ثبت لحظاتی از عمرم

۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

بعد از مدتها

من تو زمان مجردیم تیپم و سلیقم برا خرید خوب بود و همه فبولم داشتن. با اینکه اون زمانها خیلی خرید دایمی لباس صورت نمیگرفت ولی همون یه بار رو واقعا سلیقه به خرج میدادم و ست میکردم و کلا مشکلی از بابت لباس بیرونم نداشتم. بعد نامزدی کلا عوض شدم. همسری میگه چون خودت پول در میاری قدرشو میدونی در صورتیکه ابدا حرفشو قبول ندارم و راحت پول خرج میکنم. خودم فکر میکنم شرایط شروع زندگی ما طوری شد که من به این سمت سوق پیدا کردم. اولین حقوق رو که گرفتم دو سه ماه بعد نامزدیمون بود که همسری زنگ زد و گفت میاد ازم میگیرتش و میریزه به حساب!!!البته که حسابمون مشترک بود ولی من نمیدونم چرا مثل دخترای دیگه نبودم. حقوق اسفند بود و دم عید بود. چون نامزد بودم اون سال پدر و مادرم برام خرید عید نکردن.یادمه مانتو لازم هم بودم. خانواده همسری هم که کلا هیچی تا حالا برام نخریدن بماند که خرید عید عروس بعدی رو کلا خودشون انجام دادن که الان بعد گذشت این همه سال برام مهم نیست این قضیه.خولاصه با کلی عذاب وجدان یه کفش خانومانه خریدم به قیمت نوزده هزار تومان و یه روسری نخی به قیمت ده هزار تومان و بقیه پول رو تقدیم همسری کردم. خرید عروسی هم که از زمان کودکی جزو رویاهام بود رو هم نداشتم. همیشه فکر میکردم چه لذتی داره تو رو ببرن بیرون و هر چی دلت میخواد انتخاب کنی و بخری. وقتی برا خواهرم و زنداداش هام رو دیده بودم برا خودم رویا بافی کرده بودم. خولاصه که انگاری این در من رویه شد. یعنی ملس برا همسری خرید میکردم لباس و اینا حتی اگه خوب بود تشویقش میکردم دو تا دوتا برداره.یا وسط سال یهووو همینطوری براش خرید میکردیم ولی به خودم که میرسید میگفتم حالا نه!!!بعد چی؟؟؟کلی لباس لازم بودم.چندین عروسی رو بابت اینکه لباس مناسب اون مراسم نداشتم راحت بهونه تراشی کردم و نرفتم. یا قرار با دوستام رو هی کنسل میکردم!!!الان اینو که مینویسم دو سال از اخرین مانتویی که خریدم میگذره!!!

تا اینکه بعد سفر مشهد توی تهران با زنداداش رفتم برا بچه ها لباس پاییزه بخرم که نمیدونم چرا یهووو تصمیم گرفتم این اخلاقمو بزارم کنار و هر چی که فکر میکردم خوشگله و در ضمن قیمتش مناسب بود برام بخرم ولی بازم نه هر چیزی!!!چیزایی که تو اون لحظه حس کردم لازم دارم!دو تا مانتو و سه تا شال و یه شلوار جین و یه جفت کفش  و کیف و دو تا تاپ مجلسی و لباس زیر خریدمممممم و واقعا برای من شکستن شاخ غول بود.

بماند که یه هفته بعدش همسری گفت خریدا حسابمون رو اورد پایین چون برا بچه ها هم خرید کرده بودم ولی بهشون گفتم اینا هم لازم بودن و واقعا حس خوبی گرفتم.

تصمیم دارم بیشتر به خودم بها بدم و کارایی که کلی روحیم رو شارژ میکنه انجام بدم. برای شروع خوب بود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

اعتماد به نفس

بعضی حرفا هستن که کلی رو بالا رفتن و پایین اومدن اعتماد به نفس ادم تاثیر دارن. مادرم تو دوران دبیرستان نظری راجع به قیافم داد که همیشه من از قیافم شرمندم میشد. در صورتی که چهرم از نظر دیگران متوسط رو به زیبا هستش. ولی خوب همون حرف بدجوری تو دلم نفوذ کرد و همیشه تو ذهنم اعتماد به نفس از جانب چهرم نداشتم. هفته پیش بعد تولد زنداداشم که بیرون بودیم.زندا اشم گفت که من از نظر خاله هاش خیلی خوشگل و ناز هستم پشت بندشم تو خرید هر چی پرو میکردم زنداداشم میگفت خوشگلی و بهت میاد همشون.همشونو بردار!!!کلی اعتماد به نفس گرفتم و بعد اون هر جا پا میزارم تو ذهنم هست که خوشگلمممم خب این برا خانوما خعلیییی مهمه.

بعدش سر یه جلسه امتحان که واقعا هیچی نخونده بودم و خودم دقیقا وسط کلاس نشستم که تقلب بقیه رو بشنوم و استفاده کنم و یهووو دیدم خودم دارم به همه جواب سوالا رو میدم و باقی ماجرا و کلی اعتماد به نفس گرفتم

بعدشم وقتی به دکتر پوستم گفتم دوتا بچه دارم کلی تعجب کرد و وقتی سنمو بهشون گفتم خیلی جدی گفتن که اصلا بهم نمیاد و خیلی خوب موندم.

