظهر کباب کوبیده درست کردیم. بعدش پیشنهاد دادم بریم جنگل که همسری گفتن ول کن بگیریم بخوابیم. پسرا پایین موندن من و همسری قشنگ خوابمون گرفت! دوستم اومده بوده دم در که بریم پیاده روی حتی با صدای زنگ در هم بیدار نشده بودم! انقدر خواب عمیق اونم در طول روز از من بعید بود! 

تو این چند روز کلیک کردیم رو سریال پوست شیر و لامصب معتادمون کرد کل قسمتهاشو دیدیم!

امروزم که قرار بود مقاله رو نهایی کنم ولی هیج رقمه نتونستم مستقیم بشینیم پاش! رفتیم یه پیاده روی طولانی از جنگل و ساحل و محله های اطراف تا کمی باد بخوره به کله ام! بعدش،نشستم تموم کردم و فرستادم به استاد.

شبم دعوت بودیم خونه دوستم برای بازی مونوپولی. همسری حلیم و بربری هم پختن با خودمون بردیم. یکی از دوستای خارجکیمون روزه بودن. بعد افطار تا ساعت یک شب مشغول بازی شدیم!

حواسم نبود انقدر خوردم که شب برگشتم خونه داشتم میترکیدم! یه کمم با برادرم حرف زدم و کلا خواب از سرم پرید .

فردا هم تعطیله و دوشنبه رو باید چک کنم تعطیلیم یا نه. مدرسه ها که تعطیله.

باید امتحان رو ثبت نام کنم و نمیدونم اصلا چقدر تایم نیاز هست برای خوندنش. شاید یهو سپتامبرو ثبت نام کنم.‌همت کنم این هفته کتابو شروع کنم میفهمم چطوریاست مطالبش و براش برنامه ریزی میکنم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

رو دور برنامه ریزی

روز سیزده به در اصلا حال و حوصله نداشتم بریم بیرون. با اینکه شب قبل با بچه ها هماهنگ کرده بودیم و غذا هم آماده کرده بودم ولی صبح بهشون پیام دادم که نمیاییم و حوصله جای دور و طولانی رو ندارم! ظهر بود که همسر گفت بریم. گفتم اگه خودت همه چیو پک میکنی بریم من حال ندارم چیزی جمع کنم. صدامم که کلا قطع شده بود و عجیب بود! راهی شدیم و خوب شد رفتیم هم به خودم خوش گذشت همه به بچه ها. عصرم برگشتیم وسایلای بچه ها رو ردیف کردیم که فرداش اولین روز مدرسشون بود.

شب قبل خواب نشستم به مناسبت اینکه سیزده هم تموم شد یه لیست از کارایی که این ماه باید انجام بشن رو نوشتم و کارای روز بعد رو لیست کردم. لامصب نمی دونم چی تو لیست کردنه که خودتو مجبور میکنی انجامشون بدی.

بابت PEng باید با یکی تو شرکت حرف میزدم که هی پشت گوش مینداختمش. تو لیست کارام بود و ظهر باهاش صحیت کردم و دیگه اون ول کن نبود و همش پیگیری میکرد. امروز ایمیل زدم EGBC جزییاتو پرسیدم و باید رجیستر کنم و امتحاناتشو بدم و ریپورت اونم بنویسم. این مهمترین هدف امسالمه که نباید بزارم ازش زمان بگدره. حالا که به همکارم گفتم تو رودروایسی اونم گیر کردم و مجبورم ببرمش جلو.

دورکاری همچنان بهترین تصمیم زندگیم بود و چه خوبه که به همه کارام میرسم. به خودم قانون گداشتم که ساعت پنج دیگه سیسنمو ببند و کار نکن. دیروز بعد کار سریال پوست شیر رو انداختم که دوستام نعریف کرده بود نگاش کنم. همزمان شور آشپزی داشتم و رفتم با خمیری که داشتیم برای بچه ها پیراشکی گوشت درست کردم و برای نهارشونم نگه داشتم. خیلی حس خوبی داشتم موقع آشپزی! باقی خمیر رو شکر زدم و نونای شیرین به شکل گل درست کردم و نشستیم با چایی خوردیم و دیگه شام نخوردم. صدامم همچنان نیست و دلم برای صدام تنگ شده!

صبح دلم میخواست بچه ها رو خودم ببرم مدرسه باهاشون راهی شدم و دلم تنگولیده بود برای مسیر مدرسه. 

گوشیمم لطف کردم سه روز پیش رمزشو عوض کردم و یادم نیافتاد که نیافتاد. هر بارم اشتباه میزدم تصاعدی زمان انتظار رو بیشتر میکرد و دیشب رسید به 24 ساعت انتظار! کلی طول کشید اکانتمو پیدا کنم و لامصب به شماره های ایرانم وصل بود و پیرم دراومد همه اونا رو چنچ کنم. نهایت خواستم ریموت گوشی رو از اکانتم باز کنم که فرمود فعلا باید 24 ساعت انتظارت تکمیل شه. یعنی من سه روزه به گوشیم دست نزدم!!! و امروز میشه روز چهارم و زندگی هم پیش رفته! چه تجربه جالبی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

پیشرفت پروفایل 28 مارچ

خب ما حدود یکماه هست که ee رو سابمیت کردیم و به طور غیر قابل باوری سه مرحله از چهارمرحله pr رفت جلو! 

خودم خیلی تعجب کردم این سرعتووو رسیدیم به مرحله آخر که بک گراند چک هست و احتمالا طولانیه. ببینیم چندماه طول میکشه

 

تا اینجاش خیلی خوب بوده ایشاله که عوض ویزامون رو در بیان که چقدر اذیتمون کردن تا بیاد

 

صبح زنگ زدم خواهرم خبر داد که به عنوان سخنران یه کنفرانس تو ونکوور دعوتنامه گرفته

منم ذوق که شک نکن حتما برای ویزا اقدام کن! حالا ببینم چه تصمیمی میگیره خواهرک عزیزمممم اگه بخواد بیاد آگست اینجاست🤩

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

عصرای قشنگ

کارم که تموم شد رفتم کیک درست کردم. هر روز عصر با یه میوه کیک درست میکنم و اسلایس همون میوه رو میزارم ته قالب! خیلی خوشگل و موشگل میشه. رفتم دوش گرفتم تا کیک حاضر شه. یکی از دوستام زنگ زد بیان عید دیدنی. پیرهن سرخابی پوشیدم، میزو چیدم و شمعارو روش کردم. یه پادکستی در مورد مولانا داشت پخش میشد تو خونه. نشستم همزمان که به پاهام لوسیون میزدم با همسری یه کم در مورد بینش مولانا حرف زدیم. چایی که حاضر شد دوستامونم رسیدن.

برام یه شمع تو ظرف چینی خریده بود. بامزه بود. منم برا دخترش خرگوش گرفته بودم که خوشش اومد. بچه ها رفتن بالا و ما نشستیم پای گپ زدن تا پاسی از شب.

 

اینم کیک پرتقالی 

 

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مینو

شروع دورکاری

بخاطر سال نو موندم خونه دورکاری کنم! نزدیک ساعت دو بود که دوستم زنگ زد بریم محوطه دانشگاه سالو تحویل کنیم! من تصمیم داشتم تو خونه دور هم باشیم مثل همیشه. بهش گفتم بعد سال تحویل میام. میزو چیدم. لباس پوشیدیم. سال نو شد. همدیگه رو بوسیدیم و راهی جشن شدیم. بچه های ایرانی دور هم میرقصیدن و شاد بودن. یه ساعتی بودیم و برگشتیم. چون من کار داشتم!!

راس پنج که کارم تموم شد اون یکی دوستم زنگ زد گفت همین الان بیایین خونمون عید دیدنی! پاشدیم رفتیم اونجا یه ساعتی نشستیم و برگشتنی رفتیم برا کوچولوهای دوستامون هدیه گرفتیم که اومدن خونمون بدیم بهشون.

برگشتیم پسرا شام داشتن ما املت خوردیم و رفتیم عیددیدنی! اووو آخرین باری که از دست کسی ناراحت شده باشم یادم نمیاد! اونجا ولی یه حس بدی گرفتم. امان از بچه که نقطه ضعفه پدر و مادرشه! 

تا پاسی از شب اونجا بودیم و بحثای چیپ بی سر و ته که ثابت این جمع خاصه! نمیفهمم یه موضوع ساده رو که تو یکی دوجمله میشه گفت چرا باید قشنگ یه ربع در موردش حرف زد و هی تکرار تکرار تکرار کرد! پیر شدم کششم کمه!

امروز صبح که پاشدم همسری پنجره رو باز کرد قشنگ صدای بهشت میومد.  جیک جیک پرنده ها! مرغابی ها و وسطا صدای دارکوب. روزمو ساخت!

پریدم پایین کارمو شروع کردم زودتر و وسطا صبونه کروسان و چایی خوردم.دوستم پرزنت داشت و قرار بود پسرشو بیاره خونه ما! به هیچ وجه حتی یک دقیقه هم نمیتونم تنهاش بزارم. به شدت خشنه. همسری لطف کرد کل تایمی که خونه ما بود کنارشون موند که اتفاقی نیافته. ظهر مادرش اومد دنبالش و رفتن.

واسه نهار عدس پلو زدم. کاری که برای امروز برنامه ریخته بودم انجام بدم ظهر تموم شد! فک کردم دورکاری چه خوبه.

نشستم از لیستم کارایی که لیست کردم تو  این یکی دوماه انجام بشن دوتاشو بردم جلو. دیگه کرکره رو کشیدم پایین. اومدم کباب تابه ای درست کردم. تا حاضر شه یه کیک باقلوایی درست کردم و یه دستمالی هم به اشپزخونه کشیدم. پسرا کتاب میخوندن. بعد شام شازده گفت خستست دراز کشید فسقلی مشغول کامپیوتر شد.منم نشستم پای کلاه قرمزی که حوصلم نکشید! با شازده اومدیم اتاقش بخوابه منم موندم پیشش که خودم کیف کنم.

امروز ظهر دلو زدم به دریا و زنگ زدم به مدیرم گفتم میخوام دورکار بشم! اونم قبول کرد و مشکلی نداشت فقط ازم خواست هر  از گاهی برم آفیس که از بچه های تیم خیلی دور نباشم.

خوشحالم این تصمیم رو گرفتم. هم حس خوبی دارم. هم خسته نمیشم هم میتونم به کارای دیگم برسم.

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مینو