عاقووو من الان یک جو زده با اعتماد به نفس بالا هستم. به سقف نخورم صلواتتتتت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

مشهد

از خیلی وقت پیش همسری مهمانسرای مشهد رو رزرو کرده بود که اوایل شهریور عازم شیم. هر چی نزدیک تاریخ سفر میشدیم من تو دلم بیشتر مخالف رفتن میشدم. حتی با همسری هم مطرح کردم که بچه ها کوچیکن و حالا دو سال سفر نریم چیزی نمیشه. سفری که فقط زحمت برامون داره و بازم بچه ها اذیت میشن به چه دردی میخوره؟و دقیقا چیزی که انتظارش رو داشتم جواب گرفتم!!!خودم تنها میرم!!!

 

بعد تصمیم گرفتم بریم تهران و با هواپیما بریم مشهد.بماند که چقدر تو دلم حساب و کتاب هزینه بلیط رو میکردم.با اینکه بلیط رو چارتری میخریدم. اخرسرم با همسری تصمیم گرفتیم با ماشین بریم. پنج شنبه راهی تهران شدیم و شازده تحمل نشستن تو صندلیش رو نداشت و تو بغلم موند!فرداش تولد زنداداش بود و مهمون داشت. بچه ها موندن خونه و ما راهی مولوی شدم که پرده قیمت بگیرم و ایشاله بخرم که موند برا ماه بعد. همینکه رسیدیم خونه و نهار و کیک رو خوردیم یهو تصمیم گرفتیم با هواپیما بریم. بلیط رو ارزون خریدم بماند که من ساعت سه تصمیم گرفتم بلیط بخرم از سایت و ساعت دوازده شب موفق به خرید نهایی شدم و سایت ارور میداد. بماند تو این تایم من هی حساب و کتاب میکردم و واقعا بدم اومد از این اخلاقم. امیدوارم زودتر این اخلاق رو بزارم کنار. چارتری نفری 84برای بلیط دادیم و چون صندلی بینمون خالی بود شازده هم صندلی داشت بدون پرداخت بهای بلیط! همسفرامونونم چند تا فوتبالیست و بازیگر بودن که واقعا جلف بازی هاشون رو مخمون بود!با اینکه من کلا ریلکسم ولی اینا گندشو دراورده بودن دیگه.

 

جمعه صبح قبل رفتن به فرودگاه رفتیم جلو ماشین وسایلامونو یه چمدون کنیم که دیدیم دزد به ماشینمون زده ولی نتونسته قفل فرمونو باز کنه. در عقب رو خم کرده بود و در ماشینو باز کرده بود .چمدون رو هم باز کرده بود ولی هیچی برنداشته بود. خدا رو شکر این بلا رفع شد از سرمون. دیگه ماشینو بردیم پارکینگ برادرم و راهی فرودگاه شدیم که خیلی عالی و زود رسیدیم مشهد.

 

نمی دونم چرا روز اول انقدر حالم بد بود. حال روحیمو میگم. هی میگفتم چرا اومدیم؟برا چی اومدیم؟همش باید به فکر غذا باشم و بشورم و اینا. مگه این مسافرته؟باید هتل رفت تو مسافرت که به منم خوش بگذره.نه اینکه مثل خونه تو مسافرتم در حال پختن و شستن باشم. دیگه پکیجم کار نکرد و من به شدت عصبی بودم. شب قبل هم بخاطر هزار جور فکر بابت بلیطا خوابم نبرده بود و خواستم بخوابم با فسقلی و همسری هم شازده رو بخوابونه که نگو همسری خودش خوابیده و شازده هم راهی در ورودی شده که درو باز کنه و بره بیرون. با عصبانیت اوردمش تحویل همسری دادم که همسری شروع کرد به سرزنش کردن شازده و حتی سرش داد کشید و منم که اتشفشان شده بودم دیگه منفجر شدم و از مهمانسرا زدم بیرون. که چند مین بعد همسری زنگ زد و ازم خواست برگردم.منم رفتم شیر و بستنی خریدم و برگشتم و بچه ها خواب بودن و من نتونستم بخوابم و عصر رفتیم حرم که به شدت شلوغ بود و سردردم به قدری اوج گرفت که تهوع داشتم و حتی نتونستم نماز بخونم. برگشتنی قرص خریدیم و خوردم و به محض رسیدن خوابیدم و صبح کمی بهتر بود سردردم ولی بازم قرص خوردم که تموم شه.

 

بعدش با همسری همدیگه رو بوسیدیم و ازش بخاطر بد بودن روز قبل عذرخواهی کردم و تصمیم گرفتم با دو تا وروجک حسابی بهمون خوش بگذره.

 

فقط حرم رفتیم و شازده تو حرم انقدر بدو بدو میکنه که برا خواب بیهوش میشه. فسقلی هم که خوابش تو مشتشه و مشکلی نیست.

 

ولی امروز نمی دونم چرا بازم نتونستم خودمو کنترل کنم!!موقع غذا خوردن شازده بداخلاق شدم و بعدش با موهام بازی کرد و خوابید عسلکم.

 

حالا منتظرم بیدار شه که ببریمش شهربازی یکی از این پاساژا که حالشو ببره. بلیط برگشتم احتمالا برا چهارشنبه صبح بگیرم که چهارشنبه تو تهران ببرمش باغ وحش و دور دور.بس که عاشق جک و جونوره

 

این پست در مشهد داخل مهمانسرا روز دوشنبه نهم شهریور ماه ساعت سه بعد از ظهر نوشته شد که پسرام و همسری دو ساعتی هست که خوابن.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